eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
88 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
217 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
اهلِ‌بیت گفتن کونوا لَنا زَیْناً . . ! برای ما زینت باشید ؛🍃🌸🍃 شهدا از بس زیبا بودن کھ خوشگلِ خوشگلا یوسف زهرا خریدشون! رفقا تا خریدنی نشیم شهید نمیشیمآ‌اا.. سلام ✋ ‍🌹دایی 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉 🎊 💠با اجرای: 🔸سید رضا نریمانی 🔹حنیف طاهری 🔸محمدحسین حدادیان 🔹حسین طاهری 🖋️شاعر و نغمه‌پرداز: 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : صد و ششم حسین گفت : «مامان میبرمت یه بیمارستان درست و حسابی پرونده اش را گرفت و به بیمارستان بقیه الله الاعظم رفتیم حسین جلسه مهمی با فرمانده کل سپاه داشت باید میرفت ولی دلش پیش مادرش بود به اصرار ما رفت و زود برگشت .وزنه به پاهای عمه بستند، دردش چند برابر شد التماس میکرد که وزنه ها را برداریم من وزنه ها را کم میکردم تا فشار به کمرش کمتر شود. همین که پرستارها می آمدند. وزنه ها را میگذاشتم سرجایشان تا بالاخره تیم پزشکی حسین را صدا زدند و گفتند: «باید عملش کنیم اما اگر بیهوشی کامل بهش بدیم برنمیگرده و چاره ای جز بیهوشی موضعی نیست.» حسین طبق معمول با پیشنهاد متخصصین اعتراضی نداشت ایران گفت: «پروانه تو خسته ای برو خونه حسین آقا هم که باید بره دارو و پلاتین بخره من میمونم پیش عمه.» و با اینکه خودش حال و وضع خوبی نداشت پیش عمه ماند همان روز پدرم از همدان آمد پیرهن سیاه به تن داشت باوجود خنده نا بهنگام نتوانستم عصبانیتم را پنهان کنم گفتم: آقا چرا لباس عزا پوشیدی؟!» رفت و قبل از اینکه همه ببینندش لباسش را عوض کرد. همه پشت اتاق عمل به انتظار نشستیم حتی ایران که چند ماه پیش خودش آن عمل طولانی و سنگین را پشت سر گذاشته بود و چشممان به تابلویی بود که وضعیت مریضها را در اتاق عمل لحظه به لحظه گزارش می کرد. پس از چند ساعت روی تابلو نوشت «گوهرتاج شاه کوهی پایان عمل جراحی، امیدوار شدیم و دقایقی دیگر نوشت «در حال ریکاوری» اما 👇👇👇
اما هر چه کردیم خبری از به هوش آمدن عمه ندیدیم همچنان نگران نشسته بودیم که دکتر خاتمی رئیس بیمارستان، حسین را گوشه راهرو دید و گفت: «آقای همدانی بریم اتاق من یه چای با هم بخوریم » حسین رو کرد به من و ایران گفت : «مامان رفت.» و فردا برای مراسم تدفین و فاتحه به همدان رفتیم حسین قبری را که کنار قطعه شهدا برای خودش خریده بود به عمه داد. وقتی از سر خاک برمی گشتیم گفت: از دار دنیا همین یه قبر رو ،داشتم قسمت نبود که همسایه شهدا بشم همان جا کنار مزار مادرش نشست از یکی از بسیجیان خواست زیارت عاشورا بخواند. مراسم مسجد هم خیلی معمولی برگزار شد حسین در مسیر تهران چندبار بغض کرد تا به خانه رسیدیم سفره را انداختم خیلی خودش را نگه داشت که پیش میهمانها بنشیند. اما یک باره گریه امانش نداد و بلند شد و رفت توی اتاقش حسین با حاج احمد کاظمی خیلی رفیق بود خیلی هم قبولش داشت. فرمانده کل سپاه از حاج احمد خواسته بود که قرارگاه ثارالله تهران بزرگ را به حسین بسپارد و فرمانده نیروی هوایی سپاه شود. حسین برخلاف دفعه قبلی در پذیرش مسئولیت لشکر، هیچ مقاومتی نکرد و به جای حاج احمد به عنوان جانشین قرارگاه ثارالله معرفی شد. حسین با فرمانده کل سپاه شرط کرده بود که کارهای فرهنگی و امور خیریه و قرض الحسنه و هیئت رزمندگان استان را ادامه دهد و این اواخر تشکیلات دیگری را تحت عنوان مجمع پیشکسوتان جهاد و شهادت به امور سابق اضافه کرده بود. با اینکه در مسئولیت قرارگاه ثارالله کم نمیگذاشت اما تا فرصت پیدا میکرد راهی همدان میشد و میگفت «پروانه خبرهای بدی از همدان میرسه که مجبورم چند روز یک بار برم همدان و نگفت که خبر بد چیست و من هم نپرسیدم میرفت و می آمد و فکرش درگیر بود. نمیخواست دغدغه فکرش را به من و بچه ها انتقال دهد. بالاخره کاسه صبرم سرآمد از وهب و مهدی :پرسیدم چه اتفاقی افتاده که بابا این قدر آشفته شده؟!گفت: «عده ای جوسازی کردن و شایعه انداختن که صندوق عدل اسلامی ورشکست شده سپرده گذاران تحت تأثیر این شایعه و جلوی شعبه ها ازدحام کردن که پولشون رو بگیرن . یک آن عرق سردی روی پیشانی ام نشست و دنیا پیش چشمم تیره وتار شد و تصویر ازدحام همراه با اعتراض مردم در خاطرم جان گرفت و قیافهٔ مظلوم حسین که حتماً هدف اتهامها و دشنام ها بود. پرسیدم کدام» از خدا بیخبری این شایعه رو انداخته؟!» وهب که اصول بانکداری را خوب میشناخت جواب داد آنها که از یک مدل موفق بانکداری اسلامی آسیب دیدن.» ⬅️ ادامه دارد ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✡ 🕎 (۳) ✡ ✡ نویسنده: دیوید دیوک مترجم: محمدحسین خدّامی قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/8627 🔸قسمت پنجم؛ 🔶🔸زندانی کردن مرتدّین از هولوکاست و سوزاندن کتاب‌هایشان ✡ دولت آلمان ایروینگ را به خاطر اظهار نظر خود در مورد یک واقعیت تاریخی ۳۰،۰۰۰ مارک جریمه کرد. به‌خاطر حفظ مصالح کشور آلمان او از استفاده از آرشیو دولتی آلمان، جایی که بیش از ۳۰ سال در آن تلاش کرده بود و مجموعه‌های گران‌بهایی از اسناد اصیل را به آن اهدا کرده بود، محروم شد. دولت آلمان وی را از ورود به کشور منع کرد متعاقباً کشورهای کانادا، فرانسه، اتریش، ایتالیا، آفریقای‌جنوبی، استرالیا و بسیاری از کشورهای دیگر نیز به دستور یهودیان ورود او را ممنوع کردند. ناشرین آثار او مورد تهدید و آزار قرار گرفتند تا قراردادهای خود را با او لغو کنند. همچنین او مورد حمله‌ی فیزیکی قرار گرفت و سخنرانی‌هایش توسط اراذل و اوباش به تشنّج کشیده شد. در کانادا بنا به درخواست مرکز سیمون ویزنتال مقامات کانادایی او را توقیف کردند و با دستبند او را از کشور اخراج نمودند. ✡ نشریه تورنتور گلوب اند میل (The Globe and Mail) این سؤال را مطرح کرد که چرا به دست او دستبند زده شد؟! و سپس با طرح سؤال دیگری سؤال قبلی را پاسخ داد: «آیا احتمال می‌دادند او از ماشین تایپ خود استفاده کند؟!» ✡ با توجه به وجود متمّم اول قانون اساسی آمریکا درباره‌ی آزادی‌های فردی، افراد کمی دریافته‌اند که در جهانِ به‌اصطلاح آزاد ممکن است یک مورّخ، تنها به‌خاطر یک اظهارنظر در مورد واقعه‌ای تاریخی مربوط به ۵۰ سال پیش به زندان برود!! ایروینگ در خانه‌ی خود نزدیک سفارت آمریکا در لندن در مصاحبه‌ای از طرف ایستگاه تلویزیونی فرانسه شرکت کرد و مجدداً اعلام نمود که عمده‌ی اتاق‌های گاز که در آشویتس به جهانگردان نشان داده می‌شود، ساختگی و غیرواقعی است. ایروینگ به‌خاطر همین اظهارنظر آن‌هم در اتاق نشیمن خانه‌ی خود در لندن، در دادگاه‌های پاریس مورد محاکمه قرار گرفت!! ✡ در فرانسه ابراز تردید در مورد هر یک از جنایات ضدبشری مطرح در محاکمات سال ۱۹۴۵ نورنبرگ، جرم تلقی می‌شود! حتی اگر این امر در خانه‌ی شخصی و در خارج از کشور فرانسه اتفاق بیفتد! برخی می‌گویند: «همان‌طور که لازم نیست با کسانی‌که زمین را صاف و غیرکُرَوی می‌دانند به بحث بنشینیم، نیازی نیست جنبه‌هایی از هولوکاست را مورد مناقشه قرار دهیم»! امّا آیا هیچ انسان فهمیده‌ای از بحث با یک حامی نظریه‌ی صاف بودن زمین هراس دارد؟! آیا او با اصرار و پی‌گیری موجب تصویب قوانینی خواهد شد که حامیان آن نظریه را از سخن گفتن، نوشتن و نشر آثار خود منع کند؟! آیا او تلاش خواهد کرد معیشت حامیان آن نظریه را تباه کند؟! هزاران دلار او را جریمه کند و اگر این راه‌ها کارگر نشد، او را به زندان بیفکند؟! ✡ من به آزادی بیان اعتقاد دارم زیرا از چیزی باکی ندارم. من معتقدم نظریاتم پشتوانه‌ی استدلالی خوبی دارد و می‌توانم با منطق و اسناد و مدارک از آن دفاع کنم. در یک فضای بحث آزاد هیچ هراسی به دل راه نمی‌دهم، زیرا حقیقتی وجود ندارد که از آن بترسم. مخالفان دیوید ایروینگ و سایر تجدیدنظرطلبان در داستان هولوکاست از چه می‌هراسند؟! کتابخانه‌ها و مدارس ما آکنده از ادبیات هولوکاست است. روزنامه‌ها و مجلّات سیل بی‌پایانی از داستان‌ها و قضایای مربوط را به چاپ می‌رسانند. سینماها و صفحات تلویزیون با نمایش‌ها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها و تصاویر هولوکاست روشن می‌شود. به‌نظر می‌رسد با وجود این همه زیاده‌روی، دیگر نباید از امثال دیوید ایروینگ در جهان ترسی داشت. البته مگر در صورتی‌که آزاردهندگان او احساس کنند مدارک و اسناد او قانع‌کننده، استدلال او متین و نحوه‌ی ارائه‌ی او رسا و مؤثر است. لذا برای محافظت از نسخه‌ی متداول هولوکاست، در صددند این فرد را تا آن سوی دنیا تعقیب کنند! ✡ کدام واقعیت تاریخی این‌قدر شکننده و آسیب‌پذیر است که باید برای محافظت از آن به ارعاب، زندان و اخراج روی آورد؟! مخالفان دیوید ایروینگ و دیگر تجدیدنظر‌طلبان هولوکاست از چه می‌ترسند؟! آیا غیر از این است که استدلال تجدیدنظرطلبان به حدّی استوار است که مخالفان ناچارند برای ساکت کردن ایشان از زور سیاسی محض استفاده کنند؟!! 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
💌 🌹‌ حاج‌ احمد متوسلیان: براۍانچه‌اعتقاد‌دارید‌ ایستادگۍڪنید... حتی‌اگربهایش‌تنها‌ایستادن‌باشد! 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‎‌‌بسم الله الرحمن الرحیم ‎‌ 🌴 علی (علیه السلام ) در 🌴 🌹 السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِیَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِیَّةِ الْمُضِیئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ وَ عَلَى ضَجِیعَیْکَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَیْهِمَا السَّلامُ السَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى الْمَلائِکَةِ الْمُحْدِقِینَ بِکَ وَ الْحَافِّینَ بِقَبْرِکَ یَا مَوْلایَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا یَوْمُ الْأَحَدِ وَ هُوَ یَوْمُکَ وَ بِاسْمِکَ وَ أَنَا ضَیْفُکَ فِیهِ وَ جَارُکَ فَأَضِفْنِی یَا مَوْلایَ وَ أَجِرْنِی فَإِنَّکَ کَرِیمٌ تُحِبُّ الضِّیَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَیْکَ فِیهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْکَ بِمَنْزِلَتِکَ وَ آلِ بَیْتِکَ عِنْدَ اللهِ وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَکُمْ وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّکَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ. 🌹 🌴 سلام الله علیها در 🌴 🌷 السَّلامُ عَلَیْکِ یَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ الَّذِی خَلَقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً أَنَا لَکِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوکِ وَ وَصِیُّهُ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمَا وَ أَنَا أَسْأَلُکِ إِنْ کُنْتُ صَدَّقْتُکِ اِلّا أَلْحَقْتِنِی بِتَصْدِیقِی لَهُمَا لِتُسَرَّ نَفْسِی فَاشْهَدِی أَنِّی ظَاهِرٌ بِوِلایَتِکِ وَ وِلایَةِ آلِ بَیْتِکِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ 🌷 ‎‌‌‎‌‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸السلام علیک یافاطمه المعصومه🔸 السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ ◀️ با سلام به حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها روز مان را آغاز میکنیم. 🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 سلام ✋ ‍🌹دایی 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
یک تاکسی گرفتیم و خودمان را به محل اجتماع مردم رساندیم. حسین بلندگو به دست گرفته بود و میگفت می بینید که فرار نکردم پس ورشکستگی قرض الحسنه هم مثل ماجرای فرار کردن من یه دروغ بزرگ بوده با این هدف که شما باورکنید و صف بکشید و بخواهید حسابتون رو مطالبه کنید. خانمی از میان جمعیت صدایش را خطاب به حسین بلند کرد و گفت «آقا من همین الآن تمام و کمال پولم رو میخوام فردا رو بذار برای اونا که دروغهای تو رو باور میکنن. حسین سرش را پایین انداخت اشک من جاری شد. و غروب آن روز ، دلگیرتر از همیشه بود. پیش خواهرم ایران نشسته بودیم که حسین با یک قیافهٔ خسته وارد شد به دلداری گفتم: «چرا به خاطر این مردم قدرنشناس این قدر حرف و فحش میشنوی؟! کجای قرآن گفته که خودت رو تا این حد سپر بلا کنی؟!» ایران معصومانه نگاهمان کرد. حسین از آن جوابهای از دل برآمده که خاص خودش بود داد تا دیروز توی جبهه ترکش و تیر می خوردیم .امروز به خاطر این مردم ترکش آبرو میخوریم من که از شهید بهشتی بالاتر نیستم که اون همه ناسزا شنید و دم نزد. گفتم امام پشت سر شهید بهشتی بود اما هوای تو رو کی داره؟ گفت: «خدا.» چند روز ،بعد انبوهی از خیرین و معتمدین، پول و سند شخصی شان را آوردند و در اختیار شعبه ها گذاشتند. مردم هم کم کم اعتمادشان جلب شد و به سپرده هایشان رسیدند. مقروضین به قرض الحسنه هم به تدریج اقساطشان را دادند تا کتاب تلخ قرض الحسنه عدل اسلامی در همدان بسته شود. در این فاصله حسین به اندازه ۱۰ سال پیر شد. به وهب و مهدی گفته بود: «فشاری که تو این چند روز به من رسید از عملیات کربلای ۵ سنگین تر بود.» شرایط که آرام شد گفتم :«فکر نمیکنم دیگه به سرت بزنه که قرض الحسنه درست کنی.» ⬅️ ادامه دارد ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : صد و هفتم حسین گاهی روزی دو بار به تهران میآمد و به همدان بر میگشت حرف نمی زد. همین سکوت غریبانه اش، دلم را میسوزاند دیگر نگفتم که من از وقوع این اتفاق تلخ واهمه داشتم فقط به دلداری :گفتم حسین تو و دوستات به خاطر خدا وارد این عرصه شدین و حالا که کار به مشکل خورده، برو مشکل رو با مسئولین مملکتی مطرح کن .او که تا این لحظه سکوت کرده بود صورتش برافروخته شد و با تندی و ترشرویی گفت: «به مسئولین کشور چه ارتباطی داره؟!» من هم غضبناک شدم و پرسیدم یعنی با روزی دو سه بار رفتن تو از تهران به همدان این شایعه جمع میشه و مردم به پولشون میرسن؟» سعی کرد خشمش را بخورد و بر خودش مسلط شود و با طمأنینه گفت: «اگه خدا کمکمون کنه،بله.» گفتم: من دلم طاقت نمیآره باید بیام ،همدان ببینم چه خبره مگر آبروی تو یه شبه به دست اومده که بخواد، یه شبه از دست بره. سوار شدیم و تا همدان تخت گاز کرد توی راه گفت: «عده ای به مخالفت از من و عده ای به موافقت در مسجد جامع شهر تحصن کردن سردمداران مخالفین به سپرده گذاران گفتن که حسین همدانی، پول شما رو برداشته و به دبی فرار کرده و عده ای هم شایعه کردن که به تل آویو رفته ام. حالا حق ندارم که خودمو به اونا نشون بدم . ما را گذاشت چاله قام دین و به مرکز شهر رفت .کوچه پر از عطر یاد عمه بود برای لحظه ای غم نبودن عمه جای غصه های حسین را گرفت، اما خیلی زود به خود آمدم انگار عمه هم در گوشم نجوا میکرد که پروانه نذار هیچ وقت حسین تنها بمونه.» 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✡ 🕎 (۴) ✡ ✡ نویسنده: دیوید دیوک مترجم: محمدحسین خدّامی قسمت اول؛ ✡ محور داستان هولوکاست، اردوگاه آشویتس در لهستان است. طی چندین سال، این اردوگاه به عنوان اردوگاه مرگ، جایی که نازی‌ها ۴ میلیون یهودی و میلیون‌ها غیریهودی را توسط گاز از بین برده‌اند، به جهانیان معرفی می‌شد. همه‌ی شک و تردید بازدیدکنندگان در مورد وسعت هولوکاست و صحّت داستان‌های اتاق گاز، در تورهای بازدید از اردوگاه محو می‌شد. سالانه نیم میلیون توریست از مکان‌هایی که ادعا می‌شود اتاق‌های گاز بوده است و میلیون‌ها یهودی در آن به قتل رسیده‌اند، بازدید می‌کنند. ✡ از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۹ تابلویی بر درب ورودی نصب شده بود که به زبان‌های متعدّدی آمار قربانیان را ۴/۱ میلیون نفر اعلام می‌کرد. پاپ ژان پل دوم طی بازدیدی که در ژوئن سال ۱۹۷۹ از اردوگاه به عمل آورد، در برابر این بنا ایستاد برای روح ۴ میلیون قربانی طلب رحمت کرد. بعدها روشن شد حداقل ۳ میلیون از آمار قربانیان، زاییده‌ی وهم و خیال بوده است! ✡ اندکی پس از بازدید پاپ، مورّخین اردوگاه بدون هیچ سروصدایی تابلو را برداشتند و تابلوی جدیدی با آمار رسمی ۱/۲ میلیون نفر نصب کردند. عدد ۶ میلیون قربانی یهودی هولوکاست که طی سالیان دراز به‌طور رسمی اعلام می‌شد، ۴ میلیون قربانی به ظاهر کشته شده در آشویتس را نیز در بر می‌گرفت. جالب است حتی پس از آن‌که عدد مربوط حدود ۳ میلیون کاهش یافت، هیچ عجله‌ای برای تصحیح دایرةالمعارف‌ها یا سیل بی‌پایان داستان‌هایی که عدد ۶ میلیون را مطرح می‌کردند وجود نداشت! ✡ کارشناسان با کاهش دادن عدد قربانیان، همان کاری را کردند که تجدیدنظرطلبانِ هولوکاست به خاطر آن زندانی شده بودند؛ آن‌ها با بازبینی در عدد تلفات یهودی، آن را کاهش داده بودند. به هر حال واقعاً گزینه دیگری برای انتخاب وجود نداشت، آن‌ها یا باید ارقام خود را به طور اساسی کاهش می‌دادند و یا از اعتبار ساقط می‌شدند. ✡ زمانی که آشویتس در دهه پنجاه و شصت تحت کنترل غرب کمونیست بود و عده‌ی کمی بازدیدکننده به آنجا می‌رفت، یک راه چاره، ادعاهای عجیب و مضحک بود، ولی وقتی دسترسی بیشتری به آن پیدا شد سؤالات زیادتری به وجود آمد. با تجدیدنظر در عددها، مسئولین اردوگاه عمدتاً اعتراف کرده بودند که ارقام اعلام شده‌ی کمونیست‌ها و مسئولین بعدی موزه‌ی اردوگاه، ارقامی ساختگی بوده است. این ارقام به اندازه‌ای بزرگ‌نمایی شده بود که قابل باور کردن نبود! ✡ تجدیدنظرطلبِ یهودی دیوید کول (David cole) در سپتامبر ۱۹۹۲ به آشویتس سفر کرد. او در حالی‌که عرقچین یهودیان را بر سر گذاشته بود با مسئول اردوگاه، دکتر فرانسیزک پایپر (Franciszek Piper) مصاحبه کرد. پایپر اذعان نمود با آن‌که راهنماهای رسمی تورها به بازدید‌کنندگان اعلام می‌کنند که اتاق‌های گاز دقیقاً در همان وضعیت خود در زمان آزادسازیِ اردوگاه هستند، اما در واقع آن‌ها بازسازی شده‌اند! این افشاگری تنها یکی از شکاف‌های عرشه‌ی کشتی جنگی آشویتس، به‌عنوان مادر ناوگان جنگی هولوکاست به شمار می‌رود. کُل بعدها مورد ضرب و شتم قرار گرفت و چندین بار به مرگ تهدید شد! 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : صد و هشتم خندید و :گفت «اتفاقاً میخوام همین کار رو در سطح قوم و خویش شروع کنم مگه میشه حکم خدا و قرآن رو که فرموده قرض الحسنه بدید ترک کرد میشه؟» عید ،نوروز دل و دماغ دید و بازدید نداشتم. هنوز زیر آوار فشار روحی اتفاقات سال گذشته مانده بودم اما حسین برخلاف من خیلی زود به جریان زندگی برگشت. جذبه معنوی کار برای شهدا، تلاش و تحرک او را حتی بیش از گذشته کرد. مسیر ،همدان تهران را بدون راننده می رفت و می آمد. گاهی نیمه شب میرسید نماز شب میخواند و تا صبح بیدار بود و صبح قبراق و سرحال سر کار می.رفت دلم خوش بود که پس از دو سال زهرا به خانه بخت میرود و داشتیم خودمان را برای تدارک عروسی آماده میکردیم که ایران حالش خراب شد پنج سال از برداشت تومور مغزی او میگذشت و داشت زندگی عادی اش را میکرد که یک باره افتاد و به حالت کما رفت. اول توی بیمارستان بود پزشکان که قطع امید کردند به خانه آوردنش مثل یک تکه گوشت بیحال یک گوشه افتاد. چشمانش باز بود اما هیچ کس را نمی شناخت روزها کنارش مینشستم با این دلخوشی که صدای مرا می شنود از گذشته های شیرین کودکیمان برایش تعریف می کردم؛ از پشت بام های رویایی و زمستانهای سخت و رفتن با مامان سر چشمه برای شستن لباسها و از مدرسه ادب و از سیرک هندی و تفریحاتی که بابا میبرد و از پسرعمه سربه زیر و نجیبی که مهرش به دلم نشست و از روزهای تلخ زندگی که جای شادیها را گرفت . 👇👇👇👇
از مرگ دایی حسین از مریضی مامان و دوا دکترهای بی نتیجه از مجروحیتهای پی درپی حسین تا مرگ عمه که توی دو سه روز اتفاق افتاد همه را با گریه تعریف میکردم و نگاه به چشمان سفید ایران میانداختم تا با این قصه ها شاید احساسی از درونش بجوشد و مثل من ببارد اما فقط زل زده بود به یک نقطه نه حرف میزد و نه تکان می.خورد غذا را هم از طریق یک لوله به شکل مایعات از راه بینی داخل معده اش میفرستادند. این نگاه ثابت رو به آسمان هر چشمی را میگریاند و هر دلی را می سوزاند حتی دل پدرم را که کمتر احساساتی میشد مغرور بود و تودار هنوز نمیدانست که ده سال است که خودش سرطان خون دارد و اگر هم میدانست برایش مردن یا ماندن فرقی نمیکرد اما به ایران که نگاه میکرد فرو میریخت. هنوز ما توی همدان بودیم که ظرف چند روز صورت پدرم زرد و پژمرده .شد خودش وقتی عید همان سال، طبق رسم هر ساله عیدی درشتی به تک تک فامیل داد گفت: «این آخرین عیدیه که از دستم عیدی میگیرین اگر مرگ عمه غیر منتظره و غافلگیرکننده بود اما رنگ رخسار ،پدرم گواهی میداد که سرطان به تاروپود تنش پنجه انداخته و رفتنی است. حسین فقط پسر خواهر یا دامادش نبود. تکیه گاهش بود که وقت افتادگی ازش میخواست که دستش را بگیرد. حسین بردش بیمارستان و دکتر دستور بستری داد و آب نخاعش را کشید یک ساعت بعد پدرم پرستارها و دکتر را صدا زد. فکر کردند که میخواهد دردش را بگوید همه آمدند. به دکتر گفت: «بخواب.» به پرستارها گفت: «یالله چرا معطلید آب نخاع شو بکشین تا بفهمه چی کشیدم دکتر و پرستارها خندیدند دکتر روحیهٔ بالای پدرم را دید گفت: «باید شیمی درمانی بشی. پدرم به لهجه همدانی گفت: «مردن مردنه خِرّ خرش شیه؟!» سوزن سرم را از دستش جدا کرد کف اتاق از خون پر شد. به حسین گفت: «بریم» و به ماندن در بیمارستان و شیمی درمانی تن نداد حسین بارضایت پزشک، او را به خانه برد. بعد از دو سه روز رفت توی حالت كُما و سر یک هفته فوت کرد. وقتی از سر خاک برگشتم ، کنار تخت ایران نشستم و برایش درددل کردم میگفتم و گریه میکردم صورتم را می چسباندم به صورت مات و بی حرکتش و با اشکهام صورتش را که خیس میکردم . حسین بیقراری ام را میدید به دلداری می گفت: «شک نکن که دایی جان با اون همه کارای خیری که برای غریبه و آشنا کرد ، یه راست رفت وسط بهشت.» ⬅️ ادامه دارد .... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
    ریاضیش خیلی خوب بود.  شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد  به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.   *************  مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.           دکتر مجتهدی چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر مجتهدی گفت: "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی." *************  سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.  سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد.  شد هجده، بالاترین نمره.  ***************** یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه. ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها       می ترسیدند. *************  آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش.  ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید. با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد.  با همان پیش بند.  ***************** وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه.  نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید." برگشت و همه را جمع کرد. گفت:  "آماده شوید همین روزها راه می افتیم".  پرسیدیم "امام؟" گفت "دعامان کردند."  ***************** حدود یک ماه برنامه اش این بود؛  صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی،  شب ها شکار تانک. بعد از ظهرها، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید. *************  تلفنی به م گفتند:  "یه مشت لات و لوت اومده ن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم."  رفتم و دیدم. ردشان کردم.  چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت"آقای دکتر خودشون گفتن بیاین."           می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیشترشان همان وقت ها شهید شدند. *************  وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین."  بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد.  شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند. عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند. 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 انتشار نخستین‌بار 📹 | ای مهدی موعود! محتاج دعایت هستیم 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اى امام زمان، اى مهدى موعودِ محبوب این امّت، اى سلاله‌‏ى پاک پیامبران و اى میراث‏بر همه‏‌ى انقلابهاى توحیدى و جهانى! ملّت ما با یاد تو و با نام تو از آغاز خو گرفته است و لطف تو را در زندگى خود و در وجود خود آزموده است. اى بنده‏‌ى شایسته‏‌ى صالح خدا! 💫 ما امروز محتاج دعایى هستیم که تو از آن دل پاک الهى و ربّانى و از آن روح قدسى براى پیروزى این ملّت و پیروزى این انقلاب بکنى و به دست قدرتى که خدا در آستین تو قرار داده است، به این ملّت و راه این امّت کمک بفرمایى. ❤ عَزیزٌ عَلَینا اَن نَرى الخَلقَ وَ لاتُرى؛ اى امام زمان! براى ما خیلى سخت است که در این جهان، در این طبیعت بى‏‌پایان که متعلّق به صالحان است، متعلّق به بندگان خدا است، دشمنان خدا را ببینیم، آثار وجود دشمنان خدا را لمس بکنیم امّا تو را نبینیم و از نزدیک فیض حضور تو را زیارت نکنیم. ⛅ 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا