فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بفرمائید #روضه
خداوندا #علمدارم_نیومد
🎙حاج نریمان پناهی
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🏴باسلام واحترام وادب دعوتید🏴
🏴السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴همراهان گرامی ضمن عرض تسلیت شهادت سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام بعرض می رساندبه همت قرارگاه فرهنگی مسجدحضرت ولیعصر (عج)فردا مقارن باروزعاشورای حسینی ازساعت۷صبح زیارت عاشورادرمسجدمنعقدمی باشدخاک قدمهایتان طوطیای چشمان.🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
کمیته بانوان قرارگاه فرهنگی مسجدحضرت ولیعصر (عج)محله عطاران
🔴 حماسه محرم ۱۴۰۲
▪️حضور مردم پرشور است
▪️نذریها خیلی بیشتر شده
▪️سیاهپوشها چشمگیرند
▪️حضور نسل جدید و همراهی آنها در مراسمات بسیار بیشتر شده
▪️پرچمها خودنمایی میکنند
▪️هیئتها، بهویژه هیئتهای انقلابی پرشورتر از همیشه است
▪️همنوایی و مشارکت بچهها در مراسمات عزاداری عیان است
▪️سطح اشعار و مداحیها بالاست
▪️سخنرانیها بیشتر تبیینی است
⏪لذا دشمن روسیاه است و دلش پر از حقد و کینه!
✅ حقیقت این است
باید در بوق و کرنا کرد و قدرتنمایی کرد و رجز فاتحانه خواند.
⛔️سنگریزهها را نباید جای تخته سنگ جا زد!
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🇮🇷🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت سیام
فصل دوم
بلدچی شانزده ساله (۸)
تا ظهر روز بعد جمعا ۲۵ بلدچی شدیم، که مجموعه فرماندهان ۱۳ گردان معرفی کرده بودند. به اضافه بچههای قدیمی و کادر اطلاعات عملیات تیپ، که باز هم در میان همه آنها کم سنترین نفر من بودم؛
یک بلدچی ۱۶ ساله.
در آغاز از روی کالک و نقشه، توجیه شدیم.
نگین غبار گرفته هر نقشه، شهر خرمشهر بود که تا آن زمان خونینشهر نام گرفته بود.
شهری که مرا به عوالم کودکی و روزهای آرام قبل از جنگ میبرد.
مسئول اطلاعات قبل از حرکت و شناسایی اولیه جمع بلدچیها را پای دکل ابوذر برد. دکلی عقبتر از کارون که از دل نخلستانهای دارخوین قد کشیده بود و از آن بالا می شد تمام جبهه را تا عمق ۱۵ - ۲۰ کیلومتر دید.
دکل با ارتفاع ۶۰ متر ۴ اتاقک را در ابتدا، میانه، بالا و اوج خود جای داده بود و داخل هر اتاقک چند نفر با دوربینهای قوی، مسیرها را برای عملیات آینده بررسی می کردند.
ما بلدچیهای تازه کار را تا اتاقک اول، یعنی ارتفاع ۱۵ متری بالا بردند.
از آن بالا همه چیز پیدا بود. کمی جلوتر از دکل رودخانه کارون از دل نخلستانها میگذشت و از سمت اهواز به جانب خرمشهر می رفت.
آن سوی کارون مواضع اولیه و شاید سنگرهای کمین عراقی آغاز میشد و کمی عقبتر از آن خاکریزی دایرهای به شعاع یک کیلومتر خودنمایی میکرد.
بر اساس اطلاعات اولیه، این خاکریز گردان تانکی به نام "زینالقوس" را در خود جای داده بود.
ما باید این خاکریز دایرهای را به عنوان هدف اصلی برای گردان مسلمبنعقیل شناسایی میکردیم.
عقبتر از آن خاکریز تا جاده آسفالت اهواز خرمشهر هیچ عارضهای نبود مگر خاکریز بلند و سراسری که عراقیها از سمت اهواز به سمت خرمشهر لب جاده زده بودند تا در پناه آن به راحتی از خرمشهر تا نزدیکی خط مقدم شهر اهواز به طول ۹۰ کیلومتر تردد کنند.
این خاکریز در صورت تهاجم احتمالی نیروهای ما در حکم دژ بلند و مستحکمی برای دشمن بود که میتوانستند نیروهای رها شده در دشت را زیر انبوه تیربارها و تیر مستقیم تانک ها بگیرند.
از کل پایین آمدیم و با حساسیت نقشمان بیشتر واقف شدیم و از فردا شب، شناسایی ها آغاز شد.
ساعت دو و نیم بعد از ظهر به مقری رفتیم که سنگر اصلی اطلاعات عملیات، در مجاورت کارون بود.
در و دیوار سنگر پر بود از نقشه و کالک.
حاج محمود شهبازی قائم مقام تیپ را دیدم که شخصاً مسئولیت هدایت، راهنمایی و دریافت گزارش از مسئول اطلاعات و بلدچیها را برعهده داشت.
او و حسین همدانی معاونش، وظیفه داشتند گزارشها را جمعبندی کنند و به حسن باقری بدهند و البته فقط به اخذ گزارش از بلدچیها اکتفا نمیکردند.
آنها به عنوان هسته اصلی شناسایی بیشتر شبها به گشت میرفتند و گاهی فرماندهان گردان را برای توجیه مسیر با خود می بردند.
◀️ ادامه دارد ...
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
روایت عکاسی از غواصان کربلای پنج در «شبخاطره»3⃣
روزهای آخر بعد از کربلای 4، حدود 14 روزی با کربلای 5 فاصله داشتیم. تبلیغات هم یک مقدار دستش خالی بود. امینیان هم به اینها توپیده بود.آمده بودند، گیر داده بودند که آقا بیا نگاتیوها رو بده به لشکر. اینها امنیتی و حفاظتی است.
من به شهید احد آقا گفتم. گفت:
«من جوابشو میدم».
گفت: «آقا این عکسها را برای تیپ گرفته. به شما هم ربطی نداره».
من نگاتیوها را زیر خاک چال کرده بودم و پوسته پلاستیکی آنها را هم چسب زده بودم که یک حالت قوطی مانند شد. بعد مخفیانه رفتم اهواز. چند تا حلقه فیلم خام گرفتم، آمدم و گفتم همینهاست. دو حلقه فیلم برای خودشان بود که گرفتم و از آنها هم عکاسی کردم. نگاتیوها را هم به گل انداختم و گفتم: «اینها توی آب افتاده. برو دیگر از ما دست بردار».
احد گفت: «خیلی نسبت به اینها حساسیت به خرج میدی. ول کن. اینها دستشون خالیه، کارنامهای ندارن. میخوان اینطوری توجیه کنند».
من دیدم عملیات هم دارد میرسد. یکی از بچهها از طرف فرمانده لشکر، عازم مأموریتی به تبریز بود. میخواستند او را از منطقه دور کنند. دو تا از برادرانش شهید شده بودند. شهیدان سروری. میگفتند اگر این هم شهید شود، سه شهیده میشوند و این خیلی سخت است. به بهانهای مأموریتی به تبریز دادند. من هم دیدم، دارد میرود تبریز. گفتم آقای سروری اگر تبریز میروی، بیا من یک امانتی دارم. ببر و به خانوادهام تحویل بده. به آنها بگو که اگر من شهید شدم اینها را باز کنید. اگر شهید نشدم که خودم میآیم باز میکنم.
او هم به تصور اینکه وصیتنامه من هست، گرفت و گفت چشم. خونهتان را هم میشناسم. چون هیأت انصار میآمد، با خانه ما آشنا بود.
ما رفتیم عملیات.
اتفاقی برایمان نیفتاد.
ولی بچههای زیادی شهید شدند. مثل احد مقیمی، حمید هاتف و غواصان دیگر.
🎙راوی: بهزاد پروین قدس عکاس دفاع مقدس
#غواصانعملیاتکربلایپنج
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠