eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
86 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
222 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸السلام علیک یافاطمه المعصومه🔸 السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ ◀️ با سلام به حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها روز مان را آغاز میکنیم. 🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 سلام ✋ ‍🌹دایی 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
یک تاکسی گرفتیم و خودمان را به محل اجتماع مردم رساندیم. حسین بلندگو به دست گرفته بود و میگفت می بینید که فرار نکردم پس ورشکستگی قرض الحسنه هم مثل ماجرای فرار کردن من یه دروغ بزرگ بوده با این هدف که شما باورکنید و صف بکشید و بخواهید حسابتون رو مطالبه کنید. خانمی از میان جمعیت صدایش را خطاب به حسین بلند کرد و گفت «آقا من همین الآن تمام و کمال پولم رو میخوام فردا رو بذار برای اونا که دروغهای تو رو باور میکنن. حسین سرش را پایین انداخت اشک من جاری شد. و غروب آن روز ، دلگیرتر از همیشه بود. پیش خواهرم ایران نشسته بودیم که حسین با یک قیافهٔ خسته وارد شد به دلداری گفتم: «چرا به خاطر این مردم قدرنشناس این قدر حرف و فحش میشنوی؟! کجای قرآن گفته که خودت رو تا این حد سپر بلا کنی؟!» ایران معصومانه نگاهمان کرد. حسین از آن جوابهای از دل برآمده که خاص خودش بود داد تا دیروز توی جبهه ترکش و تیر می خوردیم .امروز به خاطر این مردم ترکش آبرو میخوریم من که از شهید بهشتی بالاتر نیستم که اون همه ناسزا شنید و دم نزد. گفتم امام پشت سر شهید بهشتی بود اما هوای تو رو کی داره؟ گفت: «خدا.» چند روز ،بعد انبوهی از خیرین و معتمدین، پول و سند شخصی شان را آوردند و در اختیار شعبه ها گذاشتند. مردم هم کم کم اعتمادشان جلب شد و به سپرده هایشان رسیدند. مقروضین به قرض الحسنه هم به تدریج اقساطشان را دادند تا کتاب تلخ قرض الحسنه عدل اسلامی در همدان بسته شود. در این فاصله حسین به اندازه ۱۰ سال پیر شد. به وهب و مهدی گفته بود: «فشاری که تو این چند روز به من رسید از عملیات کربلای ۵ سنگین تر بود.» شرایط که آرام شد گفتم :«فکر نمیکنم دیگه به سرت بزنه که قرض الحسنه درست کنی.» ⬅️ ادامه دارد ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : صد و هفتم حسین گاهی روزی دو بار به تهران میآمد و به همدان بر میگشت حرف نمی زد. همین سکوت غریبانه اش، دلم را میسوزاند دیگر نگفتم که من از وقوع این اتفاق تلخ واهمه داشتم فقط به دلداری :گفتم حسین تو و دوستات به خاطر خدا وارد این عرصه شدین و حالا که کار به مشکل خورده، برو مشکل رو با مسئولین مملکتی مطرح کن .او که تا این لحظه سکوت کرده بود صورتش برافروخته شد و با تندی و ترشرویی گفت: «به مسئولین کشور چه ارتباطی داره؟!» من هم غضبناک شدم و پرسیدم یعنی با روزی دو سه بار رفتن تو از تهران به همدان این شایعه جمع میشه و مردم به پولشون میرسن؟» سعی کرد خشمش را بخورد و بر خودش مسلط شود و با طمأنینه گفت: «اگه خدا کمکمون کنه،بله.» گفتم: من دلم طاقت نمیآره باید بیام ،همدان ببینم چه خبره مگر آبروی تو یه شبه به دست اومده که بخواد، یه شبه از دست بره. سوار شدیم و تا همدان تخت گاز کرد توی راه گفت: «عده ای به مخالفت از من و عده ای به موافقت در مسجد جامع شهر تحصن کردن سردمداران مخالفین به سپرده گذاران گفتن که حسین همدانی، پول شما رو برداشته و به دبی فرار کرده و عده ای هم شایعه کردن که به تل آویو رفته ام. حالا حق ندارم که خودمو به اونا نشون بدم . ما را گذاشت چاله قام دین و به مرکز شهر رفت .کوچه پر از عطر یاد عمه بود برای لحظه ای غم نبودن عمه جای غصه های حسین را گرفت، اما خیلی زود به خود آمدم انگار عمه هم در گوشم نجوا میکرد که پروانه نذار هیچ وقت حسین تنها بمونه.» 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✡ 🕎 (۴) ✡ ✡ نویسنده: دیوید دیوک مترجم: محمدحسین خدّامی قسمت اول؛ ✡ محور داستان هولوکاست، اردوگاه آشویتس در لهستان است. طی چندین سال، این اردوگاه به عنوان اردوگاه مرگ، جایی که نازی‌ها ۴ میلیون یهودی و میلیون‌ها غیریهودی را توسط گاز از بین برده‌اند، به جهانیان معرفی می‌شد. همه‌ی شک و تردید بازدیدکنندگان در مورد وسعت هولوکاست و صحّت داستان‌های اتاق گاز، در تورهای بازدید از اردوگاه محو می‌شد. سالانه نیم میلیون توریست از مکان‌هایی که ادعا می‌شود اتاق‌های گاز بوده است و میلیون‌ها یهودی در آن به قتل رسیده‌اند، بازدید می‌کنند. ✡ از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۹ تابلویی بر درب ورودی نصب شده بود که به زبان‌های متعدّدی آمار قربانیان را ۴/۱ میلیون نفر اعلام می‌کرد. پاپ ژان پل دوم طی بازدیدی که در ژوئن سال ۱۹۷۹ از اردوگاه به عمل آورد، در برابر این بنا ایستاد برای روح ۴ میلیون قربانی طلب رحمت کرد. بعدها روشن شد حداقل ۳ میلیون از آمار قربانیان، زاییده‌ی وهم و خیال بوده است! ✡ اندکی پس از بازدید پاپ، مورّخین اردوگاه بدون هیچ سروصدایی تابلو را برداشتند و تابلوی جدیدی با آمار رسمی ۱/۲ میلیون نفر نصب کردند. عدد ۶ میلیون قربانی یهودی هولوکاست که طی سالیان دراز به‌طور رسمی اعلام می‌شد، ۴ میلیون قربانی به ظاهر کشته شده در آشویتس را نیز در بر می‌گرفت. جالب است حتی پس از آن‌که عدد مربوط حدود ۳ میلیون کاهش یافت، هیچ عجله‌ای برای تصحیح دایرةالمعارف‌ها یا سیل بی‌پایان داستان‌هایی که عدد ۶ میلیون را مطرح می‌کردند وجود نداشت! ✡ کارشناسان با کاهش دادن عدد قربانیان، همان کاری را کردند که تجدیدنظرطلبانِ هولوکاست به خاطر آن زندانی شده بودند؛ آن‌ها با بازبینی در عدد تلفات یهودی، آن را کاهش داده بودند. به هر حال واقعاً گزینه دیگری برای انتخاب وجود نداشت، آن‌ها یا باید ارقام خود را به طور اساسی کاهش می‌دادند و یا از اعتبار ساقط می‌شدند. ✡ زمانی که آشویتس در دهه پنجاه و شصت تحت کنترل غرب کمونیست بود و عده‌ی کمی بازدیدکننده به آنجا می‌رفت، یک راه چاره، ادعاهای عجیب و مضحک بود، ولی وقتی دسترسی بیشتری به آن پیدا شد سؤالات زیادتری به وجود آمد. با تجدیدنظر در عددها، مسئولین اردوگاه عمدتاً اعتراف کرده بودند که ارقام اعلام شده‌ی کمونیست‌ها و مسئولین بعدی موزه‌ی اردوگاه، ارقامی ساختگی بوده است. این ارقام به اندازه‌ای بزرگ‌نمایی شده بود که قابل باور کردن نبود! ✡ تجدیدنظرطلبِ یهودی دیوید کول (David cole) در سپتامبر ۱۹۹۲ به آشویتس سفر کرد. او در حالی‌که عرقچین یهودیان را بر سر گذاشته بود با مسئول اردوگاه، دکتر فرانسیزک پایپر (Franciszek Piper) مصاحبه کرد. پایپر اذعان نمود با آن‌که راهنماهای رسمی تورها به بازدید‌کنندگان اعلام می‌کنند که اتاق‌های گاز دقیقاً در همان وضعیت خود در زمان آزادسازیِ اردوگاه هستند، اما در واقع آن‌ها بازسازی شده‌اند! این افشاگری تنها یکی از شکاف‌های عرشه‌ی کشتی جنگی آشویتس، به‌عنوان مادر ناوگان جنگی هولوکاست به شمار می‌رود. کُل بعدها مورد ضرب و شتم قرار گرفت و چندین بار به مرگ تهدید شد! 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : صد و هشتم خندید و :گفت «اتفاقاً میخوام همین کار رو در سطح قوم و خویش شروع کنم مگه میشه حکم خدا و قرآن رو که فرموده قرض الحسنه بدید ترک کرد میشه؟» عید ،نوروز دل و دماغ دید و بازدید نداشتم. هنوز زیر آوار فشار روحی اتفاقات سال گذشته مانده بودم اما حسین برخلاف من خیلی زود به جریان زندگی برگشت. جذبه معنوی کار برای شهدا، تلاش و تحرک او را حتی بیش از گذشته کرد. مسیر ،همدان تهران را بدون راننده می رفت و می آمد. گاهی نیمه شب میرسید نماز شب میخواند و تا صبح بیدار بود و صبح قبراق و سرحال سر کار می.رفت دلم خوش بود که پس از دو سال زهرا به خانه بخت میرود و داشتیم خودمان را برای تدارک عروسی آماده میکردیم که ایران حالش خراب شد پنج سال از برداشت تومور مغزی او میگذشت و داشت زندگی عادی اش را میکرد که یک باره افتاد و به حالت کما رفت. اول توی بیمارستان بود پزشکان که قطع امید کردند به خانه آوردنش مثل یک تکه گوشت بیحال یک گوشه افتاد. چشمانش باز بود اما هیچ کس را نمی شناخت روزها کنارش مینشستم با این دلخوشی که صدای مرا می شنود از گذشته های شیرین کودکیمان برایش تعریف می کردم؛ از پشت بام های رویایی و زمستانهای سخت و رفتن با مامان سر چشمه برای شستن لباسها و از مدرسه ادب و از سیرک هندی و تفریحاتی که بابا میبرد و از پسرعمه سربه زیر و نجیبی که مهرش به دلم نشست و از روزهای تلخ زندگی که جای شادیها را گرفت . 👇👇👇👇
از مرگ دایی حسین از مریضی مامان و دوا دکترهای بی نتیجه از مجروحیتهای پی درپی حسین تا مرگ عمه که توی دو سه روز اتفاق افتاد همه را با گریه تعریف میکردم و نگاه به چشمان سفید ایران میانداختم تا با این قصه ها شاید احساسی از درونش بجوشد و مثل من ببارد اما فقط زل زده بود به یک نقطه نه حرف میزد و نه تکان می.خورد غذا را هم از طریق یک لوله به شکل مایعات از راه بینی داخل معده اش میفرستادند. این نگاه ثابت رو به آسمان هر چشمی را میگریاند و هر دلی را می سوزاند حتی دل پدرم را که کمتر احساساتی میشد مغرور بود و تودار هنوز نمیدانست که ده سال است که خودش سرطان خون دارد و اگر هم میدانست برایش مردن یا ماندن فرقی نمیکرد اما به ایران که نگاه میکرد فرو میریخت. هنوز ما توی همدان بودیم که ظرف چند روز صورت پدرم زرد و پژمرده .شد خودش وقتی عید همان سال، طبق رسم هر ساله عیدی درشتی به تک تک فامیل داد گفت: «این آخرین عیدیه که از دستم عیدی میگیرین اگر مرگ عمه غیر منتظره و غافلگیرکننده بود اما رنگ رخسار ،پدرم گواهی میداد که سرطان به تاروپود تنش پنجه انداخته و رفتنی است. حسین فقط پسر خواهر یا دامادش نبود. تکیه گاهش بود که وقت افتادگی ازش میخواست که دستش را بگیرد. حسین بردش بیمارستان و دکتر دستور بستری داد و آب نخاعش را کشید یک ساعت بعد پدرم پرستارها و دکتر را صدا زد. فکر کردند که میخواهد دردش را بگوید همه آمدند. به دکتر گفت: «بخواب.» به پرستارها گفت: «یالله چرا معطلید آب نخاع شو بکشین تا بفهمه چی کشیدم دکتر و پرستارها خندیدند دکتر روحیهٔ بالای پدرم را دید گفت: «باید شیمی درمانی بشی. پدرم به لهجه همدانی گفت: «مردن مردنه خِرّ خرش شیه؟!» سوزن سرم را از دستش جدا کرد کف اتاق از خون پر شد. به حسین گفت: «بریم» و به ماندن در بیمارستان و شیمی درمانی تن نداد حسین بارضایت پزشک، او را به خانه برد. بعد از دو سه روز رفت توی حالت كُما و سر یک هفته فوت کرد. وقتی از سر خاک برگشتم ، کنار تخت ایران نشستم و برایش درددل کردم میگفتم و گریه میکردم صورتم را می چسباندم به صورت مات و بی حرکتش و با اشکهام صورتش را که خیس میکردم . حسین بیقراری ام را میدید به دلداری می گفت: «شک نکن که دایی جان با اون همه کارای خیری که برای غریبه و آشنا کرد ، یه راست رفت وسط بهشت.» ⬅️ ادامه دارد .... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
    ریاضیش خیلی خوب بود.  شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد  به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.   *************  مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.           دکتر مجتهدی چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر مجتهدی گفت: "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی." *************  سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.  سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد.  شد هجده، بالاترین نمره.  ***************** یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه. ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها       می ترسیدند. *************  آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش.  ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید. با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد.  با همان پیش بند.  ***************** وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه.  نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید." برگشت و همه را جمع کرد. گفت:  "آماده شوید همین روزها راه می افتیم".  پرسیدیم "امام؟" گفت "دعامان کردند."  ***************** حدود یک ماه برنامه اش این بود؛  صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی،  شب ها شکار تانک. بعد از ظهرها، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید. *************  تلفنی به م گفتند:  "یه مشت لات و لوت اومده ن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم."  رفتم و دیدم. ردشان کردم.  چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت"آقای دکتر خودشون گفتن بیاین."           می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیشترشان همان وقت ها شهید شدند. *************  وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین."  بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد.  شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند. عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند. 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 انتشار نخستین‌بار 📹 | ای مهدی موعود! محتاج دعایت هستیم 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اى امام زمان، اى مهدى موعودِ محبوب این امّت، اى سلاله‌‏ى پاک پیامبران و اى میراث‏بر همه‏‌ى انقلابهاى توحیدى و جهانى! ملّت ما با یاد تو و با نام تو از آغاز خو گرفته است و لطف تو را در زندگى خود و در وجود خود آزموده است. اى بنده‏‌ى شایسته‏‌ى صالح خدا! 💫 ما امروز محتاج دعایى هستیم که تو از آن دل پاک الهى و ربّانى و از آن روح قدسى براى پیروزى این ملّت و پیروزى این انقلاب بکنى و به دست قدرتى که خدا در آستین تو قرار داده است، به این ملّت و راه این امّت کمک بفرمایى. ❤ عَزیزٌ عَلَینا اَن نَرى الخَلقَ وَ لاتُرى؛ اى امام زمان! براى ما خیلى سخت است که در این جهان، در این طبیعت بى‏‌پایان که متعلّق به صالحان است، متعلّق به بندگان خدا است، دشمنان خدا را ببینیم، آثار وجود دشمنان خدا را لمس بکنیم امّا تو را نبینیم و از نزدیک فیض حضور تو را زیارت نکنیم. ⛅ 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨روز دوشنبه روز زیارتی (علیه السلام) (علیه السلام) بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِرَاطَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَیَانَ حُکْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّیِّدُ الزَّکِیُّ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِینُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِیلِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْهَادِی الْمَهْدِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.🌷 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌷 🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
رفاقت هایتان را خط بہ خط ڪلمہ بہ ڪلمہ مرور میڪنیم شاید فهمیدیم رفاقت تان بهانہ شهادت بود یا شهادت بهانہ رفاقت.... سلام✋ 🌹دایی 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
4_5987551054802192674.mp3
1.6M
🌺 (عج) 🔆 🌸اون روزی که سحرش میاد 🌸غروبشم چه غروبیه 🎙 👏 👌فوق زیبا 🚩 «سلام الله علیها»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا بازم بگید برای پول رفتن جنگ😔💔 ینی هیییچ پولی، هیییییچ پولی برا آدم چشم نمیشه.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✋🏻 ‎ 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامتی سربازان گمنام امنیت ایران زمین 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
low.mp3
10.98M
🎧 بشنوید| برنامه تلویزیونی «جهان آرا» 👈🏼موضوع: پشت پرده سناریو بر هم ریختن مدارس 🔰صوت کامل گفت‌وگو با: 👤بیژن پیروز (عضو هیات علمی دانشگاه تهران) ◽️ شنبه ١٣ اسفند ١٤٠١ 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : صد و نهم حرفهای حسین مثل سكوتش مرهمی بر قلب سوخته ام بود اما تنها که میشدم تمام گذشته های تلخ و شیرینی که در کنار عمه و آقام بودم از جلوی چشمهایم میگذشت از وقتی که سالار خطابم میکرد و ماجراجویی هایم گل می کرد تا وقتی که حسین را با خودش به سرویس میبرد و وقت ،آمدن برایم سوغات می آورد تا روزی که مادرم جوان مرگ شد و اشک پدر را دیدم و تا... راستی این مصیبت ها مثل طوفان شده بودند و یکی پس از دیگری عزیزی را از من می ستاند ایران هم که بعد از مادر و عمه سنگ صبورم بود حالا دیگر شده بود فقط یک جفت چشم باز که هیچ عکس العملی در مقابل دیده هایش نداشت ، حتی دیگر آن گوش شنوایی را که همیشه پذیرای درد دلهایم بود نداشت . فقط حسین برایم مانده بود که وقتی می آمد آرامش را همراهش می آورد و وقتی میرفت بی اختیار آن آرامش را با خودش میبرد. حسین این قبض و بسط روحیه ام را که با رفتن و آمدن او بر من مستولی شده بود ،فهمید دوست داشت همیشه بانشاط و سرزنده باشم حتی در نبودنش و حتی برای آن روزی که من اصلاً دوست نداشتم به آن روز فکر کنم هر دو ذهن هم را میخواندیم گاهی حسین از دری وارد میشد که لال میشدم؛ از در خدا و اهلبیت و چون خدا را در تمام زندگی اش میدیدم دلم نرم میشد و گاهی مثل یک قصه گو از بچگی هایش که برای من محو و کمرنگ شده بود این گونه تعریف میکرد «شاید شنیده باشی که من توی سه سالگی یتیم شدم و همه مسئولیت های خونه توی پنج سالگی روی دوش من افتاد 👇👇👇👇
برای کسی از یتیمی ام نمی گفتم . اما گاهی خیلی دلم میشکست یه روز از کنار یه مجلس روضه خوانی رد میشدم که آقا سر منبر آیه ای خوند با این مضمون که خدا و رسول خدا رو و کسانی که نماز را به پا می دارند ، صاحب شما هستند. این آیه روح و روانم رو تسخیر کرد با خودم گفتم: «خدایا من که بابا ندارم تو صاحب من باش» از همون روزها قرآن وارد زندگی ام شد و غم یتیمی خیلی زود از دلم بیرون رفت. تو هم هر وقت دلت گرفت، به این فکر کن که پیامبر اکرم هم از کودکی یتیم شداما شما حاج خانم عروس و داماد داری و ان شاالله مادربزرگ هم میشی» نکته آخر حسین لبخند بر لبم نشاند. مدتی بعد دم صبح تلفن زنگ زد وهب بود با اضطراب گفت: «مامان باید خانمم رو ببرم بیمارستان دخترم داره به دنیا میآد.» هر چند از پیش میدانستیم اما باورمان نمیشد داشتیم نوه دار میشدیم خدا یک دختر نازنین و معصوم به وهب داد و کانون زندگیمان دوباره گرم شد. صحبت از اسم بچه شد، حسین گفت: «هرچی که پدر و مادرش بگن همون خوبه.» و دخالت نکرد اسمش را فاطمه گذاشتند . به دنیا آمدن ،فاطمه دنیا را پیش چشم من قشنگتر کرد. شب هفتم تولدش همه جمع شدیم. حسین برایش اذان و اقامه گفت باز هوای خواهرم ایران را کردم اگر می فهمید، خیلی خوشحال میشد که من نوه دار شدم. زهرا هم پس از دو سال عقد تصمیم گرفتند به خانه خودشان بروند. حسین وسایل جهیزیه را بار زد و با دامادم امین و سارا و زهرا به خانه ای که در شهرک باقری بود رفتیم. همین که وسایل را داخل اتاق گذاشتیم، حسین گفت: «دیر شده باید برم. با تعجب پرسیدم: «کجا؟ هنوز وسایل رو نچیدیم خوب نیست پیش امین آقا!» ⬅️ ادامه دارد .... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام و تبریک میلاد منجی عالم بشریت حضرت صاحب العصر و الزمان شما هم میتوانید با ارسال آثار و ایده های اجرایی خود یا اعضای خانواده برای بهتر شدن جشن نیمه شعبان در این مسابقه شرکت کنید . به زیباترین آثار جوایز نقدی از طرف هیئت تعلق میگیرد . 🚩 «سلام الله علیها»