eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.7هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حواسمون به حرفایی که میزنیم باشه ...! زبان استخون نداره، اما راحت میتونه یه قلبو بشکونه. راحت میتونه یه زندگی رو خراب کنه راحت میتونه یه رابطه رو سرد کنه. با طعنه و کنایه، آدما رو از هم دور نکنیم دلا رو شور نکنیم چشم عاطفه رو کور نکنیم حواسمون باشه به کی میگیم عزیزم به کی میگیم رفیق به کی میگیم دشمن. مراقب حرفهایی که میزنیم باشیم. زبان استخون نداره. اما راحت میتونه یه دنیارو بهم بریزه راحت میتونه یه قلب رو بشکنه. واسه همیشه.... حواسمون باشه ! @Harf_Akhaar
زندگی را برای همه زیبا بخواه. خواهی دید چطور کائنات، جواب زیبایی برایت باز پس میفرستد. هیچ کار نیکی در این دنیا بی پاسخ نخواهد ماند... پس عشق باشیم و عشق خلق کنیم🤍🌼 @Harf_Akhaar
اسب بعدی کیست؟ مرد ثروتمندی در دهکده‌ای دور زمین‌های زیادی داشت و تعداد زیادی کارگر را همراه با خانواده‌شان روی این زمین‌ها به کار گرفته بود. و برای اینکه بتواند این کارگران را وادار به کار کند یک سرکارگر خشن و بی‌رحم را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده بود و سرکارگر با خشونت و بی‌رحمی کارگران و خانواده‌های آنها را وادار می‌کرد روی زمین‌های مرد ثروتمند به سختی و تمام وقت کار کنند تا محصول بیشتری حاصل شود. روزی شیوانا از کنار این دهکده عبور می‌کرد. کارگران وقتی او را دیدند شکایت سرکارگر را نزد شیوانا بردند و گفتند: صاحب مزرعه، این فرد بی‌رحم را بالای سر ما گذاشته و ما به خاطر نان و غذای خود مجبوریم حرف او را گوش کنیم. چیزی به او بگویید تا با ما ملایم‌تر رفتار کند. شیوانا به سراغ سرکارگر رفت. او را دید که افسار اسب پیری را در دست گرفته و به سمتی می‌رود. شیوانا کنار سرکارگر شروع به راه رفتن کرد و از او پرسید: این اسب پیر را کجا می‌بری؟ سرکارگر با بدخلقی جواب داد: این اسب همیشه پیر نبوده است. مرد ثروتمندی که مالک همه این زمین‌هاست سال‌ها از این اسب سواری کشیده و استفاده‌های زیادی از او برده است. اکنون چون پیر و از کار افتاده شده دیگر به دردش نمی‌خورد. چون صاحب زمین‌ها به هر چیزی از دید سوددهی و منفعت نگاه می‌کند بنابراین از این پس اسب پیر چیزی جز ضرر نخواهد داشت. به همین خاطر او از من خواسته تا اسب را به سلاخی ببرم و گوشت او را بین سگ‌های مزرعه تقسیم کنم تا لااقل به دردی بخورد. شیوانا لبخندی زد و گفت: اگر صاحب این مزرعه آدم‌های اطراف خود را فقط از پنجره سوددهی و منفعت نگاه می‌کند، پس حتما روزی فرامی‌رسد که به شخصی چون تو دیگر نیازی نخواهد داشت. آن روز شاید کارگران مزرعه بیشتر از اربابت به داد تو برسند. اگر کمی با آنها نرمی و ملاطفت به خرج دهی وقتی به روزگار این اسب بیفتی می‌توانی به لطف و کمک آنها امیدوار باشی. همیشه از خود بپرس که از کجا معلوم اسب بعدی من نباشم! در این صورت حتماً اخلاقت لطیف‌تر و جوانمردانه‌تر خواهد شد ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
تنها کسی که با من درست رفتار می‌کندخیاطم است که هر بار که مرا می‌بیند ، اندازه‌های جدیدم رامی‌گیرد. بقیه به همان اندازه قبلی چسبیده‌اندوتوقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.🌱 ‌ @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌱🌱 آدمها شبیه لیوانند و ظرفیت‌های مشخصی دارند... بعضی‌ها به اندازه‌ی استکان، بعضی‌ها فنجان، و بعضی‌ها هم یک لیوانِ بزرگ! وقتی بیش از ظرفیتِ لیوان در آن آب بریزی، سرریز می‌شود و خیس می‌شوی، حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی و در لیوان به جای آب، شربتی را زیادی ریخته باشی و سرریز شده باشد، لکه‌اش تا ابد بر روی لباست می‌ماند. آدمها هم شبیه لیوانند... لطفاً قبل از ریختن مِهر و عطوفت در پیمانه‌های وجودشان، ظرفیتشان را بسنج و به اندازه محبت کن؛ اگر این کار را نکنی و زیادی محبت کنی، اگر سرریز شدند و محبت بالا آوردند و پیراهنِ احساست را لکه‌دار کردند، فقط از عملکردِ خودت عصبانی باش، نه از آدمها که شبیه لیوانند...!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Harf_Akhaar
‹‹ دسته گل ›› وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟ دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست! مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد. شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هركسی در رابطه‌اش تا يكجايی پيش قدم می‌شود تو حرف نمی‌زنی، او می‌زند تو سراغ نمی‌گيری، او می‌گيرد تو دلتنگ نمی‌شوی، او می‌شود تو هديه نمی‌خری، او می‌خرد تو دوستت دارم نمی‌گويی، او می‌گويد اما يكجا با هميشه فرق می‌كند تو نمی‌روی، او می‌رود! می‌دانی هر آدمی تا يكجايی در رابطه‌اش پا پيش می‌گذارد تا رابطه را حفظ كند، اما هرچيزی كه يك طرفه باشد خسته كننده می‌شود و آن آدم جا می‌زند و از يكجايی به بعد می‌فهمد تلاش بيهوده است و رفتن بهترين راه... آنجاست كه ديگر فقط تو می‌مانی و تو!🌱 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 ‍ اجازه ندهید...... کلمات دیگران باعث دردتان شوند. سخنان دیگران باعث رنجش تان شوند. اعمال دیگران زنجیرهایی برای زندانی کردن تان شوند. نابینایی دیگران هدف تان را پنهان کند. ناباوری دیگران عشق تان را لکه دار کند... اجازه دهید.... کلماتتان باعث قوت قلب دیگران شود، الهام بخش شان باشد و مسیرشان را روشن کند. اعمال تان زنجیرهای دیگران را باز کند. دست هایتان چشم بند را از دید دیگران کنار بزند. عشق تان یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد، الهام بخش باورشان شوید. @Harf_Akhaar
‌‌‌‌‌‌‌کاش میشد بیخبر یک حلقه بر در می زدی بـر خیـالاتِ محـالـم رنـگِ بـاور  می زدی🌱 زخـم هـای کهنـه ام دارد مـداوا  می شود کاش بـودی بـر دلم یک زخمِ دیگر میزدی🌱 دلخوشم با خاطراتت هر چه خوب و هرچه بد بۍگمان حتی همان روزی که خنجر میزدی🌱 بی تو ایـن دنیـا جهنـم، مـن اسیر دوزخم کاش میشد شعبه درصحرای محشر میزدی🌱 بی وفـا از داغِ هجرت گشته ام بیمـار و زار کاش میشد این دمِ آخر بـه ما سر می زدی🌱 درهجومِ غصه هایت قلبِ من صد پاره شد کـاش قبـلِ رفتنت در سینه سنگر می زدی🌱 ساحلِ دریای چشمم شد اسیرِ موجِ  خـون یادِ  ایـامی کـه در چشمم تـو لنگر  میزدی🌱 @Harf_Akhaar‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رفاقت یعنی این ... دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود. سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی. حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد. وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است. سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی… می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
دنیایمان درست مثل بازار مس گرهاست عده ای از صدای تیشه هاخسته اند، وعده ای دیگر به نوای به ظاهر گوش خراش میرقصند... این ما هستیم که انتخاب میکنیم لحظه هایمان چگونه بگذرد... @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️گفتم : تو و صبور من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک ... یه اشاره‌ کنی تمومه ... ▪️گفتی : شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشه ( بقره/216 ) ▫️گفتم : دلم گرفته ▪️گفتی : مردم باید به فضل و رحمت شاد باشن . ( یونس/58 ) ▫️گفتم : دوست دارم منو ببخشی ▪️گفتی : پس از بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید . ( هود/90 ) ▫️گفتم : یعنی بازم گناه کنم ، بیام ؟ بازم منو می‌بخشی ؟ ▪️گفتی : به جز کیه که گناهان رو ببخشه ؟ ( آل عمران/135) ▫️گفتم : الهی و ربی من لی غیرک ▪️گفتی : ألیس الله بکاف عبده برای بنده‌اش کافی نیست ؟ ( زمر/36 ). @Harf_Akhaar«‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌