هدایت شده از هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
🏴🌹 🇮🇷 🌹🏴
#مهدویت
#مهدویت_در_کلام_امام_سجاد علیهماالسلام
امام زمان عجلاللهتعالیفرجه
در کلمات و دعاهای امام سجاد علیهالسلام
✳️ آشنایی اجمالی با امام سجاد علیهالسلام
علی بن الحسین علیهما السلام؛
مشهورترین لقبشان «زین العابدین» و «سجاد» است.
در پنجم شعبان سال ۳۸ هـ ق در مدینه منوره دیده به جهان گشودند.
پدر بزرگوارشان حسین بن علی علیهماالسلام میباشد.
مادرشان به نامهای «شهر بانو»، «شاه زنان»، «شهر ناز»، «جهان بانویه» «خوله» و... خوانده شده است.
آن حضرت دوران کودکی را در مدینه سپری کرد.
حدود دو سال از خلافت جدّش میرالمؤمنین علی علیهالسلام و ده سال دوران امامت عموی خویش امام حسن مجتبی علیهالسلام را شاهد بود.
بعد از شهادت امام مجتبی علیهالسلام ده سال دوران امامت پدر را درک نمود.
بعد از قیام عاشورا در سال ۶۱ هـ ق که امامت به ایشان رسید، با زمامداران زیر معاصر بود:
یزید بن معاویه (سال ۶۱ تا ۶۴ هق)،
عبدالله بن زبیر (۶۱ تا ۷۳ هق)،
معاویة بن یزید، مروان بن حکم (نه ماه از سال ۶۵ هق)،
عبدالملک بن مروان (۶۵ تا ۸۶ هق)
ولید بن عبدالملک (۸۶ تا ۹۶ هق)
و سرانجام در سال ۹۴ یا ۹۵ هجری به شهادت رسیدند.
🔹معصومان علیهم السلام هر یک الگوی تامّی برای بشریت بودند. با این حال فرصتهای زمانی و شرایط محیطی و مکانی، زمینه بروز برخی شیوهها و روشها را به آنها داد.
حضرت سجاد علیهالسلام نیز روش دعا و سخن گفتن با خدا و خواستن حاجت از او را به مردم تعلیم نمود.
و همین طور آموخت که چگونه با دعا میتوان مسائل مهم اعتقادی، سیاسی، عاطفی، و روحی را بیان نمود.
🔹آنچه پیش رو دارید، نگاهی است گذرا به برخی کلمات حضرت سجاد علیهالسلام درباره حضرت مهدی ارواحنافداه و اهّم دعاهایی که آن حضرت درباره امام زمان عجلاللهتعالیفرجه ، انتظار آن حضرت، فرج او، دعا برای سلامتی و نصرت او و....فرمودهاند.
ای آنکه عزیز خاطر مایی تو
ما خسته عشقیم و مسیحایی تو
ای چشم و چراغ عارفان ای سجاد
بیمار نهای طبیب دلهایی تو
🔶🔸نگاهی اجمالی به سخنان امام سجاد درباره امام زمان علیهماالسلام
🔹امام سجاد علاوه بر دعاهایی که درباره حضرت مهدی ارواحنافداه دارد، کلمات و سخنان نغز و زیبایی نیز درباره مسائل مربوط به آن حضرت بیان نموده است که به نمونههایی اشاره میشود:
◀️ زمان خالی از حجت نیست
امام سجاد علیهالسلام فرمود:
«لاتَخْلُو الاَرْضُ الی اَنْ تَقُومَ السّاعَةُ مِنْ حُجَّة وَ لَوْلا ذلِکَ لَمْ یُعْبَدِ اللهُ؛
زمین تا روز قیامت خالی از حجت نیست، و اگر حجت الهی نبود، خدا پرستیده نمیشد.»
این حدیث به خوبی نشان میدهد که در این زمان نیز حجت الهی وجود دارد.
منتهی این امام باید معصوم باشد و معرفی شده ازطرف خدا و امامان قبلی، چنان که آن حضرت فرمود:
«الامامُ لایکونُ الّا مَعْصُوماً وَ لَیْسَت العِصْمَةُ فی ظاهِرِ الخِلْقَةِ فَیُعْرَفَ بِها وَ کذلِکَ لایَکُونُ الاّ مَنْصُوصاً؛
جز معصوم احدی شایسته امامت نیست و چون عصمت یک نشان ظاهری در خلقت نیست( که همگان) بشناسند، باید امام از طرف خدا (تعیین) و اعلام شود.»
و در خطبه معروف خود در مسجد جامع شام در حضور یزید بن معاویه فرمود:
«رسول خدا، و وصی او علی، سید الشهداء (حمزه)، جعفر طیار، دو سبط این امت و مهدی [این امت] از ماست.»
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🇮🇷🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت سی و هفتم
فصل دوم
بلدچی شانزده ساله (۱۵)
در همان نگاه اول میشد ۴۰ - ۵۰ تانک را در تاریکی دید.
من هنوز مبهوت امداد الهی، به سمت خاکریز میرفتم که صدای "یا علی"و "یا زهرا" تمام دشت را گرفت.
منتظر بودیم عراقیها از داخل سنگرها، یا از داخل برجک تانکها بیرون بیایند. اما برای چند لحظه هیچ عکسالعملی نبود.
ناگهان صحنه عوض شد مثل اینکه چوبی داخل لانه زنبور کرده باشید. عراقیها از خاکریز و سنگر و زیر و روی تانکها بیرون آمدند.
هر کدام به سمتی میدویدند.
اما مفری نبود.
گردان عمار رسیده بود و خاکریز در محاصره کامل.
عراقیها فقط می توانستند وسط دایره خاکریز به چپ و راست فرار کنند.
فکر میکنم اولین تیر آن شب از لوله تفنگ من به سمت یک عراقی در حال فرار شلیک شد.
بقیه هم صاعقه وار بر سر آنها فرود آمدند.
سنگر به سنگر نارنجک میانداختیم و پاکسازی میکردیم.
گاهی فریاد میزدیم؛ "بیاید بیرون" و دوباره نارنجک میانداختیم.
آنقدر پشت سر هم که وقتی در یکی از سنگرها نارنجک انداختم، موج انفجار نفر بغل دستی مرا گرفت.
یکی از کامیونها گازش را گرفت و مثل آدمهای مست به سمت ما آمد. یکی از بچهها موشک آرپیجی را به سمت لاستیکهای آن فرستاد و کامیون متوقف شد.
ما هم رفتیم سر وقتش خدمهاش شش نفر بودند دست و پای هر شش نفرشان را بستیم و به پاکسازی ادامه دادیم.
سه ساعت و نیم درگیری یک طرفه بود الا بخشی از گوشه خاکریز که عراقی ها مقابل گردان عمار مقاومت بیشتری میکردند.
وقت نماز صبح بود نماز را با تیمم خواندیم.
یکی صدا زد؛ یکی از بچه ها داخل خودروی عراقی مجروح شده. بروید بیاریدش بیرون. رفتم بالا. دیدم "حمید حجهفروش" پشت فرمان بیحال افتاده و صدایش در نمیآید.
اولش نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. نزدیکتر شدم. دیدم دستهایش را گذاشته روی پاهایش.
حدسم درست بود؛ او میخواسته ماشین را روشن کند که عراقیها یک تله انفجاری داخل آن گذاشته بودند و به محض زدن استارت عمل کرده بود.
حمید هیکل درشتی داشت. سنش هم شش هفت سالی از من بزرگتر بود. به هر زحمتی بود بیرون کشیدمش و شلوارش را پاره کردم. دور و بر پاهایش پر از ترکشهای ریز و سوراخ سوراخ بود، ولی خون زیادی نمیآمد.
امیدوار شدم که تا زمان رسیدن به اورژانس دوام بیاورد.
دنبال یک وسیله گشتم و به هزار مکافات یک نفر را پیدا کردم و به او گفتم با ماشینت این مجروح را به عقب ببر. اولش بهانه آورد که مسیر را بلد نیست و چه و چه.
سرش داد زدم این بنده خدا دارد اینجا شهید میشود یالا ببرش عقب ...
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان زندگی قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠