طلوع 🌤خورشید که ملاک صبح بودن نیست خورشید مـا از پشتِ پلکهای "شما" طلوع میکند ... سلام✋ #صبح_وعاقبتتون_شه‍🌹دایی 🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠

#نماهنگ خط معیار ویژه هفته وحدت بیان رهبر انقلاب درباره معیار و ملاک همراهی با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و جدی بودن در مقابله با دشمن؛ "حواسمان باید جمع باشد، بدانیم چه ‌کار می‌کنیم، بدانیم چه می‌گوییم؛ حرفی که می‌زنیم در جهت نقشه‌ی دشمن نباشد، جدول دشمن را کامل نکند." 🔸🌺🔸-------------- 🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠

🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 تمام صفحات #روزنامه_کیهان امروز دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲ 🔸🌺🔸 --------------

🎥 سرود بسیار زیبا 🌹 ببین دهه نودیها چیکار کردند با این سرودشون👏 سرمشق دفترمه این حرف آخرمه کل ایران "حرمه" عاشقتم ایران 🇮🇷💖🇮🇷💖🇮🇷💖🇮🇷

🗞 صبح صادق شماره 1111 منتشر شد 📃 جدیدترین نسخه صبح صادق همراه با پرونده وحدت؛ بررسی اهمیت و جایگاه اتحاد مسلمین .

#اطلاع_رسانی ✅ اطلاع رسانی ویژه برنامه های شب و روز میلاد حضرت رسول اعظم صَلَّي آلله و علیه وآله وسلم و حضرت امام صلدق علیه السلام در مسجد مقدس جمکران 💠الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ💠

https://digipostal.ir/ctz6ar6 👆👆👆👆 لطفا با لینک وارد شوید🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿 #دعوتنامه عرض سلام و احترام دومین جلسه دورهمی دوستانه همراه با ✨✨جشن میلاد پیامبر مهربانی محمد مصطفی «ص» و امام جعفرصادق «ع» ✨✨ حضور تک تک شما خواهران ارجمند و دختران گلتان مایه مسرت و خشنودی اهل بیت «علیهم السلام» خواهد بود. 🎙سخنرانی و مولودی : سرکار خانم ملاعلی 🗓 زمان: دوشنبه ۱۰ مهـــرماه ⏰ ساعت: 15:30 🏡 مکان : ۴۵ متری صدوق ، ۲۰ متری فجر ، خیابان دانش ، کوچه ۲ پلاک ۱۶ منزل خانم رستمی 👈شماره کارت هیئت جهت واریزی نذورات فرهنگی_مذهبی 6037997750006133 ⬅️ لطفا واریزی را به شماره همراه ۰۹۱۲۵۵۳۳۰۱۸ پیامک کنید. 🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠

پیشاپیش میلاد ابالزهرا حضرت محمد مصطفی«ص» و امام جعفر صادق بر شما و محبینشان مبارک باد 🌸🍃🌸🍃 #بفرمائید مولودی👌 🎙 حاج محمود کریمی 🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠

عرض سلام و تبریک میلاد پیامبر رحمت و مهربانی و ششمین اختر تابناک امامت امام جعفر صادق «ع» خدمت شما سروران گرامی . الحمدالله مراسم جشن میلاد به همت شما عزیزان و با حضور جمعی از خواهران پیشکسوت سپاه و ناجا و همسایگان امروز دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲ برگزار گردید . اجر همگی با اهل بیت «علیهم السلام » 🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠

🇮🇷🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت شصت و ششم فصل ششم برادران خوش‌زخم (۴) چشم‌هایم را به سختی جنباندم تا بفهمد زنده‌ام اما زنده به گور فهمید داد زد و دوید با خوش‌خاضع و بادپا برگشت خاکها را کنار زدند تن بی‌رمقم را از زیر خاک بیرون کشیدند جعفر ذوق کرده بود هنوز باور نمی‌کرد زنده باشم دست روی سر و سینه‌ام می‌کشید من به پیکر آن شهید نگاه می‌کردم که شاهد جان دادنش بودم عراقی‌ها داشتند از تپه بالا می‌آمدند جعفر کلاش را برداشت به سمت آنها هجوم برد و برگشت خیلی خوشحال و هیجان‌زده گفت: "سه نفرشان را کشتم. جلوتر نمی‌آیند." کسی از عقب آمد و با عجله گفت: "همه بچه‌ها برگشته‌اند. عقب‌نشینی شده است. فقط شما مانده اید." این را گفت و رفت. جعفر گفت: "من نمی‌آیم! تو توان عقب رفتن نداری، داداش! داریی؟" گفتم: "اگر تو بیایی، دارم." ساکت شد عراقی‌ها نارنجک به سمت ما می‌انداختند شروع به عقب نشینی کردیم اما این بار ناخواسته افتادیم داخل همان میدان مینی که ابتدا پشت آن کپ کرده بودیم در مسیر شش نفر دیگر هم زمین‌گیر شده بودند ما را که دیدند جان گرفتند افتادند پشت سر ما من معبر را می‌شناختم به جعفر گفتم: "پشت سر من بیاید" اما در آن وانفسا مشکل تازه‌ای سراغم آمده بود دستشویی و فشار و عذاب آوری که پیچ و تابم می‌داد چپ و راست مین بود به همه چیز می‌شد فکر کرد الا قضای حاجت آن هم در معبر پشت سرم چند نفر بودند اگر ته صف بودم باز فرصت بود اما جلودار بودن آنجا کار دست من داده بود خواستم به جعفر بگویم لحظه‌ای بایست و به بقیه بگو رویشان را برگردانند که رگبار عراقی‌ها منصرفم کرد یک راه مانده بود آنقدر سریع بدوم تا به چاله‌ای برسم تمام رمقم را در پاهایم ریختم و دویدم از بخت خوب من یک کانال عریض دیگر پیدا شد داخل کانال پریدم جعفر و نفرات پشت سرش هم کنار آمدند آنجا تعدادی مجروح بود که توان بالا رفتن از کانال را نداشتند حالا مصیبت شده بود چند تا مجروحان را ببرم تن کوفته و موج زده‌ام را بالا بکشم یا دنبال قضای حاجت باشم چشمم به مجروحی افتاد که از شکم تیر خورده و در خودش مچاله بود و مثل کسی که به سجده افتاده باشد پیشانی روی خاک گذاشته بود تا ما را دید که به ظاهر سرپاییم، گفت: "عراقی ها دارند می‌آیند. پا بگذارید روی من و از کانال بالا بروید." مخم به دلیل فشارهای متعدد از کار افتاده بود. معطل نکردم گفتم: "حلال کن اخوی!" پا رویش گذاشتم و از کانال بالا رفتم. پشت سرمن جعفر آمد و آن چند نفر دیگر شاید می‌خواستند به مجروحان کمک کنند اما مجال درنگ نبود با جعفر از جلو می‌دویدیم به سمتی که فکر می‌کردیم نیروهای خودی‌اند ناگهان یک خمپاره ۱۲۰ زوزه کشید و بین من و جعفر فاصله انداخت... ◀️ ادامه دارد ... 🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠

#قصه‌های_سرباز_قاسم ۴۵. 🔸🌺🔸--------------

دعای فرج آقا امام زمان (عج) فراموش نشود. التماس دعا