[• #منبر_مجازے📿 •]
📢 رفع بلا با دعا
💠 حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود:
⭕️⇦بلا و گرفتارى بر مؤمنى وارد نمى شود مگر آن كه خداوند جلّ و على بر او الهام مى فرستد كه به درگاه بارى تعالى دعا نمايد و آن بلا سريع بر طرف خواهد شد.
📛⇦و چنانچه از دعا خود دارى نمايد، آن بلا و گرفتارى طولانى گردد.
🔔 پس هر گاه فتنه و بلائى بر شما وارد شود، به درگاه خداوند مهربان دعا و زارى نمائيد.
📙 الكافي؛ ج 2؛ ص 471
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
[• #🌸حرفاے_خودمـونے☺️🦋]
خانوش پرسید:
"به چے فڪر مےڪنے؟!"
#رجایے گفت:
"امروز نماز اول وقت عقب افتاد فڪر مےڪنم گیر ڪارم ڪجا بود...!"
#شهیدمحمدعلےرجایے🌹
#شادےروحشهداصلوات
خــدا رو احساس 👇
[•🕊•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_سی_و_یکم😌🌸🍃 می گفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام می شود .
[• #قصه_دلبرے📚•]
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_سی_و_دوم😌🌸🍃
خیلی فریاد میزدم؛ این خود عزیز ماست . این خود مصطفی ماست ، مصطفی چی شد ؟ مگر چه چیز عوض شده ؟ چرا باید سردخانه باشد ؟ اما کسی گوش نمی کرد . بالاخره آن شب اول در اهواز برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت ، اما من به کسی احتیاج نداشتم . حالم بدبود . خیلی گریه می کردم صبح روز بعد به تهران برگشتیم .
برگشتن به تهران سخت تر بود . چون با همین هواپیمای c-130 بود که آخرین بار من و مصطفی از تهران به اهواز آمدیم و یادم هست که خلبان ها اورا صدا می کردند که "بیا با ما بنشین ." ولی مصطفی اصلاً من را تنها نگذاشت ، نزدیک من ماند. خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حال با جسدش می رفتم . اصرار کردم که تابوتش را باز کنند ، ولی نکردند . بیشتر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت . حتی آن لحظات آخر محروم می کردند .
وقتی رسیدیم تهران ، رفتیم منزل مادر جان ، مادر دکتر . بعد دیگر نفهمیدم دکتر را کجا بردند. من در منزل مادرجان بودم و همه مردم دورم . هرچه می گفتم، مصطفی کو ؟ هیچ کس نمی گفت . فریاد میزدم: از دیروز تا الان ؟ آخر چرا ؟ شما مسلمان نیستید ؟ خیلی بی تابی می کردم . بعد گفتند مصطفی را در سردخانه غسل می دهند گفتم: دیگر مصطفی تمام شد ، چرا این کارها را میکنید؟ و گریه می کردم . گفتند: می رویم اورا می آوریم. گفتم اگر شما نمی آورید خودم می روم سردخانه نزدیکش وبرای وداع تا صبح می نشینم . بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل ، محله بچه گیش ، غسلش داده بودند ، و او با آرامش خوابیده بود. من سرم را روی سینه اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با اوحرف زدم . خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی . تا روز دوم که مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا . من وسط جمعیت ذوب شدم . تا ظهر ، مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمی گشتم . آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد.
در مراسم آدم گم است است، نمی فهمد.
ادامه دارد...💕😉
🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍
#ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...
[•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_سی_و_دوم😌🌸🍃 خیلی فریاد میزدم؛ این خود عزیز ماست . ای
[• #قصه_دلبرے📚•]
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_سی_و_سوم😌🌸🍃
آن شب باید تنها برمی گشتم . آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد.
در مراسم آدم گم است است، نمی فهمد....
همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیرزمین افتاد ، دردی قلبش را فشرد ، زانوهایش تا شد . زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی ، پشتم شکست . و به دیوار تکیه داد . نگاهش روی همه چیز چرخید ، این دوسال چطور گذشت ؟
از این در چقدر به خوشحالی وارد می شد به شوق دیدن مصطفی ، حضور مصطفی ، و این جوانک های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چطور گردن راست می کردند به نشانه احترام؛ زندگی، زندگی برایش خالی شده بود ، انگار ریشه اش را قطع کرده بودند. یاد لبنان افتاد و آن فال حافظ .
آن وقت ها او اصلاً فارسی بلد نبود . نمی فهمید امام موسی و مصطفی با هم چی می خوانند ؟ امام موسی خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش فال گرفت . که :
الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها، که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها.
وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون، چون مال دولت بود، هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم . حتی پول نداشتم خرج کنم . چون در ایران رسم است فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم . در لبنان این طور نیست . خودم می فهمیدم که مردم رحم می کنند، می گویند این خارجی است ، آداب ما را نمی فهمد . دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم . اما کجا ؟
کمی خانه مادر جان بودم ، دوستان بودند . هرشب را یک جا می خوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفی .
شبهای سختی را می گذراندم . لبنان شلوغ بود . خانه مان بمباران شده بود و خانواده ام رفته بودند خارج . از همه سخت تر روزهای جمعه بود . هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم . احساس می کردم دل شکسته ام ، دردم زیاد ، و به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی.
ادامه دارد...💕😉
🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍
#ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...
[•📙•] @Heiyat_Majazi
#فوووووورے😷😷
اولش میگفتن #ڪرونا ویروسیہ ڪہ از یہ نوع خفاش بہ وجود اومده😱😱
ولے اشتباه بود درستشو تو #رصدنمـا بهتون میگیم😎😎
فڪر نمیڪنین اینا همش یہ#بازے_سیاسے باشہ تا ارتباط ما رو با#محیط بیرون قطع کنن🤔🤔
ڪرونا دردناک تره یا #روحـانا ڪہ تاسال 1400باهامونہ⁉️⁉️
اگہ علاقہ دارے اینجور طنزهاے تلخ سیاسے رو بخونے توکانال زیر جوین شو😎👇
https://eitaa.com/joinchat/527499284C698ab461f2
الان دیگه همه چیزوبا#رصدنما رصد میکنم😍❤️
May 11
[• #منبر_مجازے📿 •]
.
.
😇|• حضرت فاطمه سلاماللهعلیها:
🥀|• بهترین شما کسانىاند که با مردم
نرمترند و زنان خویش را بیشتر
گرامى مىدارند.
📚|• دلائل الامامه، ص۷۶
.
.
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
📚|ختم قران امروز
ارسال تعـداد #صفحات به آے دی☺️👇
•📮• @F_Delaram_313
تعداد صفحات
• ۳۱۹ •
هر روز میزبان فرشته ها😇👇
[💌🍃••] @heyat_majazi
#رزق 💌 :)
وقتی در گنـاه زندگی میکنـی
شیطـان کاری با تو نـدارد
امـا..
وقتـی تلاش میکنـی تا
از اسـارتِ گنـاه بیـرون بیـایی
اذیتت خواهـد کرد..!
#حاجاسماعیلدولابے🍃
|• @heiyat_majazi •|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #مغزبانے😎 •]
.
.
🎥 | نحوه مدیریت کرونا در آمریکا🙄
♦️البته رسانه های بین المللی این تصاویر را منتشر نمیکنند!
.
.
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
[•📡•] @Heiyat_Majazi
[• #منبر_مجازے📿 •]
حاجاسماعیلآقا دولابی:
هرگاه مؤمن طغیان ڪند و گلآلودشود
خداوند گودالے سد راه او قرار میدهد
تا گِلهایش ته نشین شده و دوباره مثل روز اول صاف شـــود.
✅زاویه دیدتو تغییربده!
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
1_188459697.mp3
2.59M
🎧🍃
🍃
[• #نوحه_خونے🎤•]
.
🎵یک راه حل عملی برای رسیدن به آرامش
استاد پناهیان
متفاوت بشنویـد😌👇
@Heiyat_Majazi
🍃
🎧🍃