#انتخابات آنگاه ناسالم می شود که .....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و بَـهــــار مــیـرود ...🌸🍃
خدا به همراهت بهار قشنگ 🌸🍃
💕با آرزوي برآورده شدن
💕زيباترين خواسته هاتون
💕 تا بهــاري ديگر ...🌸
🌺✨پیشاپیش تابستانی زیبا
⚪️✨و سرشار از اتفاقات خوب را
🌺✨برایتان از خداوند یکتاطلب می کنم.
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
✍#شهید_چمران:
❣ دل تنها نردبان است ...
💕دل تنها وسیله است ...
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت_شانزده_ و_هفدهم
_یادت رفته چی کار کرده بودین؟سه شب پشت سر هم سروصدا راه انداخته بودین،اونم چه جور ! ضمن اینکه شنیدم بعد از اونم بچه هارو برده بودی بهشت رضوان روی سنگ مرده شور خونه خوابونده بودی.خندیدی،از همان خنده های نمکین معصومانه:((چقدر بد و بیراه نثارت کردم عزیز،بی اونکه بدونم کی هستی! یقه مسئول اطلاعات رو چسبیده بودم تا بگه چه کسی گزارش داده. وقتی گفت یه خواهر ،تعجب کردم!))
ما عاشقان آرمان و هدفمان بودیم آقا مصطفی! ما بچه های دهه شصت .طوری که مادرم میگفت:((سمیه،رختخوابت رو هم ببر همون جا بنداز تا شبا زحمت اومدن به خونه رو نکشی.))
سبحان میگفت:((نمیدونی این آقا مصطفی مربی ما چقدر خوبه!))
سجاد میگفت:((اگه خوب نبود جای تعجب داشت،کسی دوست من باشه و خوب نباشه؟!))
سجاد و سبحان برادر های گلم بودند.آن قدر که با سجاد رفیق بودم با کس دیگری نبودم.اما فقط یکسال با هم تفاوت سنی داشتیم.برای همین حرف او برایم حجت بود.
چند روز قبل از ایام فاطمیه ،دری از چوب برای ماکت سفارش داده بودیم.اماده شده بود،اما بزرگ در آمده بود.نیسانی گرفتیم تا در را ببرند دم مسجد.بلند کردن در برای ما دخترها غیر ممکن بود.دوستم گفت:((سمیه،اون برادر رو میبینی؟اسمش مصطفی صدرزاده س.
میره حوزه بسیج برادران .بگو این رو بگذاره توی ماشین.))
نگاه کردم.کنار پیاده رو زیر درخت بید مجنون ایستاده بودی.
⬅️ #ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#خاطرات
آنچه مي خوانيد ۳۰ خاطره از دوران زندگي پرافتخار شهيد دکتر مصطفي چمران است که به مناسبت سالروز شهات وی( ۳۱ خرداد ۱۳۶۱) تقديم ميگردد:
۱. مدير دبستان با خودش فکر کرد و به اين نتيجه رسيد که حيف است مصطفي در آن جا بماند. خواستش و بهش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدي نامي، که مدير آن جاست صحبت کند. البرز دبيرستان خوبي بود، ولي شهريه مي گرفت. دکتر چند سؤال ازش پرسيد. بعد يک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفي جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت: «پسر جان تو قبولي . شهريه هم لازم نيست بدهي.»
۲. سال دوم يک استاد داشتيم که گيرداده بود همه بايد کراوات بزنند. سر امتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترين نمره.
۳. بورس گرفت. رفت آمريکا. بعد از مدت کمي شروع کرد به کارهاي سياسي- مذهبي. خبر کارهايش به ايران مي رسيد. از ساواک پدر را خواستند و بهش گفتند «ما ترمي چهارصد دلار به پسرت پول نمي دهيم که برود عليه ما مبازه کند.» پدر گفت: «مصطفي عاقل و رشيده. من نمي توانم در زندگيش دخالت کنم» بورسيه اش را قطع کردند. فکر مي کردند ديگر نمي تواند درس بخواند و برمي گردد.
۴. چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمي داد. دست آخرگفت « شما نمره گرفته اي، ولي اگر بروي، آزمايشگاه نيروي بزرگي از دست مي دهد. » خودش مي خنديد. مي گفت « کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پيش خودش که من هم بمانم»
۵. چپي ها مي گفتند "جاسوس آمريکاست. براي ناسا کار مي کند." راستي ها مي گفتند "کمونيسته." هر دو براي کشتنش جايزه گذاشته بودند. ساواک هم يک عده را فرستاده بود ترورش کنند. يک کمي آن طرف تر دنيا، استادي سرکلاس مي گفت "من دانشجويي داشتم که همين اخيراً روي فيزيک پلاسما کار مي کرد."
۶. اوايل که آمده بود لبنان، بعضي کلمه هاي عربي را درست نمي گفت. يک بار سرکلاس کلمه اي را غلط گفته بود. همه ي بچه ها همان جور غلط مي گفتند. مي دانستند و غلط مي گفتند. امام موسي مي گفت «دکتر چمران يک عربي جديدي توي اين مدرسه درست کرد.»
۷. بعضي شب ها که کارش کمتر بود، مي رفت به بچه ها سر بزند. معمولا چند دقيقه مي نشست، از درس ها مي پرسيد و بعضي وقت ها با هم چيزي مي خوردند. همه شان فکر مي کردند بچه ي دکترند. هر چهارصدو پنجاه تايشان.
۸. چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده، وقتي از اين ده به ده ديگر مي رفتيم، مي ديد که بچه اي کنار جاده نشسته و دارد گريه مي کند. ماشين را نگه مي داشت، پياده مي شد و مي رفت بچه را بغل مي کرد. صورتش را با دستمال پاک مي کرد و او را مي بوسيد. بعد همراه بچه شروع مي کرد به گريه کردن. ده دقيقه، يک ربع، شايد هم بيش تر.
۹. دکتر شعرها را مي خواند و ياد دعاي ائمه مي افتاد. مي خواست نويسنده اش را ببيند. غاده دعا زياد بلد بود.
پيغام دادند که دکتر مصطفي مدير مدرسه ي جبل عامل مي خواهد ببيندم، تعجب کردم. رفتم. يک اتاق ساده و يک مرد خوش اخلاق. وقتي که ديگر آشنا شديم، فهميدم دعاهايي که من مي خوانم، در زندگي معمولي او وجود دارد.
۱۰. گفتند "دکتر براي عروس هديه فرستاده" به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم. بازش کردم. يک شمع خوشگل بود!! رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آويزان کردم و برگشتم پيش مهمان ها؛يعني که اينها را مصطفي فرستاده!! چه کسي مي فهميد که مصطفي خودش را برايم فرستاده است؟!!
۱۱. گفته بود "مصطفي! من از تو هيچ انتظاري ندارم الا اين که خدا را فراموش نکني." بيست و دو سال پيش گفته بود؛ همان وقت که از ايران آمدم. چه قدر دلم مي خواهد بهش بگويم که يک لحظه هم خدا را فراموش نکردم.
۱۲. ما سه نفر بوديم، با دکتر چهار نفر. آن ها تقريبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بدو بي راه گفتن . چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بوديم دانشگاه سخن راني. از درپشتي سالن آمديم بيرون. دنبالمان مي آمدند. به دکتر گفتيم « اجازه بده ادبشان کنيم » گفت: « عزيز، خدا اين ها را زده» دکتر را که سوار ماشين کرديم ، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتيم آورديم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهميده بود. آمد توي اتاق. حسابي دعوامان کرد. نرسيده برگشتيم و رسانديمشان دانشگاه ، با سلام و صلوات.
۱۳. با شروع جنگ به فکر افتاد برود جبهه. نه توي مجلس بند مي شد نه وزارت خانه. رفت پيش امام. گفت "بايد نامنظم با دشمن بجنگيم تا هم نيروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پيش بيايد." برگشت و همه را جمع کرد. گفت "آماده شويد همين روزها راه مي افتيم". پرسيديم "امام؟" گفت"دعامان کردند."
۱۴. سر سفره، سرهنگ گفت "دکتر! به ميمنت ورود شما يه بره زده ايم زمين." شانس آورديم چيزي نخورده بود و اين همه عصباني شد. اگر يک لقمه خورده بود که ديگر معلوم نبود چه کار کند.
۱۵. کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر؛ لباس پوشيدنشان، سلاح دست گرفتنشان، حرف زدنشان. بعضیها هم
ريششان را کوتاه نمي کردند تا بيش تر شبيه دکتر بشوند. بعدا که پخش شديم جاهاي مختلف، بچه ها را از روي همين چيز ها مي شد پيدا کرد. يا مثلا از اين که وقتي روي خاک ريز راه مي روند نه دولا مي شوند، نه سرشان را مي دزدند. ته نگاهشان را هم بگيري، يک جايي آن دوردست ها گم مي شود.
۱۶. دکتر نيست! همه پادگان را گشتيم، نبود. شايعه شد دکتر را دزديده اند. نارنجک و اسلحه برداشتيم رفتيم شهر. سرظهر توي مسجد پيدايش کرديم. تک و تنها وسط صف نماز جماعت سني ها. فرمان ده پادگان از عصبانيت نمي توانست چيزي بگويد. پنج ماه مي شد که ارتش درهاي پادگان را روي خودش قفل کرده بود، براي حفظ امنيت.
۱۷. گفتم "دکتر جان، جلسه رو مي ذاريم همين جا، فقط هواش خيلي گرمه. اين پنکه هم جواب نمي ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داريم، اگه يکيش را بذاريم اين اتاق...". گفت "ببين اگه مي شه براي همه ي سنگرا کولر بذاريد، بسم ا... آخريش هم اتاق من."
۱۸. از اهواز راه افتاديم؛ دوتا لندرور. قبل از سه راهي ماشين اول را زدند. يک خمپاره هم سقف ماشين ما را سوراخ کرد و آمد تو، ولي به کسي نخورد. همه پريديم پايين، سنگر بگيريم. دکتر آخر از همه آمد. يک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت "کنار جاده ديدمش. خوشگله؟"
۱۹. گفتم "دکتر، شما هرچي دستور مي دي، هرچي سفارش مي کني، جلوي شما مي گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسويه ي مارو نداده ان. ستاد رفته زير سؤال. مي گن شما سلاح گم کرده ين..." همان قدر که من عصباني بودم، او آرام بود. گفت "عزيز جان، دل خور نباش. زمانه ي نابسامانيه. مگه نمي گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسين مقدم هم سلاح گم کرده. دل خور نشو عزيز."
۲۰. براي نماز که مي ايستاد، شانه هايش را باز مي کرد و سينه ش را مي داد جلو. يک بار به ش گفتم "چرا سر نماز اين طورمي کني؟" گفت "وقتي نماز مي خواني مقابل ارشد ترين ذات ايستاده اي. پس بايد خبردار بايستي و سينه ت صاف باشد."با خودم مي خنديدم که دکتر فکر مي کند خدا هم تيمسار است.
۲۱. ناهار اشرافي داشتيم ؛ ماست. سفره را انداخته و نينداخته، دکتر رسيد. دعوتش کرديم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره. يکي مي پرسيد "اين وزير دفاع که گفتن قراره بياد سرکشي، چي شد پس؟"
گفتم "دکتر جان، جلسه رو مي ذاريم همين جا، فقط هواش خيلي گرمه. اين پنکه هم جواب نمي ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داريم، اگه يکيش را بذاريم اين اتاق...".گفت "ببين اگه مي شه براي همه ي سنگرا کولر بذاريد، بسم ا... آخريش هم اتاق من."
۲۲. دکتر آرپي جي مي خواست، نمي دادند. مي گفتند دستور از بني صدر لازم است. تلفن کرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان کاسه. طرف پاي تلفن نمي ديد دکتر از عصبانيت قرمز شده. فقط مي شنيد که "من از کجا بني صدر رو گير بيارم مجوز بگيرم؟" رو کرد به من، گفت "برو آن جا آرپي جي بگير. ندادند به زور بگير برو عزيز جان."
۲۳. وقتي دکتر تير خورد، همه ي بچه ها آمدند ديدنش. باور نمي کردند. مي گفتند دکتر رويين تن است. تصرف دارد روي گلوله ها. مسيرشان را عوض مي کند. از اين حرف ها. دکتر وقتي شنيد، خيلي خنديد.
۲۴. مي گفتند "چمران هميشه توي محاصره است." راست مي گفتند. منتها دشمن مارا محاصره نمي کرد. دکتر نقشه اي مي ريخت. مي رفتيم وسط محاصره، محاصره را مي شکستيم و مي آمديم بيرون.
۲۵. مريض شده بود بدجور. گفتم "دکتر چرا نمي ري تهران؟دوايي،دکتري؟" گفت "عزيز جان، نفس اين بچه ها خوبم مي کند."
۲۶. با خودش عهد کرده بود تا نيروي دشمن در خاک ايران است برنگردد تهران. نه مجلس مي رفت، نه شوراي عالي دفاع. يک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود گفت "به دکتر بگو بيا تهران." گفتم "عهد کرده با خودش، نمي آد." گفت "نه، بگو بياد. امام دلش براي دکتر تنگ شده." بهش گفتم. گفت "چشم. همين فردا مي ريم."
۲۷. گفت "رضايت بدهيد، من فردا بروم شهيد بشم." گفتم "من چه طور تحمل کنم؟" آن قدر برايم حرف زد تا رضايت دادم.
۲۸. داشت منطقه را براي مقدم پور، فرمان ده جديد، توضيح مي داد. مثل هميشه راست ايستاده بود روي خاک ريز. حدادي هم همراهشان بود. سه نفر بودند؛ سه تا خمپاره رفت طرفشان. اولي پانزده متري.
دومي هفت متري وسومي پشت پاي دکتر، روي خاکريز. ديدم هرسه نفرشان افتادند. پريديم بالاي خاک ريز. ترکش خمپاره خورده بود به سينه ي حدادي، صورت مقدم پور و پشت دکتر.
۲۹. از تهران زنگ زدم اهواز. گفتم "مي خوام برگردم." گفتند "نمي خواد بيايي، همان جا باش." خودم را معرفي کردم. يکي از بچه ها گوشي را گرفت. زد زير گريه. پرسيدم "چي شده؟" گفت "يتيم شديم."
۳۰. بعد از دکتر فکر کردم همه چيز تمام شده، تمام تمام.وصيت نامه اش را که خواندند، احساس کردم هنوز يک چيزهاي کوچکي مانده. يک چيزهاييکه شايد بشود توي جبهه پيدايشان کرد. رفتم وماندگار شدم ؛ به خاطر همان وصیتنامه.
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#تقویم_امروز
امروز؛ جمعه
☀️ ۱ تیر ۱۴۰۳ هش
☪ ۱۴ ذیحجه ۱۴۴۵ هق
✝ ۲۱ ژوئن ۲۰۲۴ میلادی
متعلق به امام مظلوم در غربت و غیبت، خورشید پشت ابر، مدیر کل عالم؛ بقیهالله العظمی #امام_مهدی ارواحنافداه و عجلاللهتعالیفرجه
ذکر امروز؛ یکصد مرتبه
اَللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدِِ وَ آلِ مُحَمَّدِِ
📆 روزشمار:
💐 ۱ روز تا سالروز میلاد امام علیالنقی الهادی علیهالسلام ۲۱۲ق
💐 ۴ روز تا عیداللهالاکبر عید سعید غدیر خم
💐 ۶ روز تا سالگرد میلاد امام هفتم حضرت موسیبنجعفر علیهماالسلام ۱۲۸ق
🌹 ۶ روز تا سالگرد شهادت مظلومانه آیتالله دکتر بهشتی و ۷۲ تن از یاران صدیق انقلاب در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بوسیله ایادی استکبار در سازمان منافقین ۱۳۶۰ش
✳️ ۷ روز تا برگزاری انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران
💐 ۱۰ روز تا سالروز عید مباهله با مسیحیان نجران توسط پیامبر اکرم و اهلبیت مکرم ایشان صلواتاللهعلیهماجمعین ۱۰ق
💐 ۱۱ روز تا سالروز نزول سوره "انسان" در شان خانواده حضرت امیرالمؤمنین علیهمالسلام پس از سه روز روزه و تقدیم افطار به یتیم و مسکین و اسیر - روز خانواده و تکریم بازنشستگان
•┈┈••✾•🌸مناسبتهای امروز🌸•✾••┈┈•
📆 مناسبتهای شمسی
📆 مناسبتهای قمری
📆 مناسبتهای میلادی
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#سلام_امام_زمانم
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا قَاصِمَ شَوْکَهِ الْمُعْتَدِینَ...
🌱سلام بر تو و بر اعجاز دستهایت آن گاه که گَرد ستم را از روی شانه های زمین می تکانی و تاج و تخت فرعونیان را سرنگون می سازی...
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص۶۱۰
آقا مرا کنار خودت جای می دهی؟
لطفی بزرگ در حق این روسیاه کن
یک روز، نه! ثانیهای، لحظهای فقط
چشم مرا مسیر قدمهای ماه کن
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
هدایت شده از هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
🌅 زیارت حضرت صاحب الزمان
علیه السلام ( جمعه )
☀️ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
🍃🌻السَّلامُ عَلَيْكَ ياحُجَّةَ الله فِي أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ ياعَيْنَ الله فِي خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يانُورَ الله الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ المُهتَدونَ ويُفَرَّجُ بِهِ عَنِ المُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّها المُهَذَّبُ الخائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّها الوَليُّ النّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ ياسَفِينَةَ النَّجاةِ
🍃🌻 السَّلامُ عَلَيْكَ ياعَيْنَ الحَياةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ صَلّى الله عَلَيْكَ وَعَلى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ الله لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَمْرِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ أَنا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِاُولاكَ واُخْراكَ. أَتَقَرَّبُ إِلى الله تَعالى بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الحَقِّ عَلى يَدَيْكَ،
🍃🌻وَأَسْأَلُ الله أَنْ يُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ المُنْتَظِرِينَ لَكَ وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ عَلى أَعْدائِكَ، وَالمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيائِكَ ، يامَوْلايَ ياصاحِبَ الزَّمانِ، صَلَواتُ الله عَلَيْكَ وَعَلى آلِ بَيْتِكَ،
🍃🌻هذا يَوْمُ الجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ المُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَالفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلى يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الكافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَأَنا يامَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَأَنْتَ يامَولايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الكِرامِ وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِجارَةِ فَأَضِفْنِي وَأَجِرْنِي صَلَواتُ الله عَلَيْكَ وعَلى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه ۱۳۷ سوره انعام
🌸 وَكَذَٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ شُرَكَآؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ ۖ وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ ۖ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ
🍀 ترجمه: و اینگونه شریکان آنها برای بسیاری از مشرکان، كشتن فرزندانشان را در نظرشان زیبا جلوه دادند تا سرگردان و هلاكشان سازند و دینشان را بر آنان مُشتبه كنند؛ اگر خدا میخواست آن كار را نمیكردند پس آنان را با آنچه دروغ می سازند واگذار.
🌷 #كَذَٰلِكَ: این چنین
🌷 #زَيَّنَ: زینت داد
🌷 #كَثِير: بسیاری
🌷 #قَتْل: کشتن
🌷 #أَوْلَادِهِم: فرزندانشان
🌷 #شُرَكَآؤُهُم: شریکانشان
🌷 #لِيُرْدُوهُم: تا سرگردان و هلاکشان سازند
🌷 #لِيَلْبِسُوا: تا بر آنان مشتبه کنند
🌷 #فَذَرْهُمْ: پس آنان را واگذار
🌷 #يَفْتَرُونَ: دروغ می سازند
🌸 این آیه همانند سایر آیات سوره انعام در مکه نازل شده است. #قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشت كاری هاى بت پرستان و جنايت هاى شرم آور آنها نموده مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ: و اینگونه شریکان آنها برای بسیاری از مشرکان، کشتن فرزندانشان را در نظرشان زیبا جلوه دادند» تا آنجا كه كشتن بچّه هاى خود را يک نوع افتخار و يا عبادت محسوب مى داشتند. منظور از «شركاء» در اينجا بت ها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى نمودند و يا نذر مى كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند، همان طور كه در #تاريخ بت پرستان قديم گفته شده است.
🌸 و بنابراين نسبت «تزيين» به بت ها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به بت آنها را وادار به اين عمل جنايت بار مى كرد. سپس #قرآن مى فرمايد: «لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ: تا سرگردان و هلاکشان سازند و دینشان را بر آنان مشتبه کنند» #قرآن مى فرمايد: «وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما فَعَلُوهُ: و اگر خدا می خواست آن کار را انجام نمی دادند» ولى اجبار بر خلاف سنّت خداست، خداوند خواسته بندگان، آزاد باشند تا راه تربيت و تكامل هموار گردد؛ زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل و در پايان آیه مى فرمايد: «فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ: پس آنان را با آنچه دروغ می سازند واگذار»
🔹 پیام های آیه ۱۳۷ سوره انعام
✅ بینش غلط و خرافى، سبب مى شود كه انسان، فرزند خود را پاى بت سنگى و چوبى قربانى كرده و به آن افتخار نماید.
✅ مجرمان، حتّى براى فرزندكشى هم توجیه درست مى کنند تا روان و وجدان خود را آرام كنند.
✅ توجیه #گناه و آراستن زشتى ها، عامل هلاكت و سقوط است.
✅ #پیامبر، مسئول ابلاغ است نه اجبار، اگر مردم گوش نكردند، آنان را رها كرده و به سراغ دل هاى آماده مى رود.
✅ افكار و رفتار منحرفان، نباید حق ّجویان را دلسرد كند.
✅ شریک پنداشتن براى #خدا، افترا به اوست.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨☀️✨
سلام 😍✋
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»
آرامش یعنی؛
قایق زندگیتان را،
دست کسی بسپارید که،
صاحب ساحل آرامش است...
در این صبح زیبای آدینه
از خدای مهربان ...
قشنگترین، آرامشبخشترین،
و بهترین روز را برایتان آرزومندم..
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
☀️#صبحتون_آدینه_تون_بخیر
*:•✧✬🌸⚪️🌸✬✧•:*
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
انسان شناسی ۱۹۹.mp3
11.31M
#انسان_شناسی ۱۹۹
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
✖️ چرا من اینقدر خسته و بیحوصلهام و توان ادامه تلاش ندارم؟
✖️چرا من تعادل ندارم، یه وقت حالم خوبه، یه وقت کلافه و ناامید؟
✖️چرا همیشه تلاشهام برای اهدافم رو نصف و نیمه رها میکنم؟
✖️ چرا شادی من دائمی نیست؟
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🌹✨ #یک_آیه،#یک_درس✨🌹
۱_حضور در انتخابات، تعاون در نیکی
از منظر قرآنی، آنچه حلقه ی مؤمنانه و متدینانه ی صالحین را از فاسقین متمایز میکند، تعاون بر نیکی و برّ و نیز فاصله گرفتن از تعاون بر اثم و همیاری با دشمنان است؛ از همین روست که میفرماید:
«وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوى وَ لاتَعاوَنُوا عَلَى الْإثْمِ وَالْعُدْوانِ وَاتَّقُوا اللهَ إنَّ اللهَ شَديدُ الْعِقابِ؛و در انجام نیکىها و دورى از ناپاکىها یکدیگر را یارى دهید و هرگز در گناه و ستم، به هم یارى نرسانید و از خداوند پروا کنید که همانا سخت کیفر است.» مائده/۲
ناگفته پیداست از آنجا که حضور در انتخابات به معنای تقویت نظام برخواسته از خون هزاران شهید است، تعاون بر تقوا و بِرّ است و حضور نیافتن در انتخابات، به معنای پاسخ دادن به خواست دشمنان نظام جمهوری اسلامی و مصداق تعاون بر اثم و همسو شدن با دشمنان؛ بنابراین قطعاً کسانی که دل در گرو نظام جمهوری اسلامی دارند و متعبد به قرآن اند، حاضر نمیشوند از حضور در انتخابات کوتاهی کنند.
ادامه دارد...
*:•✧✬🌸⚪️🌸✬✧•:*
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠