فرمود من بخاطر تو بخشیدم
این زندان بانه اومد زنجیرو
از دست و پای شمر بازکنه
دید خود امام حسین اومد
فرمود برو کنار خودم وامیکنم😭💔
شیخ بها در کشکولش میاره
یه مرد لاابالی میدونست بعد مرگش کسی کفن و دفنش نمیکنه پول داد چندنفرو اجیر کرد بعد مردنش کفن و دفنش بکنن
بعد یه مدتی از دنیا رفت
جمع شدن اون سه چهار نفری که بهشون پول داده بود کفن و دفنش کردن نصفه شب از خونه خارجش کردن ببرن تو یکی از بیابونای اطراف شهر دفنش کنن
چهارتا حمال داشتن میبردنش
یهو دیدن از دور عالم بزرگ شهر داره میاد
تعجب کردن تا رسید بهشون گفت
صبر کنید کجا میبرید این بنده خوب خدارو
گفتن اقا اشتباه گرفتید
این بنده اگه خوب بود که این وضعش نبود
گفت نه الان توعالم رویا
دیدم یه کسی صدا میزنهچرا خوابیدی بلندشو دارن بنده خوب منو غریبونه تشیعش میکنن
برو نزار...
میگه عالم شهر صدازد نبرینش
فرداصبح همه مردم شهر باید جمع بشن
خودم باید یه بار دیگه براش نماز بخونم
با جلال باید دفنش کنیم
اومد در خونه
زنش درو باز کرد
صدازد خانوم
این شوهرت چکاره بود؟
گفت خیلی وضعش خراب بود
شما بهتر میدونید که
دوباره پرسید
کار خاصی میکرد تو خونه؟
گفت نه فقط
چندتاچیزو خوب رعایت میکرد
اولیش این بود
همیشه نمازشو به وقت اقامه میکرد
باهمه بدی هایی که داشت
میگفت با خدا قطع رابطه نمیکنم
صدا میزد من خیلی بدم تو خیلی خوبی😭
خدایا از سوزوندن من چیزی گیرتو نمیاد
اما از بخشیدن تو خیلی چیزا گیرمن میاد
چخبره شب جمعه کربلا
مادری دست به پهلو
پسری پاره گلو
گریه ها لحظه ی دیدار تماشا دارد💔
اما دلتو امشب میخوام ببرم یه جای دیگه
روضه ی قحطیه آبو
لب عطشان حسین😭
گوشه ی صحن علمدار تماشا دارد😭