eitaa logo
هیئت مجازی 🇮🇷
3.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
441 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدایی که خود تغییر ناپذیر است و محورِ هر تغییری . . .
شب‌هشتم‌رمضان۱۴۴۴ ←چهارشنبه‌۹فروردین۱۴۰۲ ←حکایتِ‌یک‌تغییر 💚🕋📿
با عرض سلام و با آرزوی قبولی تک‌تک لحظات بندگی‌تون💚
همون‌طور که از اسم هیئت امشبمون مشخصه ، می‌خوایم روایت کنیم می‌خوایم داستانِ تغییر بگیم ، داستانِ یه تغییر اساسی . . . از اون تغییر ها که مسیر زندگی رو مشخص می‌کنه :) درسته ، می‌خوایم حکایتِ تحول بشنویم✨
پس در ابتدای محفل ، عرض ارادتی کنیم به محضر اربابمون ، به محضر امام حسین علیه‌السلام... السَّلامُ عَلَى الْحُسَین وَ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَين وَ عَلَىٰ أَوْلادِ الْحُسَين وَ عَلَىٰ أَصْحابِ الْحُسَين
داستان ما ، داستان دختریه که توی یکی از روز های بهار ، توی یه خانواده ی معمولی متولد شد...
خانواده ی اون دختر ، بدون هیچ تصمیمِ جدی ای که از قبل گرفته باشن ، اسمش رو گذاشتن فاطیما
فاطیما کوچولوی قصه‌مون ، روز به روز بزرگ و بزرگتر می‌شد کلاس قرآن می‌رفت و قرآن حفظ می‌کرد... مامانش بهش نماز یاد داده بود ، اون‌هم گاه گاه با چادر گل‌دارش که شاید صورتی بود ، با همون قد کوچولو جلوی خدا قامت می‌بست و نماز می‌خوند...
وقتی به سن تکلیف رسید ، انگار بهش کادو داده بودن... خوشحال بود :) نماز هاش رو می‌خوند و اگه یه وقت نمازش قضا می‌شد ، می‌زد زیر گریه که: من الآن چی‌کار کنم که نمازم رو نخوندم؟
اصرار داشت که روسری‌ش رو خیلی محکم زیر گلوش گره بده... هر چی بهش می‌گفتن "الآن خفه می‌شی بچه ، یه کم اونو شُل کن" یا "شبیه مامان‌بزرگا شدی" گوش نمی‌داد... حتی اگه کسی دست دراز می‌کرد و گره رو یه کم باز می‌کرد ، اون باز هم محکم تر گره می‌زد :)