#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : هشتاد و سوم
عمه ادامه داد: خیلی تو بیمارستان دنبالت گشتیم توی کدوم
بیمارستان اهواز «بودی؟
یکی از همراهان به جای حسین جواب داد: «حاج آقا رو برای جراحی پا بردیم رشت. آخه تیر کالیبر خورده بود زیر کاسه زانوش اما توی اتاق عمل به جراحها اجازه نداد بیهوشش کنن مبادا در حال بیهوشی اطلاعات مربوط به عملیات رو لو بده بعد از عمل وقتی دید مردم رشت برای عیادتش به زحمت میآن و میرن
گفت راضی به زحمت مردم نیستم
ببریدم اهواز. بهار زودرس اهواز در بهمن
ماه
رسیده بود ما که سرما و برف و
یخبندان همدان را در این ماه دیده
بودیم ذوق میکردیم که در این
هوای مطبوع بهاری حسین کنارمان
هست کمکم صندلی چرخدار را کنار
گذاشت و با عصا راه رفت.
هر روز چند نفر از فرماندهان سپاه به خانه می آمدند و با حسین جلسه می گذاشتند هنوز بهمن به روزهای
آخر نرسیده بود که حسین خداحافظی کرد و رفت . همهٔ
سرسبزی و طراوت بهارانه اهواز
پیش چشمم بی روح شد.
نزدیک عید از همدان برایمان میهمان آمد.
اکرم خانم بود و دخترش که برای احوالپرسی حسین آمده بودند تعریف میکردند که همدان از
بس بمباران شده مردم به باغات وروستاهای اطراف رفته اند و عده کمی مانده اند که کارشان تشییع شهدای
جبهه و بمباران شده است.
به محض ورودشان اهواز هم بمباران شد. با تعجب گفتند: «مثل اینکه
اینجا اوضاع از همدان بدتره
حداقل روزی یک بار سروکله هواپیماهای عراقی توی آسمان اهواز
پیدا میشد وقت بمباران باید همه به چاله بزرگی که گوشه حیاط کنده ،بودند میرفتیم ،
👇👇👇
چاله حکم سنگر اجتماعی را داشت که اگر بمب روی سقف خانه ،خورد ساختمان روی اهالی آوار نشود. این جان پناه در
مقابل یک نارنجک هم مقاومت
نداشت چه برسد به بمب و موشک چند صد کیلویی اما وقتی رادیو اعلام وضعیت قرمز میکرد و آژیر قرمز
کشیده میشد داخل همین چاله که میرفتیم احساس امنیت میکردیم. تعدادمان زیاد بود و جان پناه کوچک و تاریک عمه ، اکرم خانم و دخترش و بچه ها در هم مچاله میشدیم وقتی از
جان پناه بیرون می آمدیم کف جان پناه به خاطر نم خاک پر میشد از قورباغه و مارمولک و حتی بچه مار.
جانورها سرگرمی وهب و مهدی شده
بودند.
یک بار وهب بیرون از جانپناه برای
خزندگان لانه ساخت. روی جعبه
چندان محکم نبود دختر اکرم خانم پا روی جعبه گذاشت
و جعبه شکست ، نوه عمه جیغ کشید . با وهب داشتم دعوا میکردم که یک هواپیما مثل یک هیولا از میان ابرها به سمت شهر شیرجه زد. آن قدر پایین آمد که فکر کردیم دارد سقوط می کند. بمبهایش را روی خانه ها رها کرد و اوج گرفت. هنوز گردوخاک نخوابیده بود که به جای یکی چند هواپیما میان آسمان چرخیدند.
همه به طرف جان پناه دویدند. اکرم خانم و دخترش، وهب و مهدی و من که زهرا را بغل کرده بودم شانه به شانه هم نشستیم و تنها عمه بیرون بود صدایش میزدیم بیا تو
سنگ
و شیشه میریزه رو سرت عمه هم انگار که از همه سروصدا گوشش کیپ شده باشد صدای ما را نمی شنید وسط حیاط ایستاده بود و با مشت گره کرده رو به آسمان صدام و خلبانها را خطاب و عتاب و نفرین میکرد. آن قدر جدی و محکم که انگار خلبانهای صدام
روی پشت بام نشسته اند و دادوهوار او را میشنوند . بالاخره خسته شد و آمد کنار ما و یک گوشه کز کرد
تا این حد از ،بمباران سهمیه هر روز و برایمان عادی بود ما هم طبق معمول تا آژیر سفید اعلام شود، بلند بلند حرف میزدیم یا صلوات میفرستادیم ولی آن روز، صدام تصیمم ،داشت آب چشم مردم اهواز را به حدی بگیرد که اگر زنده ماندند شهر را خالی کنند.
بمب از پی بمب فرود میآمد و جانپناه با انفجار هر،بمب مثل گهواره می جنبید و چپ و راست میشد. گویی زلزله به جان زمین افتاده بود زلزله ای که پایان نداشت.
هواپیماها بمبهایشان را روی شهر میریختند و میرفتند بلافاصله چند تای دیگر می آمدند. جان پناه روباز بود و توده عظیم دود که از هر طرف شهر به آسمان
می رفت پیدا .
زهرا را محکم توی آغوش گرفتم وهب و مهدی به پاهایم چسبیدند سکوت سرد و سنگین داخل جان پناه فقط با انفجار بمبها شکسته میشد یک لحظه به این فکر کردم که الآن چه مادران و کودکانی که با هم تکه تکه میشوند و شاید مقصد یکی از این بمبها خانه ما باشد. بچه ها را بغلم چسباندم و زیر لب شهادتینم را گفتم چشمانم را بستم و صورت خاک خورده حسین در خاطرم زنده شد و طنین صدای مهربانش در گوشم پیچید: «پروانه،
صبور باش»
هواپیماها همچنان مثل لاشخور توی آسمان میچرخیدند و تا آژیر سفید
زده شود اهواز زیرورو شد.
نزدیک عید حسین سری به خانه زد و گفت: «اسبابها رو جمع کنین.»
به خانه به دوشی عادت کرده بودم دیگر نمی پرسیدم کجا
و چرا؟
تابعی اسباب کشی پی درپی ما بخاطر مسئولیت حسین در جبهه بود. خودش که حرفی نمیزد و من
حدس میزدم که صحنه جنگ از
جنوب به سمت غرب یا شمال غرب
تغییر کرده که او میخواهد ما را به
همدان ببرد.
بر
مقداری خرت و پرت را که داشتیم پشت یک وانت ریختیم عمه قبل از ما با میهمانها ازاهواز به همدان برگشته بود، اول به تهران رفتیم و با همان وانت و اثاثیه از سمت گردنه آوج به طرف همدان برگشتیم.
سرما و کولاک از درز شیشه ها زوزه میکشید و داخل می آمد وهب و مهدی به هم چسبیده بودند و میلرزیدند. من هم زهرا را داخل پتو پیچیده بودم نفس که میکشیدیم از دهانمان بخار بیرون می آمد و
لایه های یخ شیشه های داخل ماشین را ضخیم تر میکرد. بخاری ،ماشین
زورش
به سرما نمی چربید..
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
✳️افتتاحیه جشنواره مردمی فیلمعمارقم
🎞 نمایش فیلمسینمایی،انیمیشن،مستند،نماهنگ
🏡📽غرفه فیلم کودک
🗓 چهارشنبه تا جمعه
19 الی21 بهمنماه
⏰ ساعت 19 الی 21:30
🏬 در دو مکان جداگانه و به صورت همزمان
📌 سینما آوینه
بلوار آیتالله کاشانی ، نبش کوچه ۶۸
📍https://nshn.ir/a8QbsO79PxQCBQ
👆رزرو صندلی @Admin_Cinema👆
📌 کانون مریم
بلوار شهید دلآذر ، کوچه ۱۵
📍 https://nshn.ir/b7sbsJ6BIxvmgK
👆رزرو صندلی @AdminCinema👆
#افتتاحیه
#دههیفجر
#جشنوارهمردمیفیلمعمار
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰روز سه شنبه روز زیارتی
🌸امام زین العابدین علیه السلام
🌸امام محمدباقر علیه السلام
🌸امام جعفرصادق علیه السلام
#التماس دعا 🤲
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
وتاابدبہآنانکہ..
پلاکشانراازگردنخویشدرآوردنـد
تامانندمادرشانگمنـاموبۍمزاربمانند
مدیونیـم...💔!
سلام ✋
#صبحتون_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
#اطلاعیه_ورزشی
🥇#مسابقه_تیر_اندازی
بدینوسیله به اطلاع می رساند؛ تربیت بدنی خواهران سپاه حضرت علی ابن ابی طالب «ع» در نظر دارد #مسابفه _تیراندازی در👈 دو رشته تفنگ بادی و طپانچه بادی را به مناسبت نکوداشت دهه فجر 🌸 در روز سه شنبه1401/11/18از ساعت 13
در سالن تیراندازی شهید سلیمانی واقع در مجموعه نخلستان برگزار نماید .
لذا از خواهران علاقمند دعوت به عمل می آید .
جهت اطلاعات بیشتر با شماره 09127572548سرکار خانم گلکار تماس حاصل فرمایند .
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی
«سلام الله علیها»
🔴 اطلاعیه
با سلام و عرض تسلیت بمناسبت رحلت خانم زینب کبری س خدمت خواهران پیشکسوت بدینوسیله به اطلاع می رساند خواهرانی که در زمینه👈 امر به معروف و نهی از منکر فعالیت دارند 👉 نام و نام خانوادگی و کد ملی خود را برای سرکار خانم توحیدی به شماره
👇👇👇
+989126512911
ارسال فرمایند .
لطفا به دوستان پیشکسوت خودتون اطلاع دهید .
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠