🕊🍃
[• #شـبهاے_بلھبرون🌙 •]
.
•~ احتیاط کن؛
توی ذهنت باشد که
یکی دارد مرا میبیند!
دست از پا خطا نکنم،
مهدیِ فاطمه خجالت بکشد...
وقتی میرود
خدمتِ مادرش که گزارش بدهد،
شرمنده شود و
سرش را پایین بیندازد!🌱
| -شهیدسیدمجتبیعلمدار |
🕊| #شهید_باشیم
.
🌷سربازِ آقا
نمےمـــونھ تــــــــا
ظهور رو ببینھ!
بلڪھ|شهید| مےشھ
تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ
🍃🕊
⊹🌙⊹
❜❜↲ #شـبهاے_بلھبرون ¦ ꜱʜᴀʙ ʙᴀʟᴇ ʙᴏʀᴏɴ 🌌
🔺️وفاداری به عهد
در سال ۱۹۷۷ جنگ بین مسلمانان و مسیحیان در جریان بود.
به خاطر عید قربان آتش بس سه روزه ای برقرار شد.
در همین ایام با چمران رفتیم شناسایی.
🔶️رسیدیدم به سنگر دشمن. یکی از سربازان دشمن درون سنگر خواب بود. به چمران گفتم بکشیمش؟
🔷️چمران گفت نه! ما در حالت آتش بس هستیم و یک مؤمن هیچ گاه خیانت نمی کند.
فقط اسلحه اش را بردار.
وقتی برگشتیم این قضیه تا مدت ها نقل محافل بود که چمران در عین
تسلط به دشمن، از ریختن خونش اجتناب کرده است.
‹ 🥀 ›↝ #شهید_مصطفی_چمران
‹ 🕯 ›↝ #خاطرات_شهدا
੭੭ لالهزارِدیگَریمیرویَداَزخونِشَهید
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹ ❛❛
1.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊹🌙⊹
#شـبهاے_بلھبرون ¦ ꜱʜᴀʙ ʙᴀʟᴇ ʙᴏʀᴏɴ 🌌
❜❜↲ وقتی ساواک طبیه را ❛❛
‹ 🥀 ›↝ #شهیده_طیبه_واعظی
‹ 🕯 ›↝ #خاطرات_شهدا
੭੭ لالهزارِدیگَریمیرویَداَزخونِشَهید
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹
⊹🌙⊹
#شـبهاے_بلھبرون ¦ ꜱʜᴀʙ ʙᴀʟᴇ ʙᴏʀᴏɴ 🌌
❜❜↲🪴گرفتاریهای خود را به واسطه امام زمان عج حل كنید.كوشش كنید تاهرچه زودتر حضرت ظهور فرماید.فراموش نكنید امام زمان شما،حضرت مهدی(عج)است.پس لحظهای از دعابرای سلامتی ایشان غفلت نكنید. ❛❛
‹ 🥀 ›↝ #شهید_محمدرضا_موحددانش
‹ 🕯 ›↝ #خاطرات_شهدا
੭੭ لالهزارِدیگَریمیرویَداَزخونِشَهید
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹
⊹🌙⊹
#شـبهاے_بلھبرون ¦ ꜱʜᴀʙ ʙᴀʟᴇ ʙᴏʀᴏɴ 🌌
❜❜↲ 📎 اخلاق شهدایی
به غیبت ڪردن خیلی حساس بود؛ میگفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید، شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمیرود و سعی میڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم. ❛❛
‹ 🥀 ›↝ #شهید_علی اکبر_جوادی
‹ 🕯 ›↝ #خاطرات_شهدا
੭੭ لالهزارِدیگَریمیرویَداَزخونِشَهید
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹
⊹🌙⊹
#شـبهاے_بلھبرون ¦ ꜱʜᴀʙ ʙᴀʟᴇ ʙᴏʀᴏɴ 🌌
❜❜↲ 🔺کارِ خانه
🔶️زندگی با علی سخت بود؛ اما به سختی هایش می ارزید. به خاطر ایمانش، مهربانی اش و قدر شناسی اش.
روزهایی که خانه بود، در کارهای منزل کمکم می کرد. یک روز جمعه دیدم آستین هایش را بالازد و رفت آشپزخانه.
🔷️وضو گرفت و در را به رویم بست. شروع کرد به تمیز کردن آشپزخانه. هر چه اصرار و التماس کردم که چرا این کار را می کنید؟ گفت: به خاطر خدا و کمک به شما.
تا همه ظرف ها و کف آشپزخانه را نشست و همه را چیز را سر جایش قرار نداد از آنجا بیرون نیامد. شده بود مثل دسته گل. این طوری محبتش را به من نشان می داد ❛❛
‹ 🥀 ›↝ #شهید_علی_صیاد_شیرازی
‹ 🕯 ›↝ #خاطرات_شهدا
੭੭ لالهزارِدیگَریمیرویَداَزخونِشَهید
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹
🕊🍃
[• #شـبهاے_بلھبرون🌙 •]
.
.
•~ آقا جواد یه اخلاقی داشت که
از روح بزرگش نشأت می گرفت؛
جاهایی که باهاش بودم گه گاه
می دیدم کسی دست نیاز به سمتش
دراز می کنه، دست خالی بر نمیگشت!
یک بار در بازار کربلا غذا خوردیم که
شخصی آمد و گفت: من گشنه هستم
او همه ی آنچه برای خودمان سفارش
داده بود بدون کاستی برایش سفارش داد!
بهش گفتم: آخه تو از کجا میدونی
یارو فیلم بازی نمی کنه!؟
گفت: من به فیلمش کاری ندارم،
مگه وقتی ما از خدا چیزی میخواهیم
او نگاه می کنه که ما لیاقتش را داریم
یا نه؟ خدا کریمه و به کرمش می بخشه
نه لیاقت ما!
| #شہیدعلیجوادحسناوی |
🕊| #شهید_باشیم
.
.
🌷سربازِ آقا
نمےمـــونھ تــــــــا
ظهور رو ببینھ!
بلڪھ|شهید| مےشھ
تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ
🍃🕊
@Heiyat_Majazi
🕊🍃
[• #شـبهاے_بلھبرون🌙 •]
.
.
•~ میگفت
اگه دو سه تا
شبیه حاج ابرام پیدا میشد،
هیچ کس تو گناه دست و پا نمیزد!💔✨
🕊| #شهید_باشیم
.
.
🌷سربازِ آقا
نمےمـــونھ تــــــــا
ظهور رو ببینھ!
بلڪھ|شهید| مےشھ
تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ
🍃🕊
@Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹
#شـبهاے_بلھبرون ¦ ꜱʜᴀʙ ʙᴀʟᴇ ʙᴏʀᴏɴ 🌌
❜❜↲🔺آب خنک
🎙غلام علی ابراهیمی
پانزده نفری در محاصره دشمن گیر کرده بودیم. از فشار تشنگی، بی حال و خسته خواب مان برد.
🔶️ بیدار که شدیم محمد حسن گفت: توی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم.
🔷️ به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پرکردند.
فوری رفتیم سر وقت قمقمه های شهدا. یکی شان پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند.
همه سیراب شدیم از مهریه حضرت زهرا (س)
❛❛
‹ 🥀 ›↝ #شهید_محمدحسن_فایده
‹ 🕯 ›↝ #خاطرات_شهدا
੭੭ لالهزارِدیگَریمیرویَداَزخونِشَهید
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹
⊹🌙⊹
#شـبهاے_بلھبرون ¦ ꜱʜᴀʙ ʙᴀʟᴇ ʙᴏʀᴏɴ 🌌
❜❜↲نزدیك عملیات بود، میدونستم تازه دختردار شده.
یک روز دیدم سر پاكت نامه از جیبش زده بیرون...
گفتم این چیه؟!
گفت: عكس دخترمه
گفتم: بده ببینمش
گفت: خودم هنوز ندیدمش!
گفتم: چرا؟!
گفت: الآن موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد... ❛❛
‹ 🥀 ›↝ #شهید_مهدی_زین الدین
‹ 🕯 ›↝ #خاطرات_شهدا
੭੭ لالهزارِدیگَریمیرویَداَزخونِشَهید
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹
⊹🌙⊹
#شـبهاے_بلھبرون ¦ ꜱʜᴀʙ ʙᴀʟᴇ ʙᴏʀᴏɴ 🌌
❜❜↲ ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ...
ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ... ❛❛
‹ 🥀 ›↝ #شهید_مصطفی_چمران
‹ 🕯 ›↝ #خاطرات_شهدا
੭੭ لالهزارِدیگَریمیرویَداَزخونِشَهید
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹
⊹🌙⊹
#شـبهاے_بلھبرون ¦ ꜱʜᴀʙ ʙᴀʟᴇ ʙᴏʀᴏɴ 🌌
❜❜↲ 🔺نگران شهید نباش...
🎙راوی پدر و همسر و برادرِ شهید
چند ماه قبل از تولد احمد نشانهای از شهادتش به ما رسید که آن موقع متوجه نشدیم. مادرش خوابدیده بود در باغی مشغول راهرفتن بود که دو نفر با لباس سادات جلو آمدند و گفتند: «دخترم نگران شهید نباش.»
🔶️مادر احمد میگوید: اسم بچه شهید نیست. اسمش علی هست». آنها لبخندی می زنند و بدون آنکه چیزی بگویند میروند.
🔷️مادر احمد وقتی بیدار شد از من پرسید: «میخواهی اسم بچه را بگذاری شهید؟!». گفتم: «نه! میخواهم بگذارم احمد»
حالا بعد از شهادت احمد تازه میفهمیم معنای لبخندی که آن دو سید بر لب داشتند چه بود.❛❛
‹ 🥀 ›↝ #شهید_احمد_مکیان
‹ 🕯 ›↝ #خاطرات_شهدا
੭੭ لالهزارِدیگَریمیرویَداَزخونِشَهید
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌙⊹