سلام علیکم به هیئتــیهامون✋🏻
شبتـون امام زمانے💚
حال و هواے دلتـون چطوره؟!
اهلِ دلا؛ دل رها بشه ها
دلت رو باید شبهای جمعه بِتکونے
گرفتے چے میگم؟؟
از بےنشان گفتن بود✋🏻
بےوضو ڪه نیومدے مجلس شهدا
اومدے؟!!
خیلے ها الان خواب هستن
اما تو اومدی ڪه بهره ببری
اومدی چون شهدا نگاهت کردن!!
دلتو هوایے کردن!!
هوایی که بشه
دل شکستهت بهونه میگیره
اون وقته که دلت بهونه ی
خوبےها میگیره
بهونه ی شلمچه و معراج شهداهاش میگیره
نگو نه!!
محاله..
رفته ها میدونن چے میگم...
چه سرے ست ڪه اگـر عشق بازے کردن با حسین(ع) را از بر باشے
بلدے چگونه معرفت شهدا را در دل خود جای دهی..
میخوام براتون از حال و هوای
شهدا بگم...
حال و هوایی ڪه زمین تا آسمان
به حال و هوای زمینی ها نمیخورد...
آسمانے بودند و رفتند
پرواز کردند و پر پروازشان هم چه بود؛خدا میداند..
آرے خدا میداند..
حال و هوایشان را شاید در چند جمله بخوانی ولے درک و فهمیدن همین چند جمله انقلابے در دلت ایجاد میکند....
هوا تاریک شده بود با چند نفر از بچه ها دور آتیش نشسته بودیم قرار بود فردا نزدیک سحر برای عملیاتی به خط بزنیم..
هرکدوم از بچه ها یه تسبیح دستشون بود و مشغول ذکر بودند..
دلم آب شد.. دست بردم تو جیبم تا تسبیحم را بیرون بیارم اما هر چی گشتم پیداش نکردم..به بغل دستیم گفتم: برادر تسبیحت رو بده تا یه دوری بزنم گفت: شرمنده بنزین نداره
به علی که مقابلم نشسته بود گفتم
گفت: موتور پیاده کرده به بعدی گفتم گفت: خودم لازمش دارم از حسن که آخرین نفر بود خواستم چشم غره ای رفت و گفت:
برو داداش حوصله دردِسر ندارم..میبریش میزنے به جایے اصلا من وسیله دستمو به هیچ بنی بشری نمیدم.. صدای خنده بچه ها فضا را پر کرده بود..