اما اگه جوابتون مثل من به سوال بالا منفیه، بیایید درگوشی باهم حرف بزنیم ..
چه حرفی؟
خیلی حرفا.. اندازهی کل دوران غیبت مولامون
اونقدری حرف هست این وسط
که تا صبح هیچی، تا آخر ماه رجب
شب و روز هم بگیم، تموم نمیشن
ولی خب.. حرف که مهم نیست ؛؛
مهم اینه که بالاخره این دوزاری ما بیوفته و "واقعی" بفهمیم که بابا.. ما واقعا بیمولا موندیم:)💔
چقدر حرف بزنیم و
چقدر درد بیمولا بودن رو درک نکنیم؟
بس نیست؟ ..
خجالت نکشیم؟..
چقدر علما و عرفا و پیرغلاما
مو سپید کردن روی منبر و گفتن
بابا بچه شیعه، یه آقایی هم هست
که خودِ ماها، طردش کردیم ..
خود ماها ازش دور موندیم
خودِ ماها ازش محروم شدیم..
چقدر کتاب و متن و عکس و استوری و مقاله و همایش و پویش و چالش به دستمون برسه تا بفهمیم -واقعا بفهمیم- یه آقایی هم هست که صبح رو توی بیابونها شب میکنه وَ
شبها رو با گریه برای کارای ما صبح میکنه؟
چقدر دیگه لازمه؟
امشب فقط اومدم بگم بیا برگردیم ..
کجا؟
پیشِ خودش؛
خود مولامون، خود همهکسِمون..
پیش همونی که وقتی باهاش حرف میزنی
اصلاً یادت میره غم با کدوم ق/غ نوشته میشه..
پیش همونی که وقتی بیاد،
همگیمون قسم میخوریم که
وای، این آقا رو من قبلاً دیدم..
وای این همون آقاعه ست که فلانجا دیدمش..
وای وای به خدا من دیدمش..
پیش همونی که اگه همه چی رو با حساب و کتاب رضایتش انجام بدیم، توی زندگی دودنیامون ضرر نمیکنیم ..
ماها همهمون دلمون تنگ شده برای بودنش،
فقط حواسمون نیست که حسِش نمیکنیم ..
بعد همینطور ادامه بده ..
مثلا بگو:
" بابامهدی خوبی؟ راستی امروز روزه گرفتم. اگه کمک و نگاه شما نبود نمیتونستم"
یا مثلا..
مثلا بگو:
" ببخشید که یادم میره شما همه کسِ منی، خودت کمکم کن همیشه حواسم به شما باشه"
اصلا هیچی نگو
فقط برو سجده و بگو "ببخشید دیر اومدم، ولی اومدم .. اومدم که بمونم.. کمکم میکنی؟"