هیئت مجازی 🚩
✨🍃 🍃 اِنَّمَا وَلِیُّڪُمُ اللّہُ وَ رَسُولُہُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَـ
✨🍃
🍃
مجدد بخونید این آیہ رو!☺️
🍃 @heiyat_majazi
✨🍃
✨🍃
🍃
غر نزنیـــــــــــد😉😁
ادامہ داره هنـوز...😍
امیرمؤمنان علے(ع) مثل همیشہ
قامت نماز بستہ بودند و در محضر
خالقشون عاشقانہ عبادت
مےڪردند😍❤️
نیازمندے مولا رو مےبینہ ڪہ
در حال عبادتند...
ڪنار مولا مےایستد و مولا هم ڪہ
عجیب رسم مردونگے رو یاد
گرفتہ بودند انگشتر خودشون رو
ڪہ در حال رڪوع بودند بہ
نیازمند مےبخشند...😍☺️
.
.
وقتے ڪہ پیامبر و صحابہشون
وارد مسجد میشند و نیازمند رو
مےبینند ڪہ داره از مسجد خارج
میشہ سوال میڪنند ڪہ آیا
چیزے از ڪسے دریافت ڪردند
یا نہ؟!
.
.
.
علے(ع) و بخشیدن انگشتر در
رڪوع همانا و آیہ نازل شده
بـر پیامبر همانا...☺️✋🏻
🍃 @heiyat_majazi
✨🍃
✨🍃
🍃
بذارید یڪم بیشتر بگم
از فضیلت مولا...
پیامبر مےفرمایند:
•• انا مدینہ العلم و علے بابها ••
من شهر علمم و علے دَر آن است.
•• علے مع الحق و الحق مع العلے ••
علے همراه حق است و حق همراه
علے است.
اخ ڪہ هر چہ از این دریاے
بیڪران بگم تشنہٺر و بےتابٺر
مےشیم!💔
چے بگم ڪہ عذاب وجدان نگفتن
آنچہ مولا هست و بہ دوش
نڪشم؟!😓
مولا جآنـم!
مولود ڪعبہاے،
فاتح خیبرے،
قهرمان خندقے،
بگــــم بازم؟!
🍃 @heiyat_majazi
✨🍃
✨🍃
🍃
آخرین حج پیامـبر بود...
و باید جانشین پیامبر در جایے
بہ نـام غدیر خم بہ همگان معرفے
میشد...
خدا انتخابش را ڪرده بود!
.
.
•• علے انتخاب خدا بود ••
.
.
آنان ڪہ در نیمہے راه بودند
بازگشتند و با اندڪے صبر
ڪاروان هاے عقبتر هم رسیدند...
.
خدا گفت اگر آنچہ باید را
انجام ندهے پیامبرےات را
انجام ندادهاے!
.
پیامبر دست علے را در دید همگان
بالا بردند و فرمودند:
.
✋🏻••منڪنتمولافهذاعلےمولا••✋🏻
.
مردان دست بیعت دادند و زنان در طرفے دست در آب با مولایشان بیعت ڪردند...
بیعتِ ماندن بـا علے...
ماندن با حق...
🍃 @heiyat_majazi
✨🍃
✨🍃
🍃
امـــا مردم آنچہ را ڪہ با بیعت
با علے(ع) گفتند نڪردنـد و
شد آنچہ نباید بشود...
دوست من!
غدیر فراموش شد ڪہ
عاشورا بہ پـا شد!!
حواست هســت؟!
🍃 @heiyat_majazi
✨🍃
✨🍃
🍃
عمرے با یاعلے گفتن از جایمان
بلند شدیم...
حال بدجور بہ زمین خوردهایم!
روے بلند شدن نداریم اما
باز هم دلخوشیم بہ یاعلے گفتنها💔
ما فراموش نمےڪنیم #غدیر و
#علے را و عهد مےبندیم ڪہ ٺا
لحظہے جآن دادن با #علےزمان
خود باشیم✋🏻
یاعلے.
🍃 @heiyat_majazi
💚🍃
[• #ازخالق_بہمخلوق🎊 •]
.
.
تو جان جانے علے🎉
چه مهربانے علے🎊
تو جانشین خورشید🎀
در آسمانے علے💫
تو اولینے علے1⃣
تو بهترینی علے👏
همیشه میدرخشے😍
مثل نگینے علے💎
چه پاک و با صفایے😃
تو هدیه خدایے🎁
تورا صدا میڪنیم🔊
که آشنا و نمایے🌸
تو سرورے💪
تو رهبرے😎
از همه عالم سرے💞
فقط تویے فقط تو👌
که یار پیغمبرے👑
علے علے جان ماسٺ😍
قله ایمان ماسٺ🌟
ما همه خاڪیم با او🌹
مژده باران ماسٺ✨
#عیدغدیرمبارڪ🎊🎉
#عیدداریمچههههههههعیدے😍❤️
.
.
الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇
[•💚•] @heiyat_majazi
4_5778515477542208289.mp3
8.17M
°🎊°
#عـــیـدانـہ🌸
شــعــرخــوانے در مـدح امـیـرالمـومـنین "ع"💚
انگــشـترم بـایـد فـقـط دُر نـجـف بـاشـد
🎤 #شــایـانمـصـلح
#بزن کـف قـشـنگَرو👏
💚 @heiyat_majazi 💚
°🎊°
28.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• #انرجے😅 •]
•• عمرے پدرم گفت
ڪہ فرزند خلف باش ••
•• یعنے ڪہ فقط بندهے
سلطان نجف باش ••
♥•• پـیشنهاد ویژه دانـلود ••♥
•🎶• #صابـرخراسانے
•🎶• #عیدڪممبرووووڪ
یڪفنجانمعنوےجاتهمراهانرجے😍👇
[°🍹°] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف #قسمت_دهم به عاصف گفتم: +اگر نیاز بود یه خ
[• #قصه_دلبرے📚•]
#مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_یازدهم
نیم ساعتی گذشت عاصف زنگ زد جواب دادم:
+سلام عاصف.
_حاجی سلام.
+بگو میشنوم .. چیشده؟ چرا انقدر طولش دادی؟ چرا آروم حرف میزنی؟
_برای اینکه دقیق مشرف بشم به افراد، اومدم داخل کافه روی یه میز نشستم.. کِرکِره هم پایین بود.
گفتم:
+ چخبره اونجا؟ چی میبینی؟
_عزتی تنها نشسته داره با موبایلش کار میکنه. اما زنه نیست !!!
+چی گفتی؟؟ ریپیت ( repeat یعنی دوباره بگو )
_حاجی، اون زنه نیست، فقط مرده هست.
+شاید رفته سرویس یا رفته یه جایی که دوباره برمیگرده؟
_من نیم ساعته نشستم. چخبره مگه این همه داخل سرویس موندن. جنگ نیست که!
+برو بررسی کن ببین کجاست!
_بررسی کردم یه دونه سرویس بهداشتی بیشتر نداره.. دیدم خیلی دیر کرده و اینجا نیست، به بهانه ای خودم رفتم سمت سرویس تا ببینم کسی اون داخل هست یا نه، اما هرچی پشت در ایستادم کسی بیرون نیومد. حتی در زدم چندبار اما دیدم صدایی نمیاد، برای همین درو باز کردم تا ببینم چی به چیه اما کسی نبود اون داخل.
+یه بررسی کن ببین درب دیگه ای هم اون کافه داره؟ اگر داره برو دنبال زنه. به طهماسبی بگو از ماشین پیاده بشه بیاد داخل کافه، تا عزتی رو به بهانه اینکه این وقت شب چی میخواد اینجا بگیره ببره داخل ماشین. اما قبلش از عزتی بپرس اون زنه کجاست؟
_ چشم حاجی. چندلحظه صبر کنید حلش میکنم.. الان میرم سمت میزش...
عاصف رفت سمتش و منم داشتم میشنیدم.. خودش و معرفی کرد و کمی براش توضیح داد که باید همراه ما بیاید و... اما عزتی داشت شلوغش میکرد.. انگار ترسیده بود. رفتارای یه همچین آدمی جای سوال داشت. داشتم میشنیدم که عاصف گفت:
« ما دنبال شما بودیم، درون ماشین رفتارهای مناسبی نداشتید برای همین بهتون مشکوک شدیم. چرا شما به صورت اون خانوم زدید، چرا اون خانوم براتون داخل ماشین چاقو در آورد؟ اینا به کنار، اون خانوم با شما اومد درون کافه، الآن کجاست؟ چرا اینجا نیست؟ »
دکتر افشین عزتی گفت:
« بخدا من نمیدونم.. گفت میرم دستشویی، اما هنوز برنگشته. منم رفتم دیدم نیست بعدش اومدم اینجا نشستم..الانم دارم بهش زنگ میزنم اما جواب نمیده.»
عاصف گفت:
«من رفتم پشت درب دستشویی ایستادم چنددقیقه ولی کسی نبود.. چرا نمیخواید بهمون بگید؟ »
فورا رفتم روی خط یکی از بچه ها به نام اسد، بهش گفتم:
« اسد! خوردوی پورشه به پلاک ( ........... ) که دستور رهگیری براش صادر شده رو بررسی کن ببین ردیابش کجارو نشون میده. »
گفت: «چندلحظه منتظر باشید.»
چند لحظه سکوت کرد و بررسی کرد گفت: « آقا عاکف، خودروی مورد نظر الآن در سعادت آباد ساکن شده و اصلا حرکتی نداره. »
دوزاریم افتادو فهمیدم زنه سوار ماشینش نشده، وَ با یه ماشین دیگه ای رفته، اما چرا؟ برامون قابل درک نبود!!
رفتم روی خط عاصف گفتم:
+عاصف صدای من و داری؟
_بله آقا.
+مراعات کن.. بحث و ادامه نده.. لطفا منتقلش کن داخل ماشین بعدشم بیارید سمت 152. موقعیت 152 دوتا خیابون بالاتر از اداره خودمون هست... نزدیک شدید بهش چشم بند بزنید. ضمنا خودتم برو یه سر و گوشی آب بده دوربین و چک کن، تا بفهمی زنه از کجا رفته بیرون. اون کافه دار هم اگر همکاری نکرد بیاریدش اداره تا درخدمتش باشیم.
_چشم آقا.
بعد از تماس برگشتم داخل ساختمون رفتم دفتر، کیف و اسلحم و گرفتم، با رانندم هماهنگ کردم تا بیاد جلوی ساختمون اصلی تا بریم سمت 152.
وسيله هام و که گرفتم برگشتم داخل حیاط اداره سوار ماشین شدم و رفتیم سمت 152. وقتی رسیدیم کد ورود و دادم وارد پارکینگ ساختمون امن شدیم. فورا پیاده شدم و رفتم سمت طبقه دوم خونه امن. حدودا 45 دقیقه بعد، عاصف و طهماسبی ( راننده ) با سوژه ی مورد نظرمون یعنی عزتی رسیدن جلوی درب خونه امن شماره صد و پنجاه و دو.
از پشت پنجره داشتم می دیدم که رسیدند. بی سیم زد به عاصف گفتم:
+800 اگر صدای من و داری اعلام کن.
_درخدمتم.
+لطفا وارد نشید. یه تست بکنید سر تا پای سوژه رو ، بعدش وارد شید.
_313 انجام شد. خیالتون جمع. مورد خاصی رویت نشد.
+خوبه. اذن دخولت قبول شد. خوش اومدید.
نکته: به دلیل موقعیت شغلی شخص، تصمیم شورای عالی امنیت بود که برخی افراد در سازمان اتمی باید سلاح داشته باشند، پس از بررسی ها متوجه شدیم این شخص هم جزیی از همون کارکنانی هست که به خاطر موقعیت حساسی که داشته، باید برای دفاع از خودش سلاح حمل میکرد. اما بچه های ما اون شب در بررسی که داشتند اسلحه ای رو ندیدن.
وارد ساختمون شدن و دکترعزتی رو منتقل کردن به طبقه دوم که خودم در همون طبقه مستقر بودم. وقتی درب اتاق باز شد با دست به عاصف اشاره زدم عزتی رو ببره داخل اتاق بازجویی.
عاصف متخصص سازمان اتمی رو برد درون اتاق بازجویی بعد اومد بیرون
بہ قلــم🖊: #عاکف_سلیمانی
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست...
🌐 @kheymegahevelayat_ir
[•🌹•] @Heiyat_Majazi
🍃💌
#خادمانه
سللاااامم علیڪم
شبتـــون بخیـــرر☺️
عیدتون مبارڪ
تبریڪ ویژه به سیداے ڪانال
تشڪر میڪنیم از ڪاربراے عزیزے ڪه این چند روز باما همراهے ڪردن و مسابقه #قربان_تا_غدیر رو دنبال ڪردن.مسابقه امشب پایان یافت
ان شاالله فرداشب سه نفر اول به قید قرعه ڪشے مشخص میشن...
الحمدالله 90% ڪاربرا به سولات درست پاسخ دادن☺️✋
تافردا یاعلے
🍃💌 @heiyat_majazi