انسان شناسی 93.mp3
11.73M
#انسان_شناسی ۹۳
#استاد_شجاعی
#شهید_آوینی
#استاد_پناهیان
✦ عشق، وحدت میآفریند ❗️
عاشق که میشوی، همه جا فقـــط تو هستی و او ... و دیگر هیچ!
وسطِ همهی شلوغیها و رفت و آمدها، چیزی نه قلبت را میدزدد و نه فکرت را!
✦ برای عاشق، فقط همان یک نفر مهم است و... تمام!
او برایش بماند... بقیه را بی خیال!
چگونه میتوان به مقام "بیخیالِ همه" رسید!
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
از عارفے پرسیدند: از کجا بفهمیم
در خواب غفلتیم یا نه؟!!
او جواب داد:
اگر براے امام زمانت کارے مےکنے...
یه تبلیغے انجام میدهے...
و خلاصه قدمے بر مےدارے...
و به ظهور آن حضرت کمک میکنے...
بدان که بیدارے.
و اِلّا اگر مجتهد هم باشے در خواب غفلتی..!!
خداکنه درخواب غفلت نباشیم😔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
هدایت شده از قرارگاه فرهنگی ۱۴شهید گمنام کوه خضرنبی (ع)
51.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا امام زادگان عشقند و دوستدارانشان را شفاعت می کنند .
مصاحبه خواهران خادم الشهدا با یکی از زائرین حرم ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی در روز برفی شهر مقدس قم
۱۴۰۲/۱۲/۷
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام خضرنبی(ع)
هدایت شده از قرارگاه فرهنگی ۱۴شهید گمنام کوه خضرنبی (ع)
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
170949772 (1).pdf
562.4K
لیست نهایی نامزدهای انتخابات مجلس شورای اسلامی در قم منتشر شد
خواهر عزیز و بزرگوار سلام علیکم.
لینک زیر حکم ماموریت شماست
شخصا مشاهده بفرمایید👇
https://DigiPostal.ir/cupzznm
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 مصاحبه با یک دختر خانم در مسیر پیادهروی جمکران کاملا اتفاقی بود!😞
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت بیست و یکم
📝ورود ممنوع♡
🌷برادرم؛ محمد در همان شهری که بنده ساکن بودم درس میخواند و البته خیلی هم به من سر میزد.
یک هفته ای میشد که از محمد خبری ،نداشتم هر چه کردم نتوانستم خودم را قانع به ماندن کنم چادرم
را پوشیدم و دوان دوان خودم را به حوزه محمودیه رساندم.
🔸️در حوزه علمیه نیمه باز بود با احتیاط نگاهی به داخلش انداختم، طلبه های جوانی در صحن حیاط مشغول گفت و گو با یکدیگر بودند وارد شدم و به طرف یکی از جوانان قدم برداشتم و با صدای بلند پرسیدم پسر جان برادرم اینجا درس میخواند او را میشناسی؟
🌷جوان نگاهش را زمین انداخت و گفت: خواهرم شما را به دفتر مدیریت می برم هر سؤالی دارید بپرسید تا شما را راهنمایی کنند به اتاق مدیریت رفتیم. پرسیدند: خواهرم اینجا چه میخواهی؟ با التماس گفتم برادرم اینجا درس میخواند مدتی است که او را ندیده ام دلتنگش هستم ا لطفاً صدایش کنید او را ببینم. مدیر لبخندی زد و گفت خواهرم نام برادرتان چیست؟ گفتم: محمد علی برزگر
🔸️مدیر همان جوان را به دنبال محمّد فرستاد تا بیاید تا آمدن محمد در دفتر نشسته بودم و چایی میخوردم که صدای محمد در گوشم پیچید سلام علیکم حاج آقا! با بنده فرمایشی داشتید؟ در خدمتم با خوشحالی استکان را روی میز رها کردم و چادرم را مثل دو بال به رویش گشودم و او را در آغوش کشیدم و گفتم کجا بودی داداش جان؟ نمیگویی چشم انتظارت میمانم.
🌷محمد با تعجب نگاهی به من انداخت و پرسید: آبجی شما اینجا چه میکنی؟ گفتم: از بس دل تنگت شدم که دیگر نتوانستم دوریت را تحمل کنم به این دلیل سراغت آمدم تا تو را ببینم. مدیر ما را تنها گذاشت. محمد :گفت بندگان خدا خیلی محبت داشتند که شما را اجازه ورود داده اند. پرسیدم: چرا نگذارند؟ حجابم که کامل است.
🔸️محمد خندید و گفت: آبجی اینجا هم قوانین مخصوص به خود دارد، نباید زنان به محوطه ما وارد شوند پرسیدم: من که با تو ،محرمم اشکالی ندارد محمد گفت: البته ولی برای جوانان این مدرسه که نامحرم .هستی آنجا بود که فهمیدم چه کار نادرستی را انجام داده ام، خدا خیرشان بدهد، با این وجود کسی بر من خُرده نگرفت تا اینکه محمد مرا آگاه کرد.
🌷بلافاصله پس از گفته های محمّد خودم را جمع و جور کردم و از مدیر عذرخواهی کردم وفوراً به منزلم بازگشتم
چه کنم؟! دیدار محمد روحم را تازه و حرف زدن با او آرامم میکرد...
ادامه دارد ...
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠