eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
آموختم هر کس را تا لیاقتش همراهی کنم... اگر امروز همراهت نیستم... بدان لیاقتت دیروز تمام شد... @Harf_Akhaar
📓حکایت مور با همت موری را دیدند به زورمندی كمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: "این مور را ببینید كه با این ناتوانی باری به این گرانی چون مى كشد؟" مور چون این سخن بشنید بخندید و گفت: "مردان، بار را با نیروی همّت و بازوی حمیت كشند، نه به قوّت تن و ضخامت بدن." 📚برگرفته از "بهارستان" جامی @Harf_Akhaar
دل شکسته‌ی ما     همچو آینه پاک است بهای دُر نشود گم      اگرچه در خاک است @Harf_Akhaar
📓 ضرب المثل زیر آب زدن زیرآب، در خانه های قدیمی ‌تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت. زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز می‌کردند. این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می‌رفت و زیرآب را باز می‌کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود. در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می‌کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد. صاحب خانه وقتی خبردار می‌شد خیلی ناراحت می‌شد چون بی آب می‌ماند. این فرد آزرده به دوستانش می‌گفت: «زیرآبم را زده اند.» این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است. @Harf_Akhaar
شیرین ترین توت ها ، پای درخت میریزد، در حالی که ما برای چیدن توت های کال، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم ... "این است حکایت ندیدن بهترین ها" برای صدقه دادن، توي جیبهایمان بدنبال کمترین مبلغ میگردیم .. آنوقت ازخداوند بالاترین درجه نعمتها را هم میخواهیم چه ناچیز می بخشیم وچه بزرگ تمنا میکنیم ... @Harf_Akhaar
در زندگیِ هر کدام ازما چیزهایی هست حتی اندک وکوچک که دیگران ندارند بیا برای همان اندک ها بخاطرهمان کوچک ها لبخند بزنیم شاد و شاکر باشیم. @Harf_Akhaar
بزرگی میگفت زندگی مثل آب توی ليوانه ترک خورده می مونه..!!!! بخوری تموم ميشه نخوری حروم ميشه... از زندگيت لذت ببر،،، چون درهرصورت تموم ميشه.!!!! 🌸زندگیتون زیبا🌸 @Harf_Akhaar
پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید.. دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری.. پیرمرد گفت: دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هر سویی نروند. دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آن را حبس کرده ام. شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم.. مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا جمع کند و مراقبت کند.. پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست. آن دو باز شکاری، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم. آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند آن دو عقاب نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم آن مار، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند.. شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد. این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده. @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو چیز هیچ وقت از یاد آدما نمیره: دوستای خوب و روزهای خوب یه چیز هم هیچ وقت از دل آدم نمیره روزهای خوبی که با دوستای خوب گذشت نفس شروع زندگیست عشق قسمتی از زندگیست اما دوست خوب قلب زندگیست . . @Harf_Akhaar
یک بار در کودکی به دلیل اینکه کفش نداشتم نتوانستم با دوستانم فوتبال بازی کنم و بخاطر فقر سخت گریه کردم. اما روزی مردی را دیدم که پا ندارد فهمیدم که چقدر ثروتمند هستم @Harf_Akhaar
هر کسی گذشته ای داره احترام گذاشتن به گذشته ی هر کسی احترام گذاشتن به خودته ... @Harf_Akhaar
📚 گنجشک با خدا قهر بود …….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد….. و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجاي دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودي. گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزي درونش فرو ریخت … هاي هاي گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد @Harf_Akhaar