حاج احمد عابد معروف به مرشد چلويى پيرمردى بود كه در بازار تهران مغازه چلوكبابى داشت...
او به اندازه وسعِ خود به نيازمندان وجه نقد ميداد و به شاگردانِ مغازههايى كه از طرف صاحبكار خود ميامدند تا براى آنان غذا بخرند به طور رايگان غذا ميداد...
به مرور اطرافيان، كراماتى از او ديدند و متوجه شدند او از اولياى خداست؛ كمكم اين خبر پيچيد و به يكى از علماى شهر رسيد؛ آن عالم تصميم میگيرد تا به چلوكبابى مرشد برود و او را از نزديک ببيند...
آن عالم وارد مغازه مرشد كه شلوغ هم بود شد، سر ميزى نشست و غذايى سفارش داد و مرشد را زير نظر گرفت...
او مرشد را ديد كه خود با ملاقهاى از روغن، ميان ميز مشتريها میرود و براى هر كس كه ميخواهد روغن اضافه بر روى برنجش میریزد...
آن عالم با خود انديشيد كه مگر میشود شخصى اينقدر سرش شلوغ باشد و از اوليای خدا هم باشد! در اين فكر بود كه مرشد از كنار ميز او رد شد و در گوش او گفت:
«مهم نيست كه سرت شلوغ باشد،
مهم اين است كه دلت شلوغ نباشد...»
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
گفت: بهشون توجه نکن من بعد از سالها زندگی کردن با این مردم فهمیدم که خطرناک تر از آدمهایی که هیچ کتابی نخوندن، آدمهایی هستن که فقط چندتا کتاب خوندن. اونها دیگه خودشون رو از روشنفکرها میدونن و میخوان در مورد هرچیزی اظهار نظر تخصصی کنن. هراتفاق و داستانی رو به اون کتابها ربط میدن و از سطر به سطرش نقل قول میکنن.
- ازکتابِ : قهوه سرد آقای نویسنده
- روزبه معین✨
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
⚜️ ذکر صالحین ⚜️
💠بانویی که به خاطر حجاب، امام زمان (عج) را دید
🔸یکى از علماء بزرگ (مرحوم آیة الله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیة الله سید على سیستانى ومرحوم سید محمود مجتهد سیستانى ) در مشهد مقدس براى آنکه به محضر امام زمان عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز می کند ایشان فرمودند: در یکى از جمعه هاى آخرین ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده کردم که از خانه ى نزدیک آن مسجدى که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم می تابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم ، خانه کوچک و فقیرانه اى بود، از درون خانه نور عجیبى می تابید.
در زدم وقتى در را باز کردند، مشاهده کردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه در یکى از اتاق هاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده کردم که پارچه اى سفید بروى آن کشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم ، حضرت بمن فرمودند: چرا اینگونه دنبال من می گردى و رنج ها را متحمّل می شوى ؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من دنبال شما بیایم !
🔸بعد فرمودند: این بانوئى است که در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند!
📗گوهر صدف، ص 48
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چیکار کنیم امام رضا علیهالسلام نگاهمون کنه؟
#استاد_پناهیان
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اینجا ایران یا عراق نیست، اینجا کشور هلند هست که روز به روز داره بر با حجاب ها افزوده میشه
اون وقت دختره تو ایران کشف حجاب میکنه، در حالی که هنوز فلسفه حجاب رو نمیدونه !
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی
"برلیان توحید در دعای بعد از زیارت امام رضا سلام الله علیه"
#امام_رضا
#دهه_کرامت
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#امام_خمینی
✅ مرضیه حدیدهچی:
وقتی غذای امام را داخل اتاق میبردم، میدیدم قرآن را باز کردهاند و مشغول قرائت آن هستند. مدّتی این مسئله (کثرت #قرائت_قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود، تا اینکه روزی به امام عرض کردم:
«حاج آقا! شما سراپای وجودتان قرآن عملی ست، دیگر چرا این قدر قرآن میخوانید؟»
امام مکثی کردند و فرمودند:
«هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم شود، باید دایم #قرآن بخواند.»
📚 پا به پای آفتاب، ج ۲، ص۱۵۷
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
روباهي از شتري پرسيد:
عمق اين رودخانه چقدر است؟
🐪🐪🐪🐪🐪🐪
شتر جواب داد:
تا زانو
ولي وقتي روباه توي رودخانه پريد ، آب از سرش هم گذشت!
روباه همانطور که در آب دست و پا مي زد و غرق مي شد به شتر گفت:
تو که گفتي تا زانووووو!
🐪🐪🐪🐪🐪🐪
و شتر جواب داد: بله ، تا زانوي من ، نه زانوي تو!
هنگامي که از کسي مشورت مي گيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
《لزوماً هر تجربه اي که ديگران دارند براي ما مناسب نیست》
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
مردی عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده، رفت جلو، پرسید:” تو چه کسی هستی!؟”
زن گفت:” و قل سلام فسوف تعلمون.”
پرسید:” اینجا چهکار میکنی!؟”
گفت:” من یهد الله فلامضل له/”
رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:” کسی را توی این کاروان میشناسی!؟”
گفت:” یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فیالارض… و ما محمد إلا رسول… یا یحیی خذالکتاب… یا موسی إنی أنا الله… .”
چهارنفر آمدند. به آنها گفت:” یا ابت إستأجره.”
آنها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:” والله یضاعف لمن یشاء.”
پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:” این زن چه نسبتی با شما دارد!؟”
یکی از آن چهارتا گفت:” این مادر ما فضه، کنیز حضرت زهراست.
بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•