eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
417 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
【• 🔑 •】 🍃بسمـ الله الرحمنـ الرحیمـ🍃 😎 طریقه صحیح خوابیدن: 😉 مگه خوابیدنم دستورالعمل داره؟ 😎 بله داره. خوبم داره. بنویس بچه ۱- مسواک می‌زد. ۲-به رختخواب می‌رفت ۳- به پهلوی راست می‌خوابید ۴- دست راستش رو زیر گونه راستش قرار می‌داد. 🤓 کی؟ 📕|• . ص: ۱۹۲ . . نڪتہ‌ ـهای نابِـــ👌 زندگے بـا😌👇 [°☀️°] @Heiyat_Majazi
【• 🌙 •】 . . ❇️رعاے‌روز‌بیستُ‌هشتم‌ماه‌مبارک‌رمضان ⚜بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم ✨•~اللهمّ وفّر حظّی فیهِ من النّوافِلِ واكْرِمْنی فیهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فیهِ وسیلتی الیكَ من بینِ الوسائل یا من لا یَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّین . 💌•~خدایا زیاد كن بهره مرا در آن از اقدام به مستحبات وگرامى دار در آن به حاضر كردن ویا داشتن مسائل ونزدیك گردان در آن وسیله ام به سویت از میان وسیله ها اى آنكه سرگرمش نكند اصرار وسماجت اصرار كنندگان. 💚 👌🏻☺️ . . شیرین‌زبونے ڪن ولے، واسه خــدا😉👇 [•♡•] @heiyat_majazi
تحدیر جز 28.mp3
4.76M
【• 📖 •】 . . •| جزء بیست و هشتمـ |• 🙋‍♂استادمعتزآقایے 🔊تحدیر . . سے روز؛ هــر روز مهـمانِ یڪ¹ جزء از ڪلام الـلّٰـه☺️👇 [•🍃🕋•] @Heiyat_Majazi
【• 👳🏻 •】 . . پرسش⁉️: حكم روزه شخصي كه براي خنك شدن مضمضه كند و آب بي اختيار فرو رود، چيست؟(1) ✨: 🌿بهجت: بنابر احتياط واجب روزه باطل است. 🌿بقيه مراجع: روزه باطل است وبايد قضاي آن را بگيرد. پاورقي: 1- توضيح المسائل 16 مرجع، م 1688؛ العروه الوثقي، ج 2، كتاب الصوم، فصل في موارد وجوب القضاء، م 3؛ منهاج الصالحين ج 1 ذيل م 1024 – بهجت: وسيله النجاه، م 1138 و ذيل م 1108؛ صافي: هدايه العباد ج 1، م 1343 منتظر پرسش هاے شما هستیم☺️👇🏻: @khademr_S_mir . . 🍃 😉 چند قدم مآنده ٺا خدا😌👇 [•📖•] @Heiyat_Majazi
【• •】 . . +⚠️‌‌ . . •|• از کاســبی پرســیدند: ☘️ چگونہ در این کوچہ‌ےِ پرت و بـے عابر میــکنے!؟ ➕گفت: آن خدایـے کہ فرشـــتہ‌ےِ مرا در هــر مـــکانے کہ باشــم پــیدا میــکند..، چــگونہ فرشتہ‌ےِ مــرا گــم میــکند..!؟ . . +⚠️ ↫ ✋🏻         . . | |💚 😌☝️ @heiyat_majazi •🍃•☝️•
🇮🇷🍃 🍃 {• | •} فلسطین را آزاد خواهیم کرد✌️💪 💔 به بهای خون حاج قاسم.. به بهای خون‌هایی که ریختند در دفاع از خاک🇵🇸 وطن برای شادی دل کودکی👧🏻که ، از زمانی که چشم باز کرد چشم و گوشش با خمپاره و موشک آشنا شد! 🤝برای یاری ... ۲۵سال . . 🍃 @HEIYAT_MAJAZI •• 🇵🇸🍃
10.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
【• 🤯 •】 . . 🎥••| پاتاگونیا جایگزین جدید فلسطین اشغالی . . 🍃 با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد😌👇 [•📡•] @Heiyat_Majazi
سه دقيقه در قيامت 08.mp3
21.61M
{• 🌱 •} 🌿 شرح و بررسی کتاب 🍂 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🎙 جلسه هـشـتـم . . •⏱• اولِ راهیآ؛ اینجا تپشے از نو 👇 [°•💓•°] @heiyat_majazi
[• 💚 •] . . 💡•• [😌] بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم [😋] نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم [😍] ڪسانی هستند ڪہ با همسرانشان مهــربان و [☺️] بخشنده اند. 🌸🍃 😙❣ 🐣😇🙊 🤨👈 . . نڪات تربیتے خانوادگے😌👇 [•🌙•] @heiyat_majazi
【• 📚 •】 بسم رب الشھـدا خانواده و مخصوصا استادش مصطفی، تشویقش می کردند. می خواستند درسش را خوب بخواند و قرائت را هم با قوت پی بگیرد. محسن، از همان بچگی شش دانگ حواسش را جمع کرده بود و اوضاع را مدیریت می کرد. ماه رمضان، از مدرسه که بر می گشت، بدو می رفت سر درس و مشق. همه را زود می نوشت و کاری باقی نمی گذاشت. 👕 عصر که می شد آب و شانه می کرد لباس می پوشید و منتظر می نشست. آقای سجادی از طرف اوقاف می آمد دنبالش. می بردش شهرستان برای تلاوت. یک شب محسن از خستگی در راه برگشت خوابش برد. آقای سجادی از توی ماشین برش داشت و آورد درِ خانه. مامان دید محسن، مثل یک تکه ماه روی دست های آقای سجادی خوابیده. دلش غنج رفت از داشتن پسری که نگفته بود من صبح مدرسه بودم و ظهر مشق نوشته ام و حالا چطور این همه راه را بروم شهرستان که قرآن بخوانم؟! ده ـ یازده سال بیشتر نداشت که یک روز در خانه را زدند. مرد جا افتاده ای آمده بود و با محسن کار داشت. گفته بود جلسه قرآنی دارند و می خواهد محسن آن را اداره کند. همان وقت ها یک روز از مامان اجازه گرفت: _ برام کلاس گذاشتن. گفتن برم قرآن درس بدم. کلاسش چهار راه خواجه ربیع بود. جایی دور از کوچه جوادیه. مامان گفت: _ می خوای این مسیر رو هی بری و بیای؟! دلواپس می شم! محسن گفت: _ من دیگه مــرد شدم! ✍ ادامه دارد .. ✍اعظم عظیمی ✍🏻شهـید محسن حاجی حسنی 😍🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌹 🌿 🍃 @heiyat_majazi 💐🍃🌿🌹🍃🌼
【• 📚 •】 بسم رب الشھـدا دبستان که تمام شد مدرسه راهنمایی محل شان ثبت نام کرد. یک ماه که گذشت یک نفر زنگ زد. مامان گوشی را برداشت. مردِ پشت تلفن خودش را معرفی کرد: _ آقای طوسی از منطقه پنج مشهد. گفت: حاج خانم حاجی حسنی! چرا محسن رو مدرسه معمولی ثبت نام کردید؟! ما پرونده اش رو بررسی کردیم. با این نمرات و استعداد قرآنی اش نباید مدرسه معمولی ثبت نامش می کردید. مدرسه ای هست به نام شهید اندرزگو. شما باید بیاین اونجا ثبت نام کنید. مامان منّ و منّی کرد و گفت : _ راستش آقای طوسی یک ماه از اول مهر گذشته. اگه الان اونجا ثبت نامش کنیم شاید جابه جایی سخت باشه برای بچه. اما او این حرف ها توی کتش نمی رفت. گفت: _حالا شما بیاین مدرسه رو از نزدیک ببینید! قول می دم خودتون انتخابش کنید. بابا همراه محسن رفت برای دیدن مدرسه. مدرسه خوبی بود. آزمون می گرفتند و بچه های تیز هوش را انتخاب می کردند برای درس خواندن در آنجا. وقتی بنا شد محسن برود مدرسه اندرزگو، مدرسه قبلی پرونده اش را نمی دادند. می گفتند: _محسن بهترین دانش آموز ماست! پرونده اش رو نمی دیم! دست آخر با اصرار بابا و آقای طوسی پرونده اش را گرفتند و محسن به مدرسه جدید منتقل شد. ✍ ادامه دارد .. ✍اعظم عظیمی ✍🏻شهـید محسن حاجی حسنی 😍🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌹 🌿 🍃 @heiyat_majazi 💐🍃🌿🌹🍃🌼
【• 🗣 •】 😍🍃 🍃جَبرَ اللهُ قلوباً لا یَعلم بکسرِها سِواه🍃 •|🌹|°خدا خودش بند مےزنه دلهائے رو ڪه هیچڪس جز خودش از شڪسته بودنشون خبر ندارہ💔 از اینجآ صآف بـرو ٺو بغـل خـدا😍👇 [•❣🍃•] @Heiyat_Majazi