eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
84 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
226 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
✨خاص بودن یعنی: با شهدا بودن در مسیر شهدا بودن عطر شهدا را داشتن رنگ شهدا را داشتن اخلاص شهدا را داشتن مورد عنایت شهدا بودن تا در دام شهادت افتادن نه در دام دنیا و شیطان افتادن... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  امام زادگان عشق
ڪه شوے یڪبار میشوے ڪه باشے صدبار و ڪه باشے هر ثانیـه باز آئینه ، آب ، سینے و چاے و نباٺ باز پنجشنبه ‌‌‌و یاد با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅همه شما دعوت هستی یادواره شهید امنیت«شهید مهدی زاهد لویی» پنجشنبه مورخ۱۳ مهرماه بعداز نماز مغرب و عشا در امامزاده سید معصوم ع انتشار و تبلیغ گسترده
ایران هم کربلا دارد/ قالی‌شویان مشهد اردهال در دومین جمعه مهر ماه به خون‌خواهی نخستین سفیر ولایت می‌روند. این مراسم زیبا را از دست ندهید .👌 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
🇮🇷🇮🇷 مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت شصت و نهم فصل ششم برادران خوش‌زخم (۷) همان طور که نوار تیربار را می‌گذاشت گفت: "خوب برو با چند نفر مهمات‌ها را بیاور بالای تپه." هم سن و سال من بود شاید اولین بار بود که به جبهه می‌آمد اما حالا فرمانده گروهان بود باید از او اطاعت میکردم هرچند از او خوشم نمی‌آمد گفتم: "آن همه مهمات را با کی خالی کنم؟" بدون اینکه سر بچرخاند گفت: "هرکس که درگیر نیست را ببر، بگو علی گفته؛ مهمات را خالی کنید." برگشتم و دو نفر را که سینه‌کش پشت تپه بودند و ظاهرشان نشان می‌داد که مجروح نیستند، دیدم. به آنها گفتم: "فرمانده گروهان‌تان علی آقا گفت شما دو نفر بیایید برویم برای تخلیه مهمات" اسم فرمانده گروهان را که آوردم برخاستند. انگار منتظر همین فرمان بودند راننده ۴ نفر شدیم سریع مهمات را در چند نوبت تا بالای تپه بردیم برایم سنگین بود که با سابقه رزم در چند جبهه و آن هم از نوع کار اطلاعات عملیات حالا مهمات بیاور یک نوجوان باشم که خیلی خشک و خشن است. پا روی نفسم گذاشتم دوباره رفتم پیش چیت‌سازیان و پرسیدم: "مهمات را خالی کردیم. اگر امر دیگری دارید، در خدمتم" گفت: چه کاری بلدی؟" گفتم: "هر کاری که شما بفرمایید." با همان جدیت گفت: "با همان تویوتا که آمدی برگرد." به دو شهید که یکی‌شان سر نداشت اشاره کرد و گفت: "اینها را هم با خودت ببر و به برادر نوروزی پیغام بده که برای شناسایی منطقه منتظرش هستم." کلمه شناسایی گرمم کرد و شوقی سرشار زیر پوستم دوید راننده پایین تپه بود دو شهید را گذاشتیم پشت تویوتا راننده که دید آب ها از آسیاب افتاده جرأت پیدا کرد و گفت: "خودم پشت فرمان می‌نشینم." گفتم: "آمدن با من بود. برگشتن هم با من." حرفی نزد و نشست روی یک بلندی که سه راه شهادت نام داشت و یک ریز روی آن خمپاره فرود می‌آمد ناخواسته دستم به فلاش ماشین خورد در آن تاریکی ماشین شروع کرد به چشمک زدن راننده عصبی شد: "تو دیوانه‌ای!" پرید بیرون و فرار کرد حالا خمپاره‌ها یک سیبل ثابت بزرگ پیدا کرده بودند یکی آن نزدیکی بود با شتاب داخل آمد و چراغ را خاموش کرده است زیر آتش سرم داد کشید: "به تو هم می‌گویند راننده!!!" خندیدم و گفتم: "راننده من‌نیستم! او فرار کرد" فردایش با رضا نوروزی و حسن ترک رفتیم پیش علی چیت ساز رضا مرا به او معرفی کرد: "ایشان برادر خوش‌لفظ، مسئول اطلاعات گردان هستند." علی خیلی خونسرد گفت: "بله! دیشب در خدمتش بودم." فکر کردم وقتی رضا مرا به عنوان بلدچی گردان معرفی کند، تغییری در برخورد ظاهری او پیدا می‌شود،ولی خبری نبود. چهار نفره راه افتادیم و به پاسگاه عراقی‌ها رفتیم خالی از نیرو بود اما پر از امکانات. در بررسی اولیه به این جمع‌بندی رسیدیم که اینجا امکان حضور نیروهای ما در روز نیست. فقط شبها می‌توانیم نیروها را تا پاسگاه بیاوریم از شب بعد من نیروها را به پاسگاه می‌بردم خودم هم کنار بقیه بودم و به سمت عراقی ها آرپی‌جی می‌زدم... ◀️ ادامه دارد ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای فرج آقا امام زمان (عج) فراموش نشود. التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا