هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هفتاد_هفتم اینها همه بيانگر اين مطلب است كه تفكر انقلاب
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هفتاد_هشتم
خواهرش مي گفت: گاهي از نجف زنگ مي زد مي گفت به چيزي نياز پيدا کرده، ما سريعاً برايش تهيه مي کردیم و مي فرستاديم.
ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهاي ترش خريده بودم! رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند
مي گفت: آنقدر در نجف چيزهاي شيرين خورده ام كه الان دوست دارم چيزهاي ترش بخورم.
به خاطر همين خوردني هاي ترش برايش به نجف مي فرستادم.
آخرين باري که به تهران آمد، ايام عرفه و تقريباً آبانماه سال 1393 بود.
رفتار و اخلاق هادي خيلي تغيير كرده بود.
احساس مي كرديم خيلي بزرگتر شده.
آن دفعه با مقدار زيادي پول نقدآمده بود!
هر روز صبح از خانه بيرون ميرفت و شب ها بر مي گشت.
بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهاي مردمي عراق بود. طراحي پرچم، تهيه ي چفيه و سربند و ... از كارهاي او بود.
مقدار زيادي پارچه ي زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کرديم و آنها را بريديم. پارچه ها باريك باريك شد. هادي اسامي حضرت زهرا را رويشان چاپ کرد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هفتاد_هشتم خواهرش مي گفت: گاهي از نجف زنگ مي زد مي گفت
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هفتاد_نهم
چاپ کرد و از آنها سربندهاي قشنگي درآورد. همه ي آن سربندها را با خودش به نجف برد.
در آخرين حضورش در تهران، حدودهشتاد نفر از بچه هاي کانون مسجد به مشهد رفتند.
در آن سفر هادي هم حضور داشت،زحمات زيادي کشيد. او يکي از بهترين نيروهاي اجرايي بود.
اين مشهد آخرين خاطره ي رفقاي مسجدي با هادي رقم زده شد.
هادي وقتي در نجف مشغول درس و کار بود، مانند ديگر جوانان اين توانايي را در خودش ديد که تشکيل خانواده دهد و مسئوليت خانواده ي
جديدي را به دوش بگيرد.
به اطرافيان گفته بود اگر مورد خوبي سراغ دارند به او معرفي کنند.هادي هم مثل همه ملاک هايي براي انتخاب همسر در ذهنش داشت.
ملاک هاي او بر خلاف برخي جوانان نسل جديد، مالکهاي خاص و خدايي بود. ديدگاهش دنيوي نبود.
او به فراتر از اين چيزها مي انديشيد.هادي دلش مي خواست همسرش حجاب کامل داشته باشد.
ميگفت دوست ندارم همسرم به شبکه هاي اجتماعي و تلويزيون و...وابستگي غلط داشته باشد.
هادي اخبار را پيگيري مي كرد، اما به راديو و تلويزيون وابستگي و علاقه نداشت.
وقتش را پاي سريالها و فيلمها تلف نمي كرد. مي گفت خيلي از اين برنامه ها وقت انسان را هدر مي دهد.
از نظر او زندگي بدون اينها زيباتر بود چندجایی هم در نجف برای خواستگاری رفته بود اما.....
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هفتاد_نهم چاپ کرد و از آنها سربندهاي قشنگي درآورد. همه ي
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتادهم
بار آخر با پدرش صحبت كرد وگفت: بايد عيد نوروز با من به نجف بياييد.
من رفته ام خواستگاري و از من خواسته اند با خانواده ات به خواستگاري بيا.
روزهاي آخر كارهاي خودش راهماهنگ كرد. حدود هزاران چفيه براي حشدالشعبي خريد.
چندين هزار پرچم و پيشاني بندهم طراحي و چاپ کرد و با خودش برد.
خواهرش مي گفت: آخرين باروقتي هادي به نجف رفت
يک وصيت نامهبا دست خط کاملامعمولي که پاکنويس هم نشده بودداخل كمد پيدا كرديم.
در آنجا نوشته بود: حجاب هاي امروزي بوي حضرت زهرا نمي دهد حجابتان را زهرايي کنيد.
پيرو خط ولایت فقيه باشيد. اگردنبال اين مسير باشيد، به آن چيزي که مي خواهيد مي رسيد
همانطور که من رسيدم. راهپيمايي نُه دي يادتان نرود.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتادهم بار آخر با پدرش صحبت كرد وگفت: بايد عيد نوروز ب
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_یکم
سالهاي آخر ماه رمضان را به ايران مي آمد. هميشه با ورود به ايران ابتدا به مشهد مي رفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد مي رفت.
در شبهاي ماه رمضان با هم به مسجدالشهدا و مجلس دعاي حاج مهدي سماواتي مي رفتيم.
برخي شبها نيز با هم به مسجد ارك و مجلس دعاي حاج منصور مي رفتيم. چه شبها و روزهايي بود. ديگر تكرار نمي شود.
هادي در كنار كارهاي حوزه وتحصيل به كارهاي هنري هم مشغول شده بود.
يادم هست كه در رايانه ي شخصي او تصاوير بسيار زيبايي ديدم كه توسط
خود هادي كار شده بود؛ تصاوير شهدا كه توسط فتوشاپ آماده شده بود.
بودن در آن روزها كنار هادي براي ما دنيايي از معرفت بود.در اين آخرين سفر رفتار و اخلاق او خيلي تغيير كرده بود؛ معنوي تر شده بود.
يك شب از برادرم سؤال كردم چطوراينقدر تغيير كردي؟ گفت: كتابي هست به نام معراج السعاده. واقعاً اگر كسي مي خواهد به معراج يا به سعادت برسد، بايد هر شب يك صفحه از اين كتاب را بخواند.
بعد كتاب خودش را آورد و از روي كتاب براي ما مي خواند و مي گفت:به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتاد_یکم سالهاي آخر ماه رمضان را به ايران مي آمد. هميشه
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_دوم
مثال، يك شب مي گفت: سعي كنيد سكوت شما بيشتر از حرف زدن باشد. هر حرفي مي خواهيد بزنيد فكر كنيد كه آيا ضرورت دارد يا نه
بي دليل حرف نزنيد كه خيلي ازصحبتهاي ما به گناه و دروغ و ...ختم مي شود.
شب بعد درباره ي شوخي و خنده زياد حرف زد. اينكه در شوخي ها كسي را مسخره نكنيم.
افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهيم. البته خودش هم قبل از همه اين موارد را رعايت مي كرد.
شب ديگر درباره ي اين صحبت كرد كه در كوچه و خيابان سرتان را بالانگيريد. با صداي بلند در جلوي نامحرم حرف نزنيد.
سعي كنيد سر به زير باشيد. اگر با نامحرم زياد و بي دليل صحبت كند، حيا و عفت او از دست ميرود. گوهر يك زن در حيا و عفت اوست.
روز بعد به ميدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداري وسايل لازم براي عراق را تهيه كند.
آن شب وقتي به خانه آمد يك هديه براي ما آورده بود. كتاب معراج السعادهرا به ما هديه داد.
هنوز اين كتاب را داريم و به توصيه ي هادي آن را مي خوانيم و سعي درعمل كردن آن داريم.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتاد_دوم مثال، يك شب مي گفت: سعي كنيد سكوت شما بيشتر از
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_سوم
اين را بارها مشاهده کردم که شخصيت هاي فرهنگي و افرادي که کار
فرهنگي به خصوص درمسجدراتجربه کرده باشند، در هر کار ومسئوليتي
وارد شوند، ديدگاه ها و تفکرات فرهنگي خودشان را بروزمي دهند.
هادي نيز همين گونه بود. او درزمينه ي کارهاي فرهنگي و اردويي تجربيات
خوبي داشت.
در همان ايامي که در کنار رزمندگان عراقي با داعش مبارزه مي کرد،
برخي طرح هاي فرهنگي را ارائه کرد که نشان از روحيه ي بالاي فرهنگي او
بود.
يک بار پيشنهاد داد براي يکي ازمراسمات عيد، براي رزمندگان حشدالشعبي هديه تهيه کنيم.
ما هم اين کار را به خود هادي واگذار کرديم. او هم با مراجعه به چندين
مرکز فرهنگي هديه ي خوبي تهيه کرد.
هادي در کل سه بار به مأموريت هاي نظامي حشدالشعبي اعزام شد. در
عمليات آزادسازي منطقه ي بلد در کنار نيروهاي خط شکن بود.
فرمانده او با آنکه علاقه ي خاصي به هادي داشت، اما خيلي از دست او
عصباني مي شد!
مي گفت اين پسر خيلي مهربان ودلسوز است اما ترس را نميفهمد درمقابل نیروهای داعش بدون ترس جلو می رود
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ..
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتاد_سوم اين را بارها مشاهده کردم که شخصيت هاي فرهنگي و
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_چهارم
هر چه مي گوييم مراقب باش اما انگار متوجه نمي شود، اين رزمنده شجاعانه جلو مي رود و راه را براي بقيه ي نيروها باز مي کند.
هادي نه ترس را مي فهميد و نه خستگي را ...
يک بار فرمانده محورجلوي خود هادي اين حرفها را زد
هادي وقتي اين
مطالب را شنيد، گفت: جلوي دشمن نبايد ترس داشت،ما با شهادت ازدواج
کرده ايم.
هادي به عنوان تصويربردار به جمع آنها پيوسته بود، او تصاوير و فيلمهاي
خاصي را از نزديکترين نقطه به سنگر تکفيري ها تهيه مي کرد.
از ديگر کارهاي او رساندن آب و تغذيه به نيروهاي درگير در خط مقدم
بود.
اما مهمترين کار فرهنگي هادي برگزاري نمايشگاه دستاوردهاي حشدالشعبي در ايام اربعين بود.
هادي اصرار داشت کارهاي فرهنگي رزمندگان عراقي به اطلاع مردم و
شيعيان رسانده شود.
لذا راهپيمايي اربعين را بهترين زمان و مکان براي اين
کار تشخيص داد.
واقعاً هم تفکر فرهنگي او جالب بود.
هادي يک چادر در نيمه راه نجف به
کربلاراه اندازي کرد و نمايشگاه تصاوير نبرد با داعش را با چينش مناسب در
مقابل ديد زائران کربلا قرار داد.
برادر ناجي مي گفت: هادي براي اين نمايشگاه خيلي زحمت کشيد. کار
عقب بود و کاروانها از راه مي رسيدند.
هادي گفت که شبها کمتر بخوابيم
و کار را به نتيجه برسانيم.
طي چند شبانه روز هادي بيش از سه ساعت نخوابيد. کار به خوبي انجام شد
و مخاطب بسياري داشت.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتاد_چهارم هر چه مي گوييم مراقب باش اما انگار متوجه نمي
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_پنج
اما همين که نمايشگاه آغاز شد،هادي به نجف برگشت!
او عاشق گمنامي بود و نمي خواست کسي بفهمد اين نمايشگاه مهم کار
او بوده.
بعد از تجربه ي موفق اين نمايشگاه به سراغ سيد کاظم آمد.
هادي طرح جديدي براي برگزاري نمايشگاه دستاوردهاي نبرد با داعش در نجف آماده کرده بود.
مي خواست در يک فضاي مناسب کار فرهنگي را
گسترش دهد.
اعتقاد داشت که تصاوير و فيلم هاي اين مبارزه ي مقدس براي آيندگان ثبت شود و همزمان بايد به ديد عموم مردم رسانده شود.
هادي روي اين طرح خيلي کار کرد. اما مسئولان حشدالشعبي با اين دليل که نيرو و شرايط برگزاري اين نمايشگاه را ندارند
طرح را به تعويق انداختند
تا اينکه هادي براي بار آخر راهي مناطق عملياتي شد.
اما مهمترين کار فرهنگي که از هادي ديدم مربوط مي شد به کاري که به خاطر آن به ايران برگشت.
هادي تعداد زيادي چفيه وپيشاني بند با نام مقدس يا فاطمـه الزهرا آماده کرد و با خودش به عراق آورد.
او مي دانست بهترين کار فرهنگي براي رزمندگان، پيوند دادن آنان با حضرات معصومين، به خصوص مادر سادات، حضرت زهرا ،است.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتاد_پنج اما همين که نمايشگاه آغاز شد،هادي به نجف برگشت
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_ششم
اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو به سمت نجف برمي گشتيم.
موقع اذان صبح بود که به ورودي نجف و کنار وادي السلام رسيديم.
هادي به راننده گفت:
نگه دار.
تعجب کرديم.
گفتم: شيخ هادي اينجا چه کار داري
گفت: ميخواهم بروم وادي السلام.
گفتم: نميترسي؟ اينجا پر از سگ و حيوانات است.
صبر کن وسط روز برو توي قبرستان.
هادي برگشت و گفت: مرد ميدان نبرد از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت.
بعدها فهميدم که مدتها در ساعات سحر به وادي السلام مي رفته و بر سر مزاري که براي خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت مي شده.
هادي مرد مبارزه بود. او در ميدان رزم و در مقابل دشمن هم دست ازاعتقاداتش بر نمي داشت.
هميشه تصوير مقام عظماي ولابت را بر روي سينه داشت. براي رزمندگان عراقي صحبت مي کرد و آنها را از لحاظ اعتقادي آماده مي کرد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتاد_ششم اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودر
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_هفتم
يادم هست خيلي با اعتقاد به جمعي از رزمندگان عراقي مي گفت:لحظه ي شهادت نام مقدس ياحسين را به زبان داشته باشيد تاخود آقا بالاي سرتان بيايد.
کل وسايل همراه هادي، در همه ي مدت حضور در ميادين نبرد، فقط يک ساک دستي کوچک بود.
تعلقات او از همه ي دنياي مادي بريده شده بود.
در دوران نبرد خيلي کم غذا مي خورد، مي گفت: شايد بقيه ي رزمندگان همين را هم نداشته باشند.
کم مي خوابيد و به واقع خودش رابراي وصال آماده کرده بود.
هادي درخط نبرد هم وظيفه ي روحاني بودن
و مبلّغ بودن خود را رها نمي کرد.
در آنجا هم، وظيفه ي هر کس را به آنها متذکر مي شد.
زماني هم كه احتياج بود در كار تداركات و رساندن آب وآذوقه كمك
می كرد.
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتاد_هفتم يادم هست خيلي با اعتقاد به جمعي از رزمندگان ع
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_هشتم
من همه گونه انسان ديده ام.باافراد زيادي برخورد داشته ام. اما بدون اغراق مي گويم كه مثل شيخ هادي راكمترديده ام.
انسان مؤمن،صالح،عابد،زاهد،متواضع، شجاع و... او براي جمع ما خير محض بود.
اين سخنان، نه به خاطر اين است كه او شهيد شده، ما شهيد زياد ديده ايم.
اما هادي انسان ديگري بود. به همه ي دوستان روش ديگري از زندگي را آموخت.
او انسان بزرگي بود، به خاطر اينكه دنيا در چشمش كوچك بود. به همين خاطر در هر جمعي وارد مي شد خير محض بود.
بسياري از روزها را روزه دار بود، اما دوست نداشت كسي بداند. از خنده زيادي به خاطر غفلت از ياد خدا گريزان بود، اما هميشه لبخند برلب داشت.
تمام صفات مؤمنين رادراومي ديديم.
هميشه به ما كمك مي كرد.
يعني هركسي را كه احتياج به كمك داشت ياري مي كرد.
يكبار براي منزل خودم يك تانكرخريدم و نمي دانستم چگونه به خانه
بياورم، ساعتي بعد ديدم كه هادي تانكر را روي كمرش بسته و به خانه آمد!
او آنقدر در حق من برادري كرد كه گفتني نيست.بعضي روزهاازاوخبرنداشتيم، او مريض بود و ما بي خبر بوديم. دوست
نداشت كسي بداند!
از مشكلات و از امور دنيايي حرف نمي زد، انگار كه هيچ مشكلي ندارد.
اما مي دانستيم كه اينگونه نيست.
خوب درس مي خواند و زود مطلب را مي گرفت.
خوب مي فهميد. در كنار دروس حوزوي، فعاليت هاي بسياري انجام مي داد.
يكبار در مسير كربلا با او همراه بودم.
متواضع اما بشاش و خنده رو بود از
همه ديرتر مي خوابيد و زودتر بلند مي شد.
كم خوراك و كم خواب بود. اهل عبادت و زيارت بود. وقتي به كنار حرم معصومين مي رسيد ديگر در حال خودش نبود.
همه فن حريف بود. در نبرد ومبارزه، مرد ميدان جهاد و به نوعي فرمانده بود، در ديگر كارها نيز همينطور. خاكي و افتاده بود.
بارها ديدم كه سيني چاي را در دست دارد و به سمت برخي نيروهاي ساده مي رود.
عاشق زيارت شب جمعه دركربلابود.
وقتي هم كه شهيد شد،چهارروز پيكرش گم شده بود،
البته اين حرفها بهانه است.
هادي دوست داشت يك شب جمعه ي ديگر به كربلا برود كه خدادعايش را مستجاب كرد.
روز يكشنبه شهيد شد و شب جمعه در كربلا و نجف تشييع شد. درست در اولين روزفاطميه!
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتاد_هشتم من همه گونه انسان ديده ام.باافراد زيادي برخو
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_نهم
از مؤسسه ي اسلام اصيل با هادي آشنا شدم.
بعد از مدتي از مؤسسه بيرون آمد و بيشتر مشغول درس بود.
ما در ايام محرم در مسجد هندي نجف همديگر را مي ديديم. بعد ازمدتي بحران داعش پيش آمد. هادي را بيشتر از قبل مي ديدم.
من در جريان نمايشگاه فرهنگي بااو همکاري داشتم. يک روز مي خواستم به منطقه ي عملياتي بروم که هادي راديدم. او اصرار داشت با من بيايد.
همان روز هماهنگ کردم و با هادي حرکت کرديم.او خيلي آماده و خوشحال بود. انگار گمشده اش را پيدا کرده. در آنجا روي يک کاغذ نوشته بود: عاشق مبارزه با صهيونيستها هستم.
من هم از او عکس گرفتم و او براي دوستانش فرستاد.بعد از چند روز راهي شهر شيعه نشين (بلد)شديم. اين شهر محاصره شده بود و تنها يک راه مواصلتي داشت.
اين مسير تحت اشراف تکتيراندازهاي داعش بود. هر کسي نمي توانست به راحتي وارد شهر بلد شود.
صبح به نيروهاي خط مقدم ملحق شديم. هادي با اينکه به عنوان تصويربردار آمده بود، اما يک سلاح در دست گرفت و مشغول شد.
چند تصوير معروف را آنجا از هادي گرفتيم.همانجا ديدم که هادي پيشاني بندهاي زيباي يا زهرا را بين رزمندگان
پخش مي کند.
آن روز در تقسيم غذا بين رزمندگان کمک کرد. خيلي خوشحال و سر حال بود. ميگفت: جبه هي اينجا حال و هواي دفاع مقدس ما را دارد. اين بچه ها مثل بسيجي هاي خود ما هستند.
هادي مدتي در منطقه ي عمليات بلد حضور داشت. در چندموردپيشروي و حمله ي رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبي را از خودش به يادگار
گذاشت.
در آن ايام هميشه دوربين در دست داشت و مشغول فيلمبرداري و عکاسي بود. يک روز من را ديد و گفت: آنجا را ببين.
يک دکل مخابراتي هست که پرچم داعش بالاي آن نصب شده. بيا برويم و پرچم را پايين بکشيم.
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼