دلم به رحم اومد خواستم برم عقب
ولی دوروبرمو نگا کردم دیدم جای یه عده از رفیقام خالیه
صبح روز بعد اومده بودن تشییع زهرا...
مقداد که از غریبی علی جگرش آتیش میگرفت از دفن مادر خبر داد...
فریاد زد ای چشم دلهاتان همی کور
در ظلمت شب دفن شد آن آیت نور
اودید از جمع شما آزار...