و تا ابد...
به آنانکہ پلاکشـــان را از گــردن خویش درآوردند...
تـا مانند مــــادرشان گـــمنام و بـے مزار
بمانند مدیونیم …
سلام✋
#صبح_و_عاقبتمون_شه🌹دایی
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#سیره_شهداء
میگفت قبل از شوخی
نیتِ تقرب کن و تو دلت بگو:
دل یه مؤمنُ شاد میکنم،قربةالیالله
این شوخیاتم میشه عبادت:)💚
شهیدحسینمعزغلامی🌹
انسان شناسی 032.mp3
11.03M
#انسان_شناسی ۳۲
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
➕تو بایـــد خیـــلی زنده باشی!
خیـــلی زندگی کنی!
✖️این زندگی نیست که تو داری!
معنیِ واژهی زندگی برای یک انسان، با معنیِ این واژه برای سایر مخلوقات، متفاوته!
←حالا یک سؤال؛
همین الآن ...
زندگی ما، با گیاهان و حیوانات، چه فرقهایی داره؟
چه فرقهایی باید داشته باشه ؛ که نداره؟
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷
◀️ قسمت ۱۲۷م
فصل دهم
نبرد فاو ۱۸.
هلیکوپتر هم از بالا شلیک میکرد
ناوچههای دشمن هم از سمت خدیج فارس و خورعبدالله جاده ساحلی فاو امالقصر را زیر آتش گرفته بودند
از میان آن همه جهنم آتش رد شدیم و رسیدیم به پیشانی جاده
جبههای به عرض ۸ متر که چپ و راست آن باتلاق بود
تانکهای دشمن نمیتوانستند مثل جاده "فاو-بصره" ما را دور بزنند
این مزیت برای ما یک اشکال هم داشت؛ ما نمیتوانستیم در تمام دشت پراکنده شویم
متراکم شده بودیم پشت آن جاده ۸ متری و آنجا هم یکریز گلوله میبارید
بچهها جان پناهی درست نداشتند
هرکه به آن نقطه میرسید طی چند دقیقه تیر یا ترکش میخورد
در این هنگامه آتش و انفجار یک لودر از عقب آمد
در وهم و خیال هم نمیگنجید؛
در نقطهای که اگر یک بند انگشت بالا میرفت صد تیر به سمت آن میآمد، یک شیرمرد با لودر آهنی، با ناخن لودر روی آسفالت چنگ بیندازد و خاک را زیر و رو کند
اما لودرچی آمد و کرد
طی چند دقیقه؛ زیر آتش، یک خاکریز کوتاه به عرض جاده کشیده شد
این خاکریز تمام امید بچهها برای مقابله با تانکهایی بود که از دور میآمدند
کار خاکریز که تمام شد، یک تیر مستقیم تانک وسط اطاقش نشست
راننده با لودر کنار جاده ماندند
تانکها به ستون میآمدند
حضور علیآقا و حسن ترک به نیروهای در خط که فرماندهشان مجروح شده بود، انرژی تازهای داد
علیآقا گفت: "خوشلفظ! تو برگرد عقب؛ پیش حاجمهدی کیانی"
نمیخواستم برگردم اما جای مجادله نبود
از خط جدا نشده بودم که چشمم به یک شهید افتاد
جمشید بود!
جمشید اصلیان!
دوست قدیمی و همرزم محکم و بااخلاصی که زمزمهی "والعادیات" او در گشت مهران همواره در گوشم مانده است
به پشت افتاده بود
از سینهاش پردههای آلومینیومی موشک آرپیجی بیرون زده بود
موشک عمل نکرده ولی سینه او را شکافته بود
دور و برش چند نفر از گردان حضرت علیاکبر علیهالسلام افتاده بودند
برگشتم
برادرم جعفر با بچههای تخریب نشکر برای برش جاده میآمد
شانس آوردم که موتور زیر باران خمپارهها سالم مانده بود
پشت موتور نشستم و گاز دادم
هنوز بیشتر از یک کیلومتر از خط دور نشده بودم که هلیکوپتری وسط آسمان پیدا شد
گویی همه را زده بود و حالا فقط من مانده بودم
راکتها از زیر هلیکوپتر رها میشد و به سمت جاده میآمد
صحنههایی مثل فیلمهای سینمایی بود
هلیکوپتر دنبالم میکرد و من ویراژ میدادم و فرار میکردم
موشکها هم از کنارم رد میشدند
آنقدر سریع آمدم که نزدیک سنگر فرماندهی موتور را نایستاده و به حالت روشن پرتاب کردم
دم سنگر بودم که راکتی روی آن فرود آمد و آتش گرفت
داخل سنگر مصیب مجیدی کنار فرمانده لشگر نشسته بود
گفتم برو موتور را تحویل بگیر
مصیب نگاهی به قیافه پر از گرد و خاک من انداخت و گفت:
"حالا توی این گیر و دار؛ کی موتور خواسته!؟"
گفتم:
"شاید خواستی یک وقت بروی خط پیش علیآقا"
🔗 ادامه دارد ...
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
روضه خانگی - حضرت زهرا(س) - 1738.mp3
11.54M
💡 #روضه_خانگی
🎙ای کاش کار کوچه به اینجا نمیرسید...
🔻روضه #حضرت_زهرا(س)
🔻روضه #حضرت_عباس(ع)
⏱ #بیش_از_ده_دقیقه | 14:35
👤 حجتالاسلام سید #محمدحسین_تقوی
#پس_از_شهادت
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠