eitaa logo
📚 حکایت و داستان های شنیدنی 📚
3.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
2 فایل
حکایت و داستان های شنیدنی و جذاب😍 #فرهنگی #آموزشی #مذهبی #طنز #اجتماعی و.... کپی: آزاد ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دعای روز نهم ماه رمضان 🔹اللهُمَّ اجعَل لی فیهِ نَصیباً مِن رَحمَتِک الواسِعَهِ واهدِنی فیهِ لِبَراهینِک السّاطِعَهِ وخُذِبِنا صِیتی الی مَرضاتِک الجامِعَهِ بِمَحَبَّتِک یا امَلَ المُشتاقِینَ. 🔸خدایا! مرا نصیبی کامل از رحمت واسعۀ خود عطا فرما و به ادله و براهین روشن خود، هدایت فرما و اختیار مرا در دست گیر و به سوی خشنودیت که جامع هر نعمت است، سوق ده. به حق دوستی و محبتت، ای آرزوی مشتاقان! 🔰پیام‌های دعا 1- درخواست بهره‌مندی از رحمت واسعۀ الهی 2- راهنمایی به سوی براهین و ادلۀ روشن الهی 3.- سوق به سمت موجبات خشنودی خداوند 4- دوستی و محبت خداوند نسبت به بندگان
46.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء نهم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر انقلاب سال ۱۴۰۳ را سالِ «جهش تولید با مشارکت مردم» نام‌گذاری کردند 💐 سال نو تبریک و تهنیت •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔵 عید روز بی گناه است 💠 امام علی علیه السّلام فرمودند: کُلُّ یَومٍ لا یُعصَی اللهُ فیهِ فَهُوَ یَومُ عیدٍ؛ هر روزی که در آن گناه نشود همان روز، روز عید است. 📒نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۴۲۸ •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 "شیخ جعفر کاشف الغطا - چوب الهی" 🌿 ؛ روایتی از زندگی علما 👌🏻 بسیار شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌ •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
کریم‌خان زند پس از آنکه به پادشاهی رسید، شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش به‌عنوان سرسلسله زندیه در سراسر ایران پیچید. روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد. کریم‌خان دستور داد از وی پذیرای کنند و لباس‌های فاخر به او بپوشانند. چند روزی از اقامتش نگذشته بود که در یکی از جلسات مهم مملکتی شرکت کرد. با دیدن قدرت و منزلت برادرزاده‌اش بادی به غبغب انداخت و گفت: کریم‌خان، دیشب خواب پدرت را دیدم که در بهشت کنار حوض کوثر ایستاده بود و حضرت علی (علیه‌السلام) جامی از آب کوثر به او می‌داد. کریم‌خان اخم‌هایش را درهم کشید و دستور داد وی را از مجلس اخراج و سپس از شهر بیرون کنند. رؤسای طوایف از او علت این رفتار خشونت‌آمیز را جویا شدند. کریم‌خان گفت: من پدر خود را می‌شناسم. او مردی نیست که لایق گرفتن جامی از آب کوثر از دست حضرت علی باشد. این مرد می‌خواهد با تملّق و چاپلوسی مورد توجه قرار گیرد و اگر تملّق و چاپلوسی به‌صورت عادت درآید، پادشاه دچار غرور و بدبینی می‌شود و کار رعیت هرگز به سامان نمی‌رسد. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند. پدر گفت: امتحان کن پسرم. پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند. پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم. پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...! پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی...!! •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ... باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ... اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ..!  پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ... بنجامین فرانکلین می گوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ.. کانال حکایت ها و داستان های شیرین •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ .. ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ. ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ... ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵﻛﻨﻲ، ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ " ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ. ﻣﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺯﺁﺷﻮﺏ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﺑﺮﺩﻧﺪ، ﺩﺭﻳﺎﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ ﻭﺁﻧﻬﺎﺻﻴﺪ ﺗﻮﺭ ﺻﻴﺎﺩﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ. ﺁﺷﻮﺑﻬﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺍﺯﺧﺪﺍ،ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ، ﻧﻪ ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺁﺭﺍﻡ. کانال حکایت ها و داستان های شیرین •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
قصه هابیل و قابیل بر اساس آیات 27 تا 34 سوره مائده محمد! قصه واقعی دو پسر آدم، هابیل و قابیل را برای یهودیان بیان کن! همان هنگام که پدرشان از طرف خدا مأمور شد پسر کوچکترش هابیل را به عنوان وصیّ خود تعیین کند؛ اما قابیل عصبانی شد. لذا آدم پیشنهاد داد هر کدامشان کار خیری انجام دهند؛ تا کار هر کدام بهتر بود، وصی پدر شود. پس هابیل بهترین گوسفندش را تقدیم کرد و قابیل، یک محصول زراعی پَست را. در نتیجه از هابیل پذیرفته شد و از قابیل، نه. به همین دلیل هابیل وصی آدم شد. اینجا بود که قابیل با خشم و حسادت، هابیل را تهدید کرد: «شک نکن تو را می کشم!» و هابیل پاسخ داد: «خدا فقط اعمال متّقین را قبول می کند. قطعاً اگر به قصد کشتن من حتی دستت را به سمت من دراز کنی، من دستم را به قصد کشتنت بلند هم نمی کنم؛ چون خدا این کار را حرام کرده و من از نافرمانی او که مولای همه اهل جهان است، می ترسم. قصد من از اینکه حتی دستم را به سمت تو بلند نمی کنم، این است که تو در آخرت، هم با بار گناه کشتن من و هم با بار گناهان قبلی‌ات زنده شوی و در نتیجه اهل جهنم گردی. مجازات ظالمان همین است.» سرانجام، نفْس قابیل، کشتن برادر را برای عقل او کاری ساده جلوه داد و عقلش را رامِ خود کرد. در نتیجه او هابیل را کشت. به همین دلیل او از زیانکارانی شد که سرمایه عمرشان بر باد رفته. پس از آن خدا کلاغی را که زمین را برای مخفی کردن چیزی می کَنَد، فرستاد تا به قابیل نشان دهد جسد برادرش را چگونه مخفی کند. قابیل که عمل کلاغ را دید، با خودش گفت: «وای به حال من! آیا من نمی توانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را مخفی کنم؟ من از کلاغ عاجزترم؟» او برادرش را دفن کرد؛ اما به خاطر اینکه پدرش از او اظهار تنفّر کرد و او را به خاطر بی‌تقوایی‌اش وصی خود نکرد، از این کارش پشیمان شد. به خاطر همین جنایت بود که ما در تورات بر یهودیان که در معرض این خطر بودند، حکم کردیم که هر کس انسانی (مثل جانشین پیامبر خدا) را بکشد ـ بدون آنکه مقتول، کسی را کشته یا مرتکب فسادی در زمین شده باشد ـ انگار همه انسانها را کشته است و از آن طرف، هر کس انسانی را از مرگ نجات دهد و به او حیاتی دوباره بخشد، انگار به همه انسانها زندگی داده است. شکی نیست که پیامبران ما با دلایل روشن و معجزات قطعی به سراغ یهودیان آمده‌اند و آنها را از آدم‌کشی و فساد در زمین برحذر داشته‌اند؛ اما پس از آن، بسیاری از یهودیان از حدود واجب الهی تجاوز کرده و افراطی شدند. مجازات کسانی که با اقدام علیه امنیت مسلمانان به جنگ با خدا و پیامبرش می روند و از طریق کشتن وصیّ رسول خدا اقدام به ایجاد و گسترش فساد در جامعه می کنند، فقط این است که کشته شوند یا به دار آویخته شوند یا دست و پایشان بر خلاف یکدیگر قطع گردد یا از این سرزمین تبعید شوند. کانال حکایت ها و داستان های شیرین •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•