[ • #دلانه • ]
.
.
به نام خداے دلارامـ
سلام علیڪم
ماه رمضان امسال برام خیلییییی
فرق داشت با سال های دیگه...
فکر کنم چیزی رو گم کردم...
شایدم پیدا کردم نمیدونم!!
اما امسال یه جور خاصی حس میکردم
داره وقت میره،باید دعاکنم،باید از خدا
از امام حسین(ع) و دیگر نورچشمانه خدا
خیلی چیزا بخوام...
تحولی که امسال و این ایام داشتم
با دنیا عوض نمیکنمـ ...
حس اینکه خدا داره باهام حرف میزنه،
حس داشتن یه امید از جنس خدا،
حس اینک دیگه نباید دلم از مخلوقات
خدا بشکنه🥀
خیلی ناب بود
شب های قدر تنهایی گذشت
من بودم و یه اتاق تاریک و مداحیها
و جوشن کبیری که باکامپیوتر پخش
میشدن...
حالمو دوست داشتمـ ...
دلم میخواست دیگه تموم نشه شبهای
قدر
فکر میکنم چیزی رو جا گذاشتم توی
شبهای قدر که دلم میخواد بازبرگردم
به اون شب ها...
.
.
#موقتـــآنه
دلےترینحرفمابهشمـــا😉📿👇
•| @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
[ • #دلانه • ] . . به نام خداے دلارامـ سلام علیڪم ماه رمضان امسال برام خیلییییی فرق داشت با سال
[ • #دلانه • ]
.
.
🌙🌸🌙
از دل شکستن هام بگم...
تمام اونایی که شاید جایی دلم ازشون
گرفت رو شب قدر بخشیدم..
اما دلم از جاهایی دیگه شکست...
از کربلایی که هیچوقت لایقش نبودم..
از شهادتی که وقتی برای اولین بار توی
عمرم خواستم حس کردم یه چیزی توی
درونم به دعا و آرزوم خندید و
گفت: تو که دختری و شهادت لیاقت
میخواد تو حتی لیاقت کربلا رفتنم
نداشتی...💔😔
از رفیق شهیدی که خیلی وقته دلم
میخواد داشته باشم و ندارم...
درسته آرزوهام و دعاهام بزرگتر از حدم
بودند اما #آرزوبرجوانانعیبنیست
در آخرین لحظات ازتون میخوام برای
#فرجمولامون
#شِفایمریضا
#عاقبتشهادتتمامعشاقشهادت
و
#عاقبتبخیریوروسفیدیجلویمولا
دعا کنید
امـا
میشه خواهش کنم برای شهادت برادرم
دعاکنید؟!😔
دیدین یه نفر تنها امیدش یه هدفه؟!
شهادت تنها برادرم شده تنها امیدم:))
تک تک کلماتو با حالی نوشتم که تنها
خودم میفهمم چقدر پشت پرده دعاهام
التماس دعا هست...💔
دلتون پاکه دعا کنید...🌸
التماس دعا
زیر سایه اهل بیت(ع) باشیم
خدانگهدارمون✋
🌸🌙🌸
.
.
#موقتـــآنه
دلےترینحرفمابهشمـــا😉📿👇
•| @heiyat_majazi
Dua-Sahar-Farahmand.mp3
11.14M
【• #وقت_بندگے💕 •】
.
.
.•💫اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِها وَكُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِيمَةٌ ،
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّها💫•.
🌱.•خدایا از تو درخواست میکنم بهحق بالاترین مرتبه از عظمتت و همه مراتب عظمتت عظیم است، خدایا از تو درخواست میکنم بهحق همه مراتب عظمتت.•🌱
#دعاےسحــــــ{💔}ــــــر
#ویـــــــژهالتـمــــاسِدعـــ{🕊}ــــا
.
.
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🍃🌙•] @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #وقت_بندگے💕 •】 . . .•💫اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِها وَكُلُّ عَظَمَتِ
••💔
.
آخرین سفره افطار عجب میچسبد
عطش روزهام این بار عجب میچسبد
جزءِ پایانیِ قرآنُ پس از خواندن آن
روضه سیدالاحرار عجب میچسبد
#الوداع
.
💔••
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 بسم رب الشھـدا #قسمت_دوازدهم دبستان که تمام شد مدرسه راهنمایی محل شان ثبت نام
【• #قصه_دلبرے📚 •】
•بسم رب الشھـدا
#قسمت_سیزدهم
دبیرستان رشته ریاضی می خواند
و با برنامه های قرآنی سرش از همیشه شلوغ تر بود.
وقتی هلاک به خانه بر می گشت،
مامان دوست داشت کنارش بنشیند تا ببیندش.
محسن تا وقتی پیش مامان نشسته بود، پایش را دراز نمی کرد.
کم کم پلک هایش روی هم می افتاد
و سرش کج می شد. مامان می گفت:
_ محسن خب بخواب همین جا ده دقیقه!
می خوام صورت ماهتو ببینم!
محسن دوباره هوشیار می شد.
می گفت:
_ نه! بی ادبیه من پامو اینجا دراز کنم!
بیخود نبود که مامان،
یوسف داوود صدایش می کرد.
اندازه داوود خوش صدا و اندازه یوسف،
زیبا و با حیا بود.
تازه ریش درآورده بود.
ریش که نه، از نازکی به کرک شبیه بودند.
گذاشته بود روی صورتش بمانند.
بهش می گفتند:
_ تو که سنی نداری! بزن اینا رو!
گوش نمی کرد.
می گفت:
_همون که دین گفته!
چندین سال بعد که شهید شد،
لپتاپ و موبایلش دست به دست می گشت.
هیچ نقطه سیاهی توی آن ها نبود.
اطرافیان می پرسیدند:
حاج خانم!
اینطور که این پسرت را یوسف داوود صدا می زنی،
جواد و مصطفی حسودی نمی کنن؟!
مامان می خندید و می گفت:
_ نخیر! جواد و مصطفی حرف مامان رو تایید می کنن!
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محسن حاجی حسنی
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
【• #قصه_دلبرے📚 •】
بسم رب الشھـدا
#قسمت_چهاردهم
ته تغاری بود و عجیب وابسته مامان.
همین، او را به آشپزخانه و کنار مامان می کشاند.
وقتی مامان مشغول پخت و پز بود، محسن با دقت نگاه می کرد.
کم کم آشپز ِخوبی شد.
مامان دستپخت محسن را قبول داشت.
مثل بعضی پسر ها لَمَشت نبود.
از خیلی زن ها بیشتر به بهداشت اهمیت می داد. آنقدر که گاهی تمیز کاری هایش مامان را هم عاصی می کرد.
غذاهایش از خوبی، جلوی مهمان گذاشتنی بود.
مامان سرش را بالا می گرفت و می گفت:
_ غذای امروز رو محسنم پخته!
کم کم شد رقیب مامان.
بعضی می گفتند دستپخت محسن بهتر از مامان است.
فامیل، مشتری اش شده بودند.
خانه شان که می رفت، آشپزخانه را می سپردند به محسن!
خواهر نداشت. مامان همیشه می گفت محسن، دختر خانه است.
از جارو و بشور و بساب چشمش نمی سوخت.
خانه را مثل سر و وضع خودش تمیز و مرتب نگه می داشت.
دلش می خواست دو روز دنیا به بابا و مامان سخت نگذرد.
توی دلش بود آنها را بفرستد کربلا.
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محسن حاجی حسنی
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
•{☀️}•
.
.
سلاممم
عیدتون مبارک
وقت روضه آخر ماه رمضونه
ساعت ۲۳ و ۲۰ دقیقه منتظرتونیم☺️🖐
.
.
•{☀️}•
|•🦋•|
.
.
سلاااام
تبریڪاتِ فراوانات😍❤️
عیدتون مبارڪ
طاعات یه ماه بندگی تون قبول
بیاین با هم یه بخشی از دعای وداع ماه مبارک رمضان رو بخونیم ...
آره #وداع😢💔
چشم بهم زدیم باید وداع کنیم با ماه مهمونی خدا
.
.
|•🦋•|
|•🦋•|
.
.
اَللَّهُمَّ وَ أَنْتَ جَعَلْتَ مِنْ صَفَايَا
تِلْكَ الْوَظَائِفِ وَ خَصَائِصِ
تِلْكَ الْفُرُوضِ شَهْرَ رَمَضَانَ
الَّذِي اخْتَصَصْتَهُ مِنْ سَائِرِ الشُّهُورِ
وَ تَخَيَّرْتَهُ مِنْ جَمِيعِ الْأَزْمِنَةِ وَ الدُّهُورِ
وَ آثَرْتَهُ عَلَى كُلِّ أَوْقَاتِ السَّنَةِ
بِمَا أَنْزَلْتَ فِيهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَ النُّورِ
وَ ضَاعَفْتَ فِيهِ مِنَ الْإِيمَانِ
.
.
|•🦋•|
Mahmood Karimi - Nemishe Bavaram (128).mp3
5.41M
|•🦋•|
.
.
آره
جا داره گوش بدیم ...
ما هم باورمون نمیشه یه ماه گذشت از ماه مهمونی خدا💔
#لابلایدعاگوشکنین
.
.
|•🦋•|
|•🦋•|
.
.
وَ فَرَضْتَ فِيهِ مِنَ الصِّيَامِ
وَ رَغَّبْتَ فِيهِ مِنَ الْقِيَامِ
وَ أَجْلَلْتَ فِيهِ مِنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ
الَّتِي هِيَ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ
#شبهایقدر گذشت ... چه نورانیتایی خدا بهمون داده بود ...
ثُمَّ آثَرْتَنَا بِهِ عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ
وَ اصْطَفَيْتَنَا بِفَضْلِهِ دُونَ أَهْلِ الْمِلَلِ
فَصُمْنَا بِأَمْرِكَ نَهَارَهُ وَ قُمْنَا بِعَوْنِكَ لَيْلَهُ
میگه خدایا تو به وسیله ماه رمضان ،
ما رو به سایر امت ها #برتری دادی
آخ خدا چقدر تو مهربونۍ
آره ما رو برتری دادی کہ مهمونمون کردی
.
.
|•🦋•|