هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف #قسمت_سی_و_ششم گفتم: +میگم بچه ها توی قفست ی
[• #قصه_دلبرے📚•]
#مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_سی_و_هفتم
علیرغم اینکه فهمیدیم شخصی که اومده درب خونه دکتر افشین عزتی خانوم فائزه ملکی هست، اما بازم نمیتونستیم بگیم که فائزه ملکی و دکتر عزتی جاسوس هستند.
تا اینجا اسناد و شواهدی نداشتیم که این ها جاسوس باشن. تنها دلیل حساسیت ما دو چیزبود:
یک: چرا فائزه ملکی فرار کرد ؟
دو: دلیل حضور یک زن دو تابعیتی که خودش هیچ مشکلی نداره اما با کسانی مراوده داره که جاسوس هستند در کنار دکتر افشین عزتی که از دانشمندان اتمی هست چه چیزی میتونه باشه.
کمی سر در گم بودیم، اما باید ادامه میدادیم. نمیدونم شما چطور فکر میکنید! شاید بعضیاتون میگید دکتر افشین عزتی جاسوس هست، بعضیا میگید نیست. شایدبعضیا میگید فائزه ملکی جاسوس هست، بعضیا هم میگید نیست.
فقط یک سوال میخوام لا به لای مستند داستانی مطرح کنم و برید روش فکر کنید. سوالم اینه اونایی که فکر میکنید این دوتا جاسوس هستند، چند درصد مطمئنید؟
بگذریم...
بیسیم و گرفتم.. عقیق و پیج کردم:
+عقیق/عاکف! صدای من و داری؟
_بله آقاعاکف! دارم صداتون و !!
+اون زن هر وقت اومد بیرون، وقتی از منزل مورد نظر دور شد، فقط تعقیبش میکنید.. تاکید میکنم، فقط تعقیب و مراقبت صورت بگیره. به هیچ عنوان نباید بیش از حد به سوژه نزدیک بشید. ضمنا، کد 3200 ( سه هزار و دویست ) می مونه با تو، اگر اون زن یه جایی رفت که نمیتونی بری و ممکنه برات دردسر ساز بشه، 3200 به مسیر ادامه میده. مفهوم بود؟
_بله آقا ! دریافت شد.
+تمام.
اما چندساعت بعد...
اونشب تا صبح موندیم اداره... حدید و 3200 و عقیق، نزدیک خونه ی دکتر افشین عزتی مستقر بودن. بعد از پنج هفته تونستیم ردی از دختره پیدا کنیم و خداروشکر خودش اومده بود در تور ما.. فائزه ملکی حدود 2 و نیم صبح از اون خونه زد بیرون. عقیق و 3200 تعقیبش کردن.
تعقیبش کردن و رسیدن به یک جایی... عقیق با یه خط امن تماس گرفت به موبایل کاری! جواب دادم:
+سلام.. جانم بگو!
_آقا سلام. سوژه ای که تحت کنترل من بود، رسیده درب یه هتل.. دستور چیه؟
+ممکنه داخل هتل برید؟
_ممکن که هست ولی تا کجا؟
سوالش خیلی مزخرف بود.. گفتم:
+ تا سرقبر من.. این چه سوالیه میپرسی ساعت 2 صبح! خب معلومه دیگه.. تا تهش.. تا هر جایی که سوخت نمیرید.
_حاجی منظور بدی نداشتم..
+با 3200 تقسیم کار کن.. اگر میتونی بری داخل هتل، معطل نکن برو ! اگر نمیتونید، هردوتاتون بمونید داخل ماشین و منتظر باشید ببینید چه موقعی میاد بیرون.
_چشم.
تا ساعت 5 صبح داخل دفترم بیدار موندم.. دیدم خبری نشد. حدید که تا پنج صبح موند نزدیک منزل دکترعزتی تا ببینه بعد از رفتن فائزه میاد بیرون یا نه، که دید خبری نشد... بهش پیام دادم:
متن پیام...
« سلام. همچنان بمون سر موقعیتت تا برات جایگزین بفرستم.. خسته هم هستی میفهمم... ولی شرمنده.. »
بعد به عاصف گفتم:
+داداش بلند شو برو که تا نیم ساعت دیگه موقعیت حدیدو تحویل بگیری.. به حدید بگو از همون طرف بره سمت عقیق که با 3200 با هم دیگه هستند! بهش بگو ماشین و تحویل 3200 بده تا خودروی مراقبت و رهگیری عقیق و 3200 جدا باشه. به حدید ( علی ) بگو خودش تاکسی بگیره برگرده اداره. خودتم در موقعیت حدید بمون جلوی درب خونه عزتی..
_باشه.. پس من الان نمازم و میخونم و حرکت میکنم میرم.
_آره برو که دیر نشه. چون بنده ی خدا خسته هست.. ! از دیروز ظهر تا حالا یکسره در یک جای ثابت مونده. شام و ناهار هم بهش نتونستیم برسونیم. ممکن هست بدنش تحمل کنه، اما به نظرم چشماش دیگه تحمل نمیکنه.
عاصف نماز صبحش و خوند بعدش رفت. منم نمازم و خوندم.. تقریبا نزدیک به یک روز و نصف بود نخوابیدم. یا فقط به حالت نشسته چرت زده بودم.
خواستم یه چرت کوتاه بزنم که گفتم بهتره بین الطلوعین و از دست ندم. اما راستش به دلیل خستگی مفرط گاهی حس و حال عبادت هم نداشتم. دیدم از بس که خسته ام، دیگه نمیتونم چشمام و باز نگه دارم.
رفتم قسمت استراحتگاه دفترم روی تخت دراز کشیدم.. هی از این پهلو به اون پهلو میشدم اما با اون همه خستگی نتونستم کمی استراحت کنم، چون ذهنم درگیر دکتر افشین عزتی بود.
همین طور که به سقف دفتر نگاه میکردم، به ذهنم یه چیزی رسید! بلند شدم رفتم موبایل شخصیم و از داخل کشو آوردم بیرون روشن کردم.. زنگ زدم به خانومم، هفت هشت تا بوق خورد.. با صدای خواب آلود جواب داد:
_سلام.
+علیکِ سلام حاج خانوم. ساعت خواب.
با همون صدای خواب آلود و آرومش گفت:
_ بی مزه من حاج خانوم نیستم. هنوز کو تا حاج خانوم شدنم. چیشده این وقت صبح یادی از فقرا کردی؟خندیدم گفتم:
+زنگ زدم بهت افتخار هم کلامی با خودم و بدم.با صدای خسته و خواب آلودش خندید و گف
_جناب مزاحم! تو که خواب نداری. وقت و ساعت هم که تعطیل
معلومم نیست کجایی! لااقل بزار من عین یه آدم منظم زندگی کنم.
بہ قلــم🖊: #عاکف_سلیمانی
🌐 @kheymegahevelayat
[•🌹•] @Heiyat_Majzi
[• #ازخالق_بہمخلوق☎️ •]
.
.
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
سوره👈مائده
آیه👈48
🍂 وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً
🍂 لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً
🍂 عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ
🍂 لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ
🍂 لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ
🍂 شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ لکِنْ
🍂 لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
🍂 إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما
🍂 کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ
و ما کتاب(قرآن)را به حقّ بر تو نازل
کردیم،در حالی که کتب آسمانی پیشین
را تصدیق می کند و حاکم و حافظ آنها
است.پس به آنچه خداوند نازل کرده،
میان آنان حکم کن و(با دور شدن) از
حقّی که برای تو آمده،از هوا و هوس
آنان پیروی مکن،ما برای هر یک از شما
آیین و طریقه ی روشنی قرار دادیم و
اگر خداوند می خواست،همه ی شما را
یک امّت قرار می داد (و همه یک قانون
و آیین داشتید).ولی(خداوند می خواهد)
تا شمارا در آنچه به شما داده بیازماید،
پس در کارهای نیک سبقت بگیرید،(و
بدانید که)بازگشت همه ی شما به سوی
خداست، پس او شمارا به آنچه در آن
اختلاف می کردید آگاه خواهد ساخت.
.
.
الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇
[•💚•] @heiyat_majazi
🏴🍃🏴🍃🏴
🍃🏴
🏴
🍃
🏴
#چله_نوکری
👈 ازاول محرم تا دهروز قبل از اربعین👉
#هرروز_ترک_یک_گناه | #من_توبه_کرده_ام | #روز_بیستو_نهم
❓❓سلام
ببخشید میشه منو قانع کنید؟!
من اصلا باورم نمیشه که خدا مثلا بخاطر بی حجابی بنده شو بندازه جهنم😕
من چادروحجاب رو دوس دارم ولی چون تو خانواده خوبی نیستم سختم هست☹️
من میگم من هم نماز خونم هم قران خون هم تا جایی که بتونم حواسم هست گناه نکنم
پس خدا منو بخاطر یه تار مو و یکم بی حجابی نمیندازه جهنم
شاید شما بگی برو مطلب بخون تا بفهمی
ولی باور کن خوندم نمیره تو مخم...
✅پاسخ استاد راجی رو باهم میشنویم
👇🏻👇🏻👇🏻
((در مسیر پاڪ شدن یکدیگر قدمے برداریم))
💥بازنشر حداکثری⬅️باقیات صالحات💥
🏴
🍃
🏴 @heiyat_majazi
🍃🏴
🏴🍃🏴🍃🏴
[• #منبر_مجازے📿 •]
.
.
گاهے تلنگر مےتوانـد همین باشد
ڪھ حرفے از شھیدے گفتھ شـود
و آن این باشـد کھ:👇🏻
{ مـا از حلالش گذشتیم
شما از حرامش نمےتوانید بگـذرید؟! }
#واےازگناهےکھ_دورکندمارا
#ازرسیدن_بھ_خوبےها
.
.
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
vazayefe masoolin dar fesad eghtesadi.wav
478.7K
📱🍃
•[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]•
💞🍃 وظایف مسؤلین در فســـاد اقتصادے...
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 87126 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 4413986 بہ شماره۷۵۷۵
📱🍃 @heiyat_majazi
•| #سخن_حسینی 📜 |•
نجات از آتش با گريه از ترس خدا
«اَلْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ نَجَاةٌ مِنَ النّارِ».
امام حسين (ع) فرمود:
✨«گريه از ترس خدا، باعث نجات از آتش جهنّم است»✨.
(مستدرك الوسائل، جـ۱۱ـ صـ۲۴۵ـ حـ۳۵ـ )
محبت ارباب رو تودلت شڪوفا ڪن☺️
🥁••] @heiyat_majazi
[• #فتوا_جاتے👳🏻•]
#شبهه:
شما این تناقض در قرآن را چگونه پاسخ می دهید که در آیاتی الله می گوید فرعون غرق شد اما در آیه در سوره #یونس سخن از نجات فرعون می آورد
#پاسخ شبهه:
1⃣در این شکی نیست که #فرعون به همراه همراهیان و معاندان تحت خدمت خود ، مورد عذاب خداوند قرار گرفته و همه #غرق شدند چنان که می فرماید ؛
« فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند، و پنداشتند به سوى
ما باز نمى گردند ، ما نيز او و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم، اكنون بنگر پايان كار ظالمان چه شد » ( قصص 39_40)
2⃣این #حقیقت در آیات متعددی تکرار شده است ؛
اسراء 103_ طه 78_ عنکبوت 39_40_ ذاریات 40 و ...
3⃣حال آنچه مورد #اشکال قرار گرفته است آیه زیر است که می فرماید ؛
« بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل) عبور داديم، و فرعون و لشكرش از سر ظلم و تجاوز بدنبال آنها رفتند، تا هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند وجود ندارد، و من از مسلمين هستم ، (اما به او خطاب شد) الان؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى؟ ولى امروز بدنت را (از آب) نجات مى دهيم تا عبرتى براى آيندگان باشى، و بسيارى از مردم از آيات ما غافلند » ( یونس 90_92)
4⃣در اينكه #منظور از بدن در اينجا چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است، اكثر آنها معتقدند منظور همان جسم بى جان فرعون است، چرا كه عظمت فرعون در افكار مردم آن محيط چنان بود كه اگر بدنش از آب بيرون نمى افتاد بسيارى باور نمى كردند كه فرعون هم ممكن است غرق شده باشد، و ممكن بود به دنبال اين ماجرا افسانه هاى دروغين در باره #نجات و حيات فرعون بسازند، لذا خداوند بدن بى جان او را از آب بيرون افكند.
5⃣جالب اينكه بدن در لغت- آن چنان كه راغب در مفردات گفته- به معنى جسد عظيم است و اين مى رساند كه فرعون همانند بسيارى از مرفهين كه داراى زندگانى پر زرق و برق افسانه اى هستند، اندامى درشت و چاق و چله داشت.
6⃣ولى بعضى ديگر گفته اند كه يكى از معانى" بدن" زره" است و اين اشاره به آن است كه خداوند فرعون را با همان زره زرينى كه بر تن داشت از آب بيرون فرستاد تا بوسيله آن شناخته شود و #هيچگونه ترديدى براى كسى باقى نماند.
7⃣اين نكته نيز شايان توجه است كه جمله فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ با فاء تفريع، آغاز شده و اين ممكن است اشاره به آن باشد كه آن ايمان بى روح فرعون در اين لحظه نااميدى و گرفتارى در چنگال مرگ، اين ايمانى كه همانند جسم بى جانى بود اين مقدار #تاثير كرد كه خداوند جسم بى جان فرعون را از آب نجات داد تا طعمه ماهيان دريا نشود و هم عبرتى باشد براى آيندگان ، هم اكنون در موزه هاى" مصر" و" بريتانيا" يكى دو بدن از فراعنه به حال موميايى باقى مانده است، آيا بدن فرعون معاصر موسى در ميان آنها است كه بعدا آن را به صورت موميايى حفظ كرده اند يا نه؟ دليلى در دست نداريم، ولى تعبير" لِمَنْ خَلْفَكَ" ممكن است اين احتمال را #تقويت كند كه بدن آن فرعون در ميان اينها است، تا عبرتى براى همه آيندگان باشد، زيرا تعبير آيه مطلق است و همه آيندگان را شامل مى شود.
📚تفسیر نمونه ج8 ص 377
.
.
#مهدیار
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
هیچ شبهـهاےبے پاسخ نمونده😉👇
[•📖•] @Heiyat_Majazi
[• #نھج_علے(ع)☀️ •]
✨بہ نام خــــــداے علے✨
☹️ این فرشتههایی که نگهبان آدما
هستن وقتی یه حادثه ای پیش میاد
کجا بودن ؟؟
☺️ وقتی که چیزی در تقدیر آدما
باشه اونها آدما رو ترک می کنن.
☹️ پس چرا خیلیها اون موقع اجل
شون نمیرسه؟؟
☺️ چون مدت زمان عمر خودش
مثل یه سپر محافظ عمل می کنه
و از فرد محافظت می کنه.
📚|• #نهج_البلاغه. حکمت ۲۰۱
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😌👇
[•✍•] @heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #انرجے😌 •]
😍گفته ؛ سِیّد علیِّ خامنه ای
که کنم سر به پایِ او قربان :✋
😎"افتخاری برایِ هر کوی اَست
نام رخشندهء شهید بر آن"🇮🇷
پــ👣ــانـوشت مـن:
هزار و اندی سال قبل دشمنان
خواستند نابود کنند یاد اما
حسین(ع)رو اما الان کجا و
هدف پلید و شیطانی اونها کجا..😏
به قول حاج حسین یکتا
برید ببینید بهشت زهرا قطعه
شهدا و قطعه منافقان رو...☺️✌️
و خداروشکر که دولت در تغییر
نام حرفهای شده،بزن به افتخارش😒😶
#نامویادشهداتاابدزندهخواهدماند
#بازیجدیدآقایونبالانشین
#خیالخام
[•🍹•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف #قسمت_سی_و_هفتم علیرغم اینکه فهمیدیم شخصی که اومده درب
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
[• #قصه_دلبرے📚•]
#مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_سی_و_هشتم
صداش و صاف کرد فوری گفت:
_ببخشید، ببخشید.. شوخی کردم.. حرف بزن. دیگه تکرار نمیشه. قطع نکنیااا.. باشه؟
+باشه عزیزم.. خواستم بهت بگم خیییییلی دوست دارم
_محسن! الآن این وقت صبح زنگ زدی این و بگی؟ خیلی ممنون واقعا ! i'm (آی ام) همینطور! حالا واقعا همین بود فقط؟
+فقط این که نه!! خواستم اینم بگم که ببخشید اگر دیشب نیومدم خونه و طبق معمول همچنان تحمل میکنی.
_آخ آخ.. محسن نگو که دلم عین رنگ آب آلبالو هست. شده شبیه جیگر زلیخا ! دیگه چاره ای هم دارم به نظرت؟
خندیدم گفتم:
+نه...
_اینجاست که شاعر میگه « دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم...»
+خلاصه ببخشید.
_ چرا عذر خواهی میکنی دم به ثانیه. من که چیزی نگفتم.
+خلاصه دیگه.. به هرحال ادب حکم میکنه از تو عذر خواهی کنم الهی دورت بگردم.
_حالا کی میای خونه؟
+نمیدونم.. خیلی خسته ام.. طوری که از شدت خستگی خوابمم نمیبره.. باورت میشه؟ رسیدم به این مرحله.. اما فعلا درگیر یه کاری هستم.
_نمازت و خوندی؟ صبحونت و خوردی؟
+نمازم و آره، اما صبحونه رو نه.
_خب یه چیزی بگیر بخور ضعف نری !
+چشم.. راستی برای خونه چیزی کم و کسر نداری؟
یه خمیازه ای کشید پشت تلفن، یه خنده دلبرانه ای هم کرد، گفت:
_محسن، واقعا الآن چیزی نیاز داشته باشم میاری؟
نگاه به ساعت کردم و یه غلط کردم خاصی در ذهنم و دلم و چشمام موج مکزیکی میزد.. خودم خندم گرفت. خانومم متوجه مکث کردنم شد... گفت:
_باشه نخواستیم.. مکثت مارو کشته عزیزم. نمیخواد چیزی بگیری.
+نه! نه! اینطور نگو.. بگو چی میخوای..
خندید گفت:
_آخه محسن تو چرا انقدر فیلمی.. خوشت میاد این وقت صبح زنگ بزنی مخم و کار بگیری؟
+به جون هردوتامون راست میگم.. چیزی میخوای بگو بیارم..
_تو که میدی راننده بیاره. یا میدی آژانس بگیره بیاره.. چرا لاف در غریبی میزنی.
+عزیزم شما بگو چی میخوای.. من خودم میخرم بعدش برات میارم.
_اوممم... باشه ! اگر اینه، حالا که داری رجز میخونی، نون سنگک گرم، با پنیر تبریزی بگیر بیار خونه. یه شیشه عسل هم بخر بیار. شیر هم تموم شده، اینارو بخر بیار.
+چشم الان میگرم میام دورت میگردم. فقط آماده باش که اومدم صبحونه رو باید خیلی سریع بخورم، مجددا برگردم اداره.
_تا تو بیای همه چیز آماد شده. البته اگر بیای.
+بهت قول دادم دیگه.
_اونوقت چند دقیقه ی دیگه؟
+نمیدونم.. اما اگر قطع کنی قول میدم زود بیام.
_باشه.. ببینیم و تعریف کنیم. پس منتظرتم.. خدانگهدارت.
+خداحافظ.
بلند شدم اسلحم و گرفتم گذاشتم داخل کیفم. موبایل، بیسیم، سوییچ ماشین، همه وسیله های مورد نیازم و جمع کردم، بعدش زدم بیرون از اداره. گاز ماشین و گرفتم مستقیم رفتم سمت خونه. بین مسیر هم نون سنگ داغ و سفارشات همسرم و گرفتم رفتم سمت منزل. چیزی حدود 45 دقیقه طول کشید از اداره تا به خونه برسم.
وقتی رسیدم ماشین و داخل پارکینگ پارک کردم فوری با آسانسور رفتم بالا. درب و باز کردم وارد هال و پذیرایی که شدم دیدم خانومم پشت میزه و همه چیز آماده هست. رفتم نشستم پشت میز صبحونه. گفت:
« اول سلام. دوم اینکه عزیزم بلند شو برو دستات و بشور بعدش بیا بشین. »
سر به سرش گذاشتم، گفتم:
« چشم خانوم بهداشت. ناخن و موهای سرمم چک میکنی؟ »
خندید گفت: « باشه دارم برات. »
بلند شدم رفتم قشنگ دست و روم و شستم تا خیالش جمع بشه. برگشتم سمت میز صبحونه. همین که نشستم و تازه شروع کردیم که صبحونه رو بخوریم وَ لقمه اول رو برای خانومم گرفتم، لقمه بعدی رو برای خودم، وَ همینطور که لقمه خودم رو بالا آوردم نزدیک دهنم، دیدم تلفن کاریم زنگ میخوره! لقمه رو گذاشتم بین دوتا دندونام نگهش داشتم گوشی رو فوری از جیبم آوردم بیرون... دیدم فاطمه زهرا داره بهم چپ چپ نگاه میکنه! یه چشمک بهش زدم که نگران نباشه! نگاه به شماره روی گوشی کردم بلافاصله جواب دادم:
+سلام.. بله!
_عاکف جان سلام.
+بگو عاصف. چیشده؟
_سوژه مورد نظرمون از موقعیت مورد نظر داره خارج میشه.. در جریان باشید میرم دنبالش.
+برو خدا به همرات.. فقط حواست باشه عادی رفتار کنی. منتظر خبر جدیدت هستم.
تماس قطع شد!
نگاه به فاطمه کردم، گفتم:
+چطوری معظم له؟
_خداروشکر. چخبر تازه؟
+هیچچی. تو چخبر؟
خانومم همینطور که داشت لقمه میگرفت گفت:
_منم هیچچی. دیشب به مریم پیام دادم، اگر پدرش ( حاج کاظم ) خونه نیست و میتونه راحت صحبت کنه یه کم تلفنی حرف بزنیم.
+حاجی که ساعت 3 صبح پرواز داشت. بعید می دونم خونه رفته باشه دیشب.. ظاهرا موند اداره تا آخرشب، بعدش رفت سمت فرودگاه.
_کجا؟
+کجاش و نمیتونم بگم اما پرواز داخلی داشت..
ہ قلــم🖊: #عاکف_سلیمانی
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست...
🌐 @kheymegahevelayat
[•🌹•] @Heiyat_Majazi
امروز صبح جلسه کاری داره سمت یکی از استان های مرزی. اینم بهت گفتم که از کنجکاوی رودل نکنی.
_بی مزه.
+خب.. داشتی از دختر حاجی میگفتی..
_من که با مریم حرف زدم. پس پدرش خونه نبوده دیگه.
[• #وقت_بندگے💕 •]
.
.
💚جز خـدا کسی را کارهای ندانید!💚
آیت الله حق شناس(قدس سره):
🌸../ اول من باید این حجاب نفس را بردارم و در این میدان مبارزه کنم تا به مراحل بعد برسم.
🍃../ برای از بین بردن آن دو باید برای مقابله و مبارزه با نفس، نیمه شب بلند شوی و خدا را بخوانی.
🌸../ رمز موفقیّت همین است که انسان جز خدا کسی را کارهای نداند و همهی توجهاش به خدا باشد و بس.
#نمازشب
#التماس_انواع_دعاےخیر
.
.
یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇
[•🍃⏰•] @heiyat_majazi