فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی آنکس که دوستش داریم
بیمار میشود،
میگوییم امتحان الهی است ...!
ولی هنگامی که شخصی که
دوستش نداریم بیمار میشود،
میگوییم عقوبت الهیست !!
وقتی آنکس که دوستش داریم
دچار مصیبتی میشود،
میگوییم از بس که خوب بود...
و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم، دچار مصیبت میشود،
میگوییم از بس که ظالم بود !!
مراقب باشیم ....!
قضا و قدر الهی را آن طور که پسندمان هست تقسیم نکنیم ...!!
همه ما حامل عیوب زیادی هستیم و
اگر لباسی از سوی خدا، که نامش
سِتْر (پوشش) است نبود،
گردنهای ما از شدت خجالت خم میشد...
پس عیب جویی نکنیم، در حالی که عیوب زیادی چون خون در رگها در وجودمان جاریست!
@Harf_Akhaar
بزرگترین سیاست سکوته!
هرکی پشت سرت هرچیزی گفت سکوت کن!!
بی اعتنایی نسبت به اونی که قصد داره با روانت بازی کنه از پا درش میاره...((:🌱
@Harf_Akhaar
همه آدمهای خوبِ زندگی
"یک طرف" اما آنکه سكوتت را
میفهمد چیز دیگری است.
در زمانهای که شاید حرفهایت را کمتر کسی درک کرده باشد، شنیدنِ سکوت از چشمهایت كارِ هركسى نيست.
همه آدمهای خوبِ زندگى همانقدر
خوباند و دوست داشتنی اما
بعضیها جوری نگاهت را
میخوانند که خودت
انگشت به دهان میمانی!
این گروه از آدم ها، معجون های
زندگی هستند؛ مواظبشان باشیم...🤍🌼
@Harf_Akhaar
#داستانک🌱
فاصله مشکل تا راه حل ...
روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: «فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟»
استاد اندکی تامل کرد و گفت: «فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!»
آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت: «من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جانشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمیشود.»
دومی کمی فکر کرد و گفت: «اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بار معنایی عمیقتری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را میدانند. استاد منظور دیگری داشت.»
آن دو تصمیم گرفتند نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جملهاش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت: «وقتی یک انسان دچار مشکل میشود، باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو میزند و از او مدد میجوید. بعد از این نقطه صفر است که فرد میتواند بر پا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم میگویم فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او، فاصله بین زانوی او و زمینی است که بر آن ایستاده است.»
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
هدایت شده از تبلیغات موقت پر بازده👇
💥آغاز ثبت نام Research PLUS با همکاری 5 دانشگاه مطرح کشور برای اولین بار💥
✅دوره ای کم نظیر برای والدین، #دانشجویان تمامی مقاطع و رشته ها، #معلمان، #دبیران و #اساتید
🟣ارائه 5 #مدرک_معتبر مجزا در زمینه نرم افزارهای مقدماتی(ورد، اکسل، پاور و ...)، ابزارهای پژوهش حرفه ای، مقاله نویسی، پروپوزال نویسی، پایان نامه نویسی و دوره نوآورپلاس
📚به مدت 25 ساعت و به صورت #مجازی (ثبت نام محدود)
📣به همراه #پشتیبانی اختصاصی به مدت 6 ماه
🌎تدریس توسط 5 نفر از #دانشمندان برتر جهان(نویسندگان بیش از 300 مقاله ISI و داوران بهترین مجلات جهان) ، اساتید صاحب نظر دانشگاه و پژوهشگران متخصص AR
✍️لینک ثبت نام:
https://app.epoll.pro/e/o/MDkyNTU5
📣تخفیف ویژه برای معلمان و دانشجویان
○┈••••✾•🍀💐☘️•✾•••┈○
🔰اطلاعات تکمیلی در کانال دوره :
@researchplus2
دلت که گرفت دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان همیشه باز است...🌱
اگر هیچکس نیست، خدا که هست
باهاش حرف بزن...
نزار حرفات توی دلت بمونه
بگو خدایا من فقط
روی خودت حساب باز کردم و بس !🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد...
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند. رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس ناراحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم...
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...!
علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.
علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتما این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتما می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم.
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
ابر ها هیچوقت حریف افتاب نشدند
نه شادی و نه درد ها
مطلق و همیشگی نیستند
این روزها هم ، خوب یا بد
سیاه یا سفید ، تمام میشوند...🌱
شبتون بخیر🤍🌼
@Harf_Akhaar
ســ🌱ــلام
یکشنبه تون بخیر
امیدوارم امروز هرچی
از دنیا میگیرید
فقط مهربونی و صداقت
و امید و عشق و محبت
و صفا و آرامش باشه...🤍🌼
صبحتون قشنگ 🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱یک انگلیسی تصمیم گرفت که برای کشف معدن الماس به آفریقا برود. تمام دارایی خود را فروخت و رفت.
زمینی خرید که کلبه ای در آن بود و فقط به جستجوی الماس پرداخت. در نهایت نتوانست چیزی پیدا کند، پس زمین و کلبه خود را برای فروش گذاشت.
شخصی برای خرید آن ها آمد. اسم او کیمبرلی بود. آن ها بر روی سنگی در حیاط خانه نشستند و قرارداد را امضا کردند و صاحب قبلی رفت.
وقتی او رفت، کیمبرلی کاملا اتفاقی آن سنگ را تکان داد و زیرش الماسی دید؛ و این گونه بود که معادن الماس کیمبرلی کشف شدند.
الماس ها همان جایی بودند که آن مرد قبلی زندگی می کرد. او دنبال الماس همه جا را گشت به غیراز خانه خودش را
هرچه که به دنبالش هستی
در درون خود توست
از درون خودت غافل نشو...🤍🌼
@Harf_Akhaar
یک امتحان ساده براى ارزیابى خودتون…🌱
جاى ساعت دیوارى خونتون را عوض کنین میبینید که تا ماه ها هنوز روى دیوار ناخوداگاه دنبالش میگردین!!!
ذهن شما براى قبول و پردازش تغییر یک ساعت ساده و بى احساس نیاز به چند ماه زمان داره پس انتظار نداشته باشید تغییرات بزرگتر را در زمان کوتاه و بدون مشکل قبول کند...
هرگز...
هرگز...
هرگز...
ناامید نشید🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شش سخن خدا که هیچوقت نباید فراموش کنی...🌱
#خدای_عاشق🤍🌼
@Harf_Akhaar
چطوری نه بگیم؟
2- “نه” را به “الان نه” تبدیل کنید
فرض کنید ساعت 2:30 است و شما در حال کار روی چیزی هستید که تا ساعت 4:00 طول می کشد. در همین حین یکی از همکاران شما وارد می شود و می خواهد 5 دقیقه از وقت شما را بگیرد. البته احتمالا این را می دانید که در اکثر مواقع 5 دقیقه به معنی نیم ساعت است! در چنین مواردی به جای نه گفتن می توانید بگویید: ” من الان مشغول یک کار فوری هستم. میشه ساعت 4:15 همدیگه رو ببینیم؟ ”
کلید این جواب استفاده از کلمه “فوری” است. ممکن است آن لحظه بخواهید بگویید مشغول انجام کار مهمی هستید و وقت ندارید؛ ولی به کار بردن کلمه فوری باعث می شود طرف مقابلتان سوالات بیشتری نپرسد و شما را رها کند.
با گفتن “الان نه” به جای “نه”، شما در عین حال که به طرف مقابلتان بی احترامی نمی کنید و احساس بدی در او بوجود نمی آورید، به طور واضح نشان می دهید که اولویت های خودتان مهم تر از همه چیز هستند...
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
🌱بعضی ها طوری زندگی می کنن
انگار تا ابد زنده اند و جاودانه اند.
اونا عاشق آدما نمی شن،
بلکه روی اونها سرمایه گذاری می کنن!
🤍🌼
#مهمانسرای_دو_دنیا
#امانوئل_اشمیت
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی جالبه 🏴🏴👌
دودوتا چهارتا نیس هرچی امام حسین بگه🌼💚💚💚💚💚💚💚💚🌼
@Harf_Akhaar
🌼#داستانسیبگاززدهاَپل:
✍سالها پیش پسربچهی فقیری از جلوی یه مغازه ی میوه فروشی رد میشد که بطور اتفاقی چشمش به میوه های داخل مغازه افتاد،
صاحب مغازه که پسرک را تو اون حال دید دلش سوخت و رفت یه سیب از روی میوه ها برداشت و داد به پسربچه.
🌼پسربچه با ولع زیاد سیب را به دهانش برد و خواست یه گاز محکم به سیب بزند که یه فکری به ذهنش خطور کرد، اون با خودش گفت :
بهتره این سیب را ببرم دم یه مغازه ی دیگه و با دو تا سیب کوچکتر عوض کنم و این کار را انجام داد و بعد یکی از سیبها را خورد و اون یکی را هم به یه نفر فروخت.
🌼و با پولش دوباره دوتا سیب خرید و این کار را اینقدر انجام داد تا اینکه تونست یه مقدار پول جمع کنه و بعدش با این پول ها دیگه برای خرید سیب سراغ میوه فروش نمیرفت و مستقیمأ از جایی که میوه فروش میوه تهیه میکرد میوه میخرید.
چند سال گذشت و حالا دیگه اون پسرک بزرگتر شده بود و با این کارش موفق شده بود مغازه ای دست و پا کنه و کم کم با این مغازه اوضاع مالیش خوب شده بود.
🌼اون جوان دیگه به این پول ها راضی نمیشد و سعی کرد برای خودش یه کار دیگه ای دست و پا کنه و با همین هدف یه شرکت کوچیک تولید قطعات الکترونیک دست و پا کرد و چند نفر را هم سرکار گذاشت.
چند سالی گذشت و اون شرکتش را گسترش داد و بجای چند نفر، چندین هزار نفر رو استخدام کرد و بجای تولید قطعات شروع به ساخت موبایل و لپ تاپ کرد.
🌼و موفق به تولید بزرگترین و با کیفیت ترین موبایل های دنیا شد،
اون شخص کسی نبود بجز #"استیوجابز" مالک معتبرترین برند #موبایل و #لپتاپ دنیا "اپل"
اون توی یه مصاحبه گفته علت اینکه شکل مارک جنس های من عکسه سیبه، به این دلیله که یادم نره کی بودم و هرگاه خواستم مغرور بشم گذشتم رو با دیدن این سیب به یاد بیارم...
@Harf_Akhaar
🌱
و تو آهسته آهسته بلند میشوی،
راه میافتی، میروی.
و در این راه رفتن،
دست و بالت بارها زخمی میشود،
امّا آبدیده میشوی و میآموزی که از
جادههای ناشناس نهراسی،
از مقصد بیانتها نهراسی،
از نرسیدن نهراسی.
تنها بروی و بروی و بروی🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبایی ببینیم:))))🌱
@Harf_Akhaar
🌱داستان طنز:)))))
یه سفردانشجویی رفته بودیم شیراز،خیلی خوش گذشت،همیشه دوست داشتم شیراز رو ببینم وقتی رسیدیم بعد استراحت با دوستام رفتیم حافظیه ...
ما 6 تا دختر مجرد بودیم كه تصمیم گرفتیم سر قبر حافظ فال بگیریم!
بعد ازاينكه هممون يه دور فال گرفتیم
باخنده گفتم:
بچه ها بیاین ببینیم اگه حافظ زنده بود كدوم یكی ازما رو ميگرفت؟ وبا كی ازدواج ميكرد!؟همه خندیدیم
بعد نیت كردم وصفحه فال مورد نظر رو بازكردم..
داشتم شعر رو میخوندم كه رسیدم به یه بیت خاص!!!چشام ازشدت تعجب٤تاشد..زبونم بند اومده بود ..چیزی كه میدیدم رو باور نمي كردم!!
دوستام گفتن بخون دیگه چرا ادامه نمیدی?!
ومن اين بیت شعر روبلند براشون خوندم..
"شهریست پر كرشمه و خوبان ز شش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم!!"
ودراون لحظه بود كه تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت باحافظ شوخي نكنم.!
@Harf_Akhaar
وقتے حس ڪردی
جایے اضافے هستے خودت برو!
اجازه راهے ڪردنت رو به ڪسے نده...🌱
@Harf_Akhaar
برای🌱
قشنگ🤍
شــدن🌼
روزتون🌱
فــقط🤍
کافیه🌼
لبخند🌱
بزنید🤍
:))))))))))))))))
‹‹‹دلتون خوش الهی›››
🌱
@Harf_Akhaar
شعر يک کودک سياه پوست:
When I born, I black When I grow up, I black When I go in Sun, I black When I scared, I black When I sick, I black And when I die, I still black And you white fellow When you born, you pink When you grow up, you white When you go in sun, you red When you cold, you blue When you scared, you yellow When you sick, you green And when you die, you grey And you calling me colored
وقتی به دنيا ميام، سياهم
وقتی بزرگ ميشم، سياهم
وقتی ميرم زير آفتاب، سياهم
وقتی می ترسم، سياهم
وقتی مريض ميشم، سياهم
وقتی می ميرم، هنوزم سياهم
و تو، آدم سفيد:
وقتی به دنيا ميای، صورتی ای
وقتی بزرگ می شی، سفيدی
وقتی میری زير آفتاب، قرمزی
وقتی سردت می شه، آبی ای
وقتی می ترسی، زردی
وقتی مريض می شی، سبزی
و وقتی می ميری، خاکستری ای
و تو به من میگی رنگين پوست...
برای این شعر در سازمان ملل پنج دقیقه دست زدند.👏
‹‹🌱››
شغالی مرغ پيرزنی را دزديد
پيرزن در عقب او نفرين کنان فرياد زد:
«وای! مرغ دو منی (۶ کيلويی) مرا
شغال برد.»
شغال از اين مبالغه به شدت غضبناک شد و با نهايت تعجب و غضب به پيرزن دشنام داد.
در اين ميان روباهي به شغال رسيد و گفت:
«چرا اين قدر برافروخته ای؟»
شغال جواب داد:
ببين اين پيرزن چقدر دروغگو و بی انصاف است. مرغی را که يک چارک (۷۵۰ گرم) هم نمی شود، دو من می خواند !
روباه گفت:
بده ببينم چقدر سنگين است؟»
وقتي مرغ را گرفت،
پا به فرار گذاشت و گفت:
به پيرزن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند!!
•🤍🌼•
@Harf_Akhaar
سه دسته از ادمها رو در زندگيت هرگز فراموش نكن...
كساني كه در سختي ها ياريت كردند!
كساني كه در سختي ها رهايت كردند!
كساني كه در سختي ها گرفتارت كردند!
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar