⊱•| #طبیب🍏 |•⊰
سلام عزیزان من(:😌
ظهر بارونیتون بخیر! (سمت ما بارونه خب!😬)
میگماااا میدونستین تو پاییز چے خوبه بخوریم؟🤔
مویز!
بله مویز تعجب نڪن🤭
پیامبر اڪرم فرمودند ڪه در پاییز مویز بخورید
ڪه خلط هاے درون بدن رو از غلیان مے اندازد
حالا چراااا؟
چون طبع مویز گرم و تره
باعث رفع خلط هاے بد معده میشه
باعث تقویت اعصاب میشه
سبب رفع ناراحتے و آرامش بخش روح میشه
باعث تقویت حافظه ست و مقوے معده!
این همه خاصیت تو یه چیز!
بخور نوش جون😇
.
#با_طبیب_سالم_باش😌
یڪ قدم تا سلامتے😉👇
🍏⊱••| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هدایت شده از رصدنما 🇮🇷
21.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷| #نگار_نما / #قطب_نما |🇮🇷
نماهنگ تولیدی کانال رصد نما✌️
🎞میکس قطعه #برای_آرتین
🎥با تصاویر ارزشی کاری از
بچه های رسانه کانال رصد نما
🎙خوانندهدهههشتادی:ایلیامشرفی
دیدنش خالی از لطف نیست🙋🏻♂
برای دیده شدن کار بچه های رسانه
و دوباره شنیدنِ غیرت و خروش ایلیا👌
📡 Eitaa.Com/Rasad_Nama
هیئت مجازی 🇮🇷
🇮🇷| #نگار_نما / #قطب_نما |🇮🇷 نماهنگ تولیدی کانال رصد نما✌️ 🎞میکس قطعه #برای_آرتین 🎥با تصاویر ارزشی
.
رفیقرفقاهاے هیئت مجازی
با غیرت، نشرش بدین😍✌️
|• #خانواده_درمانے🍃 •|
وقتے رابطه به سردے میرسه راهش خروج از اون رابطه و ورود به یک رابطهۍ جدید نیست.❌
🔸توۍ هر رابطهای سردے در یکسرے مقاطع از رابطه وجود داره.
بزرگترین اشتباهِ ما این هست ڪه فڪر ڪنیم باید توۍ رابطه، همهچیز ایدهآل باشه.😔
این رو باید بپذیریم ڪه همهۍ افراد حتّے خودمـون، نقاط ضعفی دارند اما در برابرش نقاط قوتے هم دارند همونطور ڪه ماهم داریم.😬
اینطورے خیلی راحتتر میتونیم بـےقید و شرط آدمها رو بپذیریم و روابط بهترے رو با اونها داشته باشیم.😍😇
#همسرانه
#خانواده_خوشبخت
.
.
.
در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️
🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🍃🎐•|
#شـبهاے_بلھبرون✨
.
.
#شهیدنویدصفری:
ھࢪڪسچھلروززیارتعاشوراࢪا📜بخواندوثوابآنࢪاهدیہبفرستد،
حتماتلاشخودࢪابہاذنخداخواهمڪࢪد
تاحاجتاوࢪابگیࢪم🍃
واگرنہ،دࢪآخرتبرا؎اوجبࢪانڪنم
#شهیدانھ
.
.
شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇
🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_شانزدهم 🍃 صالح خسته بو
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_هفدهم 🍃
دو روز مشهد بودیم و دل سیر زیارت کردیم. صالح یک هفته مرخصی داشت. قصد داشتیم به شمال برویم و حسابی تفریح کنیم. هنوز در مسیر استان گلستان بودیم که از محل کار با او تماس گرفتند و به او گفتند که باید بازگردد. ناراحت بودم اما... بیشتر از کلافگی صالح پکر می شدم. انگار می خواست چیزی بگوید اما نمی توانست. به اولین شهر ساحلی که رسیدیم، لب دریا رفتیم.
ــ تا اینجا اومدم خانومم رو نبرم ساحل؟! شرمندم مهدیه...
ــ این حرفو نزن. من شرایط کاریتو می دونم. وقت زیاده. خدا رو شکر که حداقل زیارت رفتیم.
چنگی به موهایش زد و چادرم را گرفت و با خودش کشاند توی آب. آب از زانویمان بالا آمده بود و چادرم را سنگین کرده بود. محکم آنرا دور خودم پیچاندم و به دریا خیره شدم.
ــ مهدیه جان...
ــ جان دلم؟
ــ فردا ظهر اعزامم...
برگشتم و با تعجب گفتم:
ــ کجا؟!
چیزی نگفت. می دانستم سوریه را می گفت. قلبم هری ریخت. انگار معلق شدم بین زمین و آسمان. شاید هم روی آب بودم. به بازوی صالح چنگ زدم و خودم را نگه داشتم. با هم بیرون آمدیم و روی ماسه ها نشستیم. چادرم غرق ماسه شده بود. کمی تنم می لرزید نمی دانم از سرما بود یا از ضعف خبری که شنیده ام؟!
"مهدیه آروم باش. یادت نره بابا گفت باید پشتیبان شوهرت باشی. اینجوری دلشو می رنجونی و نمی تونه با خیال راحت از خودش مراقبت کنه. همش باید نگران تو باشه. تو صالحو سپردی دست خدا. زندگیتو گره زدی به حرم آقا... پس نگران نباش و توکل کن به خدا..."
ــ چرا یهو خواستی بیفتی؟ حالت خوبه عزیزم؟
خندیدم و گفتم:
ــ آره خوبم. نگران نباش. ماسه های زیر پام خالی شد.
نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم:
ــ وقت زیادی نداریم ها... اگه تموم شب رو رانندگی کنیم فرا صبح می رسیم خونه.
بلند شدم و دست او را گرفتم و از جایش بلندش کردم و با هم سوار ماشین شدیم.
دلم را به دریا زدم و گفتم:
ــ من رانندگی می کنم. تا وقتی شب میشه بخواب که بتونی تا صبح رانندگی کنی. باشه؟
سوئیچ را به من داد و حرکت کردیم.
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_هفدهم 🍃 دو روز مشهد بود
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_هجدهم 🍃
بعد از کمی سکوت خوابش برد. چشمانم می سوخت و خیره به جاده رانندگی می کردم. اشک دیدم را تار کرده بود. هر از گاهی به چهره ی آرام صالح خیره می شدم و از آرامشش غبطه می خوردم. آنقدر بی صدا گریه کرده بودم و بغضم را خورده بودم که گلویم ورم کرده بود و چشمانم شده بود کاسه ی خون. شب شده بود. به پمپ بنزین رسیدیم. ماشین را متوقف کردم و صالح را بیدار کردم. جابه جا شدیم و بعد از اینکه باک بنزین را پر کرد حرکت کردیم.
ــ چشمات چرا قرمزه خانوم گلم؟
ــ هیچی... به رانندگیم دقت کردم. چشمام سرخ شده. نور خورشید روی جاده انعکاس بدی داشت.
ــ مثل اینکه انعکاسش به دماغت هم سرایت کرده. چرا گریه کردی؟
سکوت کردم و روبه جاده سرم را چرخاندم. شام خوردیم و نماز خواندیم و شهر به شهر جلو می رفتیم. ساعت از نیمه گذشته بود. هر چه صالح اصرار می کرد نخوابیدم. دلم نمی آمد لحظات با هم بودنمان را در خواب سپری کنم. به روزهای تنهایی ام که فکر می کردم دلم فشرده می شد. حس خفگی داشتم اما مدام با صالح بگو بخند راه می انداختم.
اذان صبح بود که رسیدیم. بی صدا وارد منزل شدیم. پدر صالح نماز می خواند و سلما هم تازه بیدار شده بود. با احوالپرسی کوتاهی به اتاقمان خزیدم. سلما که آمد با تعجب گفت:
ــ چرا اینقدر زود برگشتید؟ اتفاقی افتاده؟!
بغضم شکست و خودم را به آغوشش انداختم.
ــ چی شده مهدیه دیوونه شدم.
میان هق هقم گفتم:
ــ ظهر اعزام میشه خفه شدم بسکه خودمو کنترل کردم. گلوم درد می کنه از بس بغضمو خوردم.
ــ الهی فدات بشم عزیزم. قرار بود دو هفته دیگه بره. اصلا برای همین عجله داشت که عروسی بگیرید. دلش می خواست سر فرصت مسافرت برید بعد آماده ت کنه و بهت بگه که میره.
صالح توی اتاق آمد و من خودم را از آغوش سلما بیرون کشیدم. سیلی آرام و شوخ مآبانه ای به گونه ی سلما زدم و گفتم:
ــ خیلی دلم برات تنگ شده بود سلما... هیچوقت شوهر نکنی ها... من دیوونه میشم از دوریت.
سلما هم بدون حرفی از اتاق بیرون رفت. صالح به نماز ایستاد و من با اشک به نماز خواندنش دقیق شده بودم.
"لعنت بر شیطان... بلند شو نمازتو بخون مهدیه"
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
' ⃟'🏴؛ #الفبایجنون
آه ای دل آروم بگیر؛
تو حسین داری . .
#سلامبرسیّدالشهدا
#شب_جمعه
'•♢Eitaa.com/Heiyat_Majazi
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
《°• #وقت_بندگی 🌙•°》
✅ صوت به یادگار مانده
از عارف بالله آیت الله
حق شناس رضوان الله علیه
✍️🏻 درباره اهمیت و برکات
شب زنده داری و نماز شب
میخوانمتـ به مهربانے
ڪه خود مهربان ترینے😇
•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هدایت شده از رصدنما 🇮🇷
≼• #مکتب_سلیمانے🌷 •≽
انگشتࢪت هنوزدࢪدستتبود . .
زمانےکهدشمنتوࢪابهشهادتࢪساند !
اینانگشتࢪیادبوديازتوخواهدبود . .
ازدلیࢪیهایت،ازشجاعتهایت . .
ازتࢪسهایےکهدࢪدلدشمننهادي :)
.
#0120
چَشمـِ تو بـود
ڪه پرِ پـروازِ ما شـد🕊 ..
≼•🌷.• Eitaa.com/Rasad_Nama