باید در این خشکی پیِ باران بگردم
من مُردهام باید پیِ یک جان بگردم
مَردم به من ایراد میگیرند اما
من دوست دارم بی سر و سامان بگردم
بیآبرو هستم ولی امیدوارم
تا آخرش با آبرودارن بگردم
تا که قیامت را بیندازم جلوتر
در هروله مانند یک طوفان بگردم
من جلد اینجایم، بخواهی یا نخواهی
تا به ابد دور و بر این خوان بگردم
میگفت بابا بی هوا زد آنقدر که
فرصت نشد تا که پی دندان بگردم
من یک عمو دارم، که با آن هم رفیقم
بابای من گفته فقط با آن بگردم
هی بیشتر میفهمم این را که عمو کیست؟
وقتی که در بازارِ نامردان بگردم
حسن معارف وند
#غزل #روضه
@HassanMaarefvand
این رنگ و رو یعنی که درد انگار داری
با خنده اما، سعی بر انکار داری
با اینکه از همسایه ها خیری ندیدی
روی لبت «الجار ثم الدار» داری
روی خوشت را بانوان شهر دیدند
حالا کبودی را به این رخسار داری
مشغول کارِ خانه ای، خاموش و ساکت
با من چرا اینقدر کم، گفتار داری؟
من که نمردم خانمم، هر روز ازچه
عجل وفاتی را به لب تکرار داری؟
گفتی: «علی جان دست و پا گیرت شدم من
دیگر چرا به ماندنم اصرار داری؟
میخواستم زحمت نباشم که شدم، آه
مولای این عالم چه به بیمار داری؟!»
با حرفهایت سوختم زهرا، که بودی
دلخوش به این که حیدر کرار داری...
هنگام دق الباب، دق کردم از این غم
این غم که تو یک پا به ماهی..، بارداری
خیلی شکایت از در و مسمار دارم
خیلی شکایت از در و دیوار داری
مشغول دردت نیستی و فکر مایی
گفتی به زینب: بعدِ مادر کار داری
در پیش رویت غم کند ناسازگاری
در پیش رویت راه ناهموار داری
::
خو میکنی با جامه ای خونین در آخر
وقتی از آن پیکر همین مقدار داری
حسن معارف وند
#روضه
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
تا سمت گلستان گذرِ راهزن افتاد
با ضربهی پا شاخه گلی بر چمن افتاد
هر روز در این خانه غذا پخته شد اما
هر روز در این خانه غذا از دهن افتاد
سخت است تماشای زمین خوردن مادر
ای وای که این قرعه به نام حسن افتاد
این واژه ی «افتاد» پر از غصه و درد است
حالا به دلم روضه ی یک بی کفن افتاد
زهرا و حسن هردو مدینه ند ولیکن
همواره حسین است که دور از وطن افتاد
ای کاش نیاید، برود از لب گودال
آن کس که نگاهش به عقیق یمن افتاد
حسن_معارف_وند
#روضه
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
زخم زبون میزد به من دنیا همیشه
زخم بدن راحت تر از زخمای نیشه
جوری زدن خانوممو که هی میگفتن
زهرا دیگه واسه علی زهرا نمیشه
گفتم چرا به رفتنت اصرار داری
گفتی میخوام ثابت کنم تو یار داری
یادم نمیره با سراپای وجودم
گفتم نرو زهرای من! تو بارداری...
این غصههای کهنه، جا کرده تو سینه
آره دیگه... دنیای بی زهرا همینه
این زینبم غصه زیاد داره، بذارید
حداقل دیگه منو اینجور نبینه
سنگه خلاصه دشمن اصلی شیشه
شد وقت رفتن دمدمای گرگ و میشه
خون خیلی از تو رفته و خشکیده کامت
آدم که زخمی باشه دائم تشنه میشه
از تشنگی هر آدمی از حال میره
با حالت زخمی شکسته بال میره
فکر حسینم دردمو از یاد برده
وقتی تک و تنها ته گودال میره
حسن معارف وند
#روضه
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
باز شد کم کم برایم روضه های دیگرش
آنقدر باید بسوزم تا شوم خاکسترش
از کسی که بار شیشه داشته این را بدان
یک صدف گر بشکند آسیب بیند گوهرش
تا به حالا یک چنین چیزی به گوشت خورده است
یک کبوتر پر کشد با زخم بر بال و پرش؟
من نمیدانم چه شد آن روز ها اما شکست
سینه و بازوی او، ای وای.. شاید هم سرش
روضه ی دیوار و مسمار و در و کوچه بس است
روضه یعنی رو بگیرد خانمی از همسرش
حسن معارف وند
#روضه
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
گوهر افتاد و شکسته شد صدف
با سیلی، قلب منو گرفت هدف
پا شدی ولی تعادل نداری
مادرم کجا میری؟ از این طرف...
صب تا شب نشون میدی هستی قوی
شب تا صب تو حجره میشی منزوی
جوری ضربه خوردی مادر، انگاری
که دیگه نه میبینی... نه میشنوی...
هرچی گفتم که نزن نزن میزد
حرفا با خودش امام حسن میزد
اینکه هیچیم نشد آزارم میده
کاش یه دونه سیلی هم به من میزد
حسن معارف وند
#روضه
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
باید در این خشکی پیِ باران بگردم
من مُردهام باید پیِ یک جان بگردم
مَردم به من ایراد میگیرند اما
من دوست دارم بی سر و سامان بگردم
بیآبرو هستم ولی امیدوارم
تا آخرش با آبرودارن بگردم
تا که قیامت را بیندازم جلوتر
در هروله مانند یک طوفان بگردم
من جلد اینجایم، بخواهی یا نخواهی
تا به ابد دور و بر این خوان بگردم
میگفت بابا بی هوا زد آنقدر که
فرصت نشد تا که پی دندان بگردم
من یک عمو دارم، که با آن هم رفیقم
بابای من گفته فقط با آن بگردم
هی بیشتر میفهمم این را که عمو کیست؟
وقتی که در بازارِ نامردان بگردم
حسن معارف وند
#غزل #روضه
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
تا سمت گلستان گذرِ راهزن افتاد
با ضربهی پا شاخه گلی بر چمن افتاد
هر روز در این خانه غذا پخته شد اما
هر روز در این خانه غذا از دهن افتاد
سخت است تماشای زمین خوردن مادر
ای وای که این قرعه به نام حسن افتاد
این واژه ی «افتاد» پر از غصه و درد است
حالا به دلم روضه ی یک بی کفن افتاد
زهرا و حسن هردو مدینه ند ولیکن
همواره حسین است که دور از وطن افتاد
ای کاش نیاید، برود از لب گودال
آن کس که نگاهش به عقیق یمن افتاد
حسن_معارف_وند
#روضه
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
دارم از هوش می روم دیگر
همسرت را صدا بزن زهرا
چقدر میروی به این خلوت؟
خب سری هم به ما بزن زهرا
خلوت تو شبیه معراج است
پله پله به سمتت آمده ام
فکر اینکه نباشی آزار است
قید دنیای بی تو را زده ام
حال تو خوب نیست، میدانم
اینقدَر بغض را به سینه نریز
اینقدر فکر دلخوشیم نباش
اینقدر گریه را نخند عزیز
بال تو زخم خورده بود اما
پا شدی پر زدی برای علی
من بمیرم برای تو که چقدر
این در آن در زدی برای علی
کاش میشد که زودتر جان را
برساند به لب همین آهم
بعد تو زندگی من مرگ است
بعد تو زندگی نمیخواهم*
دوست دارم دوباره برخیزی
تا که با شور و شین گریه کنیم
پس بیا و بلند شو خانم
تا برای حسین گریه کنیم
خواهرش می رسد لب گودال
ما بقی را خودت که میدانی
او اخیّ الیّ میگوید
تو بنیّ بنیّ میخوانی
حسن معارف وند
#روضه
*: نفسی علی زفراتها محبوسه...
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
زخم زبون میزد به من دنیا همیشه
زخم بدن راحت تر از زخمای نیشه
جوری زدن خانوممو که هی میگفتن
زهرا دیگه واسه علی زهرا نمیشه
گفتم چرا به رفتنت اصرار داری
گفتی میخوام ثابت کنم تو یار داری
یادم نمیره با سراپای وجودم
گفتم نرو زهرای من! تو بارداری...
این غصههای کهنه، جا کرده تو سینه
آره دیگه... دنیای بی زهرا همینه
این زینبم غصه زیاد داره، بذارید
حداقل دیگه منو اینجور نبینه
سنگه خلاصه دشمن اصلی شیشه
شد وقت رفتن دمدمای گرگ و میشه
خون خیلی از تو رفته و خشکیده کامت
آدم که زخمی باشه دائم تشنه میشه
از تشنگی هر آدمی از حال میره
با حالت زخمی شکسته بال میره
فکر حسینم دردمو از یاد برده
وقتی تک و تنها ته گودال میره
حسن معارف وند
#روضه
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
باز شد کم کم برایم روضه های دیگرش
آنقدر باید بسوزم تا شوم خاکسترش
از کسی که بار شیشه داشته این را بدان
یک صدف گر بشکند آسیب بیند گوهرش
تا به حالا یک چنین چیزی به گوشت خورده است
یک کبوتر پر کشد با زخم بر بال و پرش؟
من نمیدانم چه شد آن روز ها اما شکست
سینه و بازوی او، ای وای.. شاید هم سرش
روضه ی دیوار و مسمار و در و کوچه بس است
روضه یعنی رو بگیرد خانمی از همسرش
حسن معارف وند
#روضه
@HassanMaarefvand
هدایت شده از استیصال
گوهر افتاد و شکسته شد صدف
با سیلی، قلب منو گرفت هدف
پا شدی ولی تعادل نداری
مادرم کجا میری؟ از این طرف...
صب تا شب نشون میدی هستی قوی
شب تا صب تو حجره میشی منزوی
جوری ضربه خوردی مادر، انگاری
که دیگه نه میبینی... نه میشنوی...
هرچی گفتم که نزن نزن میزد
حرفا با خودش امام حسن میزد
اینکه هیچیم نشد آزارم میده
کاش یه دونه سیلی هم به من میزد
حسن معارف وند
#روضه
@HassanMaarefvand