#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_صدـوـنودـوـششم
فصل بیست و هشتم
وقتی مادرم انزوا را رها کرد و به گذراندن وقت در اتاقش بازگشت دوباره برای مطرح کردن ماجرای ازدواجم بازگشت، حواسم از این موضوع پرت شده بود و با اصرار او و ذکر مکرر ،موضوع حاضر شدم به دنبال آن بگردد برای من و راستش هر چند روز یکبار از من می پرسید نظرت در مورد این دختر چیست؟ فلانی کمی کوتاه است و دختر فلان که پوستش کمی تیره است. بعد جستجو و تقریباً روزانه بیرون رفتن را از سر میگرفت تا جستجو و کاوش را از سر بگیرد و در نهایت دختری را پیدا کرد که آنرا تحسین نمود و موضوع را به من ارائه کرد و من با او بیرون رفتم و به خانه خانواده اش سر زدم و خوشم آمد و در مدت کوتاهی نامزد کردیم و نکاح قرآن ازدواج کردیم.
پس از آنکه ابراهیم در این مدت به من پیشنهاد داد که آپارتمانش را با او تقسیم کنم تردد آن جوان الضفاوي (يحيى عياش)كم شد وقتی از ابراهیم درباره او سؤال میکردم به من پاسخ میداد که خانه یی اجاره کرده است و در آن ساکن شد و دیگر نیازی به زندگی با ابراهیم نداشت بلکه ساعاتی مهمان می آمد.
در این دوران جوانی به نام عبدالواحد از نابلس به دانشگاه اسلامی آمد و در آنجا با ابراهیم و یحیی آشنا شد و یحیی به او نحوه تهیه مواد منفجره که در آن زمان با نام ام العبد معروف (بود آموزش داد طرز تهیه کمربندها و مواد منفجره عبدالواحد فرد تحت تعقیبی را به خوبی درک کرد و به نابلس بازگشت و در آنجا استخدام شد.
آپارتمان گرفت مواد و ابزار لازم را خرید و با کمک یکی از برادرانش شروع به تهیه مواد کرد سپس شروع به جستجو برای مرد جوانی نمود که داشت آمادگی برای استشهاد را میگرفت و اینکه چه کسی می تواند او را به عمق یکی از تجمعات صهیونیستی برساند بعد از ظهر (21/7/95) جوان فلسطینی در اوج زندگی سوار یکی از بسهای اسرائیلی در رمات (گان)
شد.
و اندکی پس از حرکت خود را بر روی آن منفجر کرد و پنج نفر را کشت و سی و سه نفر را مجروح کرد و در همان زمان عبدالواحد مشغول تهیه کمربند دوم و جستجوی استشهادی جدید بود همه چیز را به طور کامل برای اجرا در سرزمین های اشغالی آماده کرده بود استشهادی آماده است و هر که او را به هدف برساند آماده است و همه اینها با هم آماده بودند چند روز بعد در حالی که عبد الواحد ایستاده بود تا با یکی از تلفنهای عمومی تماس تلفنی برقرار کند، نیروهای ویژه اشغالگر به او حمله کردند او را دستگیر نمودند و به یکی از ستادهای تحقیقاتی بردند در آنجا فوراً در مورد همه چیز در مورد عملیات انجام شده و در مورد هر گونه آمادگی دیگر بازجویی شد و بخاطر اینکه بگذارند تا بتواند برود برای دومین استشهادی اعتراف کرد و وعده همکاری داد قبل از اینکه قرار باشد عملیات انجام شود او به بازپرسان درباره عملیات انجام شده اعتراف کرد و اینکه دیگر عملیاتی در راه است. آنها از پیروزی و موفقیتی که برای مسئولان خود به دست آورده بودند خوشحال بیرون آمدند و فقط به آنها گفتند که آنها وی را به مدتی از زندان خارج میکنند.
آنها رفته بودند و سپس انفجار دوم با صدای بلند رخ داد در حالی که یک مرد جوان در بیت المقدس، رامات اشکول، سوار (بسی شد و خود را در آن منفجر کرد و پنج کشته و یکصد و سه نفر را زخمی کرد در مورد موفقیتی که در گرفتن اعتراف از عبدالواحد به دست آورده بودند وسایل ارتباطی روی کمربندشان وزوز کرد و پیام ایمیل رسید، او از یک عملیات استشهادی جدید با همان مشخصات عملیات قبلی را گفته بود، بنابراین آنها آمدند عبدالواحد را زدند و لگد مال کردن در حالی که وی از ته دل میخندید در آن حال آنها فریاد میزدند تو ما را فریب دادی تو به ما خندیدی، پشت سر این تو هستی! لبخند میزند و سرش را به نشانه مثبت تکان میداد.
با این عملیات ها در اعماق موجودیت صهیونیستی رهبران آن در شرمساری شدیدی قرار گرفتند آنها بین دو آتش قرار گرفتند، آتش این عملیات ها که به عمق آنها اصابت میکرد، پایه های آنها را لرزاند و احساس امنیت و ثبات هر یک را متزلزل کرد. آنها بین آتش و ضعف راست گرایان افراطی خود که از واگذاری مناطق بیشتر به مقامات امتناع می ورزیدند قرار گرفتند. اما آنها کاملا متقاعد شده بودند که تنها راه حل این عملیات فرار از جوامع مسکونی فلسطینی ها و تحویل آنها به فلسطینی هاست.
ادامه دارد ...