.
ای حبیب من
دائما مراقـــــب من بودی
چه بســــــیار بلاها و ناملایماتی که از من دور کــــــردی در حــــــالی که من متوجه آنها نبــــــــودم...
#دعای_عرفه
لحــــــــــظه ها را دریـاب!❣️
.
یکی از اصحاب میگويد، #امام_باقر عليهالسلام به من فرمود:
اَبلِغْ شيعَتَنا
إنَّهُ لَنْ يُنالَ ما عِندَ اللّه ِ إلاّ بِعَمَلٍ
وَ اَبْلِغْ شيعَتَنا
إنَّ اَعْظَمَ النّاسِ حَسرَةً يَوْمَ القِيامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ يُخالِفُهُ إلى غَيرِهِ
به شيعيان ما ابلاغ كن
جز با "عمل صالح" نمى توان به آنچه نزد خداست، رسيد!
به شيعيان ما بگو:
در روز قيامت، حسرت كسى بزرگتر و بيشتر است كه رفتار عادلانهاى را ستايش كند و بر خلاف آن، بهسمت و سوى ديگر حركت كند...
[ اصول كافى، ج 3، ص 409 ]
#شهادت_امام_باقر علیهالسلام
السلام علیک یا باقرالعلوم🖤
.
ای حـــــبیب من
مرا به کســـی جـــز خــــــودت
وا مگـــــــذار...
#دعای_عرفه
لحــــــــــظه ها را دریـاب!❣️
.
حواســـــت را جمع کن...
آرامــــــــ گوش کن...
صــــدای پای قافــــله ای می آید...
#قافله_عشــــق
با قافله عشــــــق همـــــراه شـــو...
هدایت شده از پاسداران حریم عشق
#قصة_العشق
💬 آیت الله مسعودی خمینی:
#آیةالحق_سعادتپرور که از شاگردان اولیه علامه طباطبایی بود خاطرهای از ایشان نقل کرده و میگفت:
🔆 بعدازظهر #عرفات در مکه معظمه
#علامه_طباطبایی از چادرها
دور شدند و من دنبال ایشان رفتم.
🥀 علامه در جایی، سرشان را روی خاکهای زمین عرفات گذاشتند و مشغول مناجات شدند.
جلو رفتم دیدم این شعر حافظ را میخوانند:
صبـــا ز لـطف بگــو آن غـــــزال رعـنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
وقتی متوجه شدند کسی به سمت ایشان میرود از جایشان بلند شدند و به چادر برگشتند.
😭 جایی که علامه سرشان را گذاشته بودند
به اندازه ۱۵ سانتیمتر تر شده بود...
#عرفه #عرفات #مناجات #عشقبازی
________________
💠 داستانهایی از حالات عاشقان
و دلدادگان عشق الهی
🔥@pasdarane_harime_eshgh
💞هوای عاشقی💞
. حواســـــت را جمع کن... آرامــــــــ گوش کن... صــــدای پای قافــــله ای می آید... #قافله_عشـــ
.
همهمه در جمعیت زیاد و زیادتر میشد،
تقریبا همه از تصمیم امام باخبر شده بودند،
او قصد عزیمت به عراق را دارد،
عده ای تصمیم امام را نقد میکنند و آن را مخالف شرع میدانند،
عده ای تردید دارند و به دنبال راهی برای فرار هستند
و عده ای ایستاده و فقط تماشا میکنند؛
ناگهان مردی رشید قامت و با ابهت به بالای کعبه میرود، پای بر سقف کعبه میکوبد و همگان ساکت میشوند؛
سپس شروع به سخن میکند:
.
.