*#عاشقانه_شهدا🙃🍃
همیشہ سر این کہ
اصرار داشت حلقہ ازدواج
حتماً دستش باشد
اذیتش مےکردم مےگفتم :
حالا چہ قید و بندے دارے؟!
مےگفت : حلقہ ، سایہ ے
یك مرد یا زن در زندگے است
من دوست دارم
سایه تو همیـشہ ، دنبال من باشد
من از خدا خواستہ ام
تو جفتِ دنیا و آخرت من باشے!😍💙
✍🏻روایتےازهمسرِ↓
#شهید_محمدابراهیم_همت❤️
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمتبیستوهفتم تحت هيچ شرايطي نباید خانواد
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمتبیشتوهشتم
دودستش را روي ميز قرار داد وسنگيني بدنش را به روي دستانش انداخت و در حالي كه سرش را به صورت سايه نزديك ميكرد در چشمانش زل زد وبا تحكم گفت:
- قبلا هم گفتم ، بازم میگم ! اگه زندگيت برات خيلي مهمه ميتوني مثل هزاران دختري كه روزانه خواستگارهاشون و رد ميكنن اين خواستگاري رو رد كني
براي مهار خشمش لحظه ای چشمهايش را برهم فشرد ووقتي آنها را گشود، آرمين رفته بود
آرمين آدم بي منطقي نبود و از اينكه به راحتي شرطهايش را پذيرفته بود كمي احساس راحتي وآرامش ميكرد
نياز مبرمي به صحبت با نازنين در خودش احساس ميكرد .نازنين تنها كسي بود كه دردش را ميفهميد وهمیشه سعي ميكرد مرهم دردش باشد .وقتي به نازنين گفت چه تصميمي گرفته نازنين با چشماني گشاد شده وهیجان زده گفت :
- تو دختره احمق چكار كردي!؟
- همين كه شنيدي، من تصميم خودمو گرفتم ! با اون ازدواج میكنم
- چی !......ازدواج میكني ! فكر كردي اين ازدواجه !.....خره !اين حماقته ! ديوونگي محضه!...توچطور ميتوني با زندگي خودت همچین بازی خطرناکی و كني ؟!
- زندگي پدرم برام از هر چيزي با ارزشتره نازی!
- خنگول !پدرت که اگه بفهمه تو بازندگيت ميخواي چكار كني ، از غصه دق ميكنه
- قرار نيست اون چیزی بدونه ،ما مثل همه باهم ازدواج می کنیم
آهی کشید وبا ناباوری آهسته گفت :
- پس همه قول و قرارراتونو با هم گذاشتين
- اره ، همه حرفامونو زديم
- سايه با اينكه تو دختر صبور و فهميده اي ، اما من نگران آينده ام
بغض آلود گفت :
- من فعلاً فقط به پدرم فكر ميكنم وآينده اصلا برام مهم نيست
نگران ودلواپس گفت :
- سايه به خدا داغون ميشي
بغضش شکست و با گریه گفت :
- نازنين راه ديگه اي ندارم
نازنين می دانست دوست عزیزش چقدر تحت فشار هست ودر این لحظه تنها به دلداریش نیاز دارد پس نفس عميقي كشيد و گفت:
- با اينكه ميدونم اين زندگي و ازدواج نيست ولي برات آرزوي خوشبختي ميكنم خدا رو چه ديدي شايد به اين ديوونه مغرور كمي عقل داد و زيبايي تو رو ديد وعاشقت شد
آهي ازسرحسرت کشید وگفت :
- اما او دلش یه جای ديگه گيره
سپس با لبخند تلخی اضافه کرد :
- دل ما هم پي نخود سياه ميره
نازنين اورا در آغوش كشيد و گفت :
-الهي چشمش كور بشه كه دوست خوشگل منو نميبينه ..
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمتبیستونهم
فصل سوم
وقتي جواب مثبتش را به پدرش داد مادر با شادي هلهله اي كشيد و او را بوسه باران كرد پدر هم با خوشحالي ميخنديد ساغر از اينكه تصميم عاقلانه اي گرفته ،درحالي كه او را درآغوش ميكشيد به او تبريك گفت .اما هيچكدام از آشوبي كه در دلش برپا بود خبر نداشتند همان شب پدرش جواب مثبت او را به خانواده مشايخ اعلام كرد و زمان برگزاري بله برون مشخص شد .درحالي كه به شادي خانواده اش لبخندی تلخ ميزد آرام وبی صدا به اتاقش پناه برد و درخلوت خود ساعتها گريست .
همه در تكاپو و عجله بودند مادر با شادي غير قابل وصفي جهيزيه اش را آماده ميكرد وساغر هر ساعت ،وهر دقیقه از مدل لباسی که برای شب عروسی اش سفارش داده بود حرف می زند
با صداي زنگ تلفن همراهش، كتابي را كه به ظاهر در دست گرفته بود بخواند را كناري نهاد و گوشي را برداشت مثل هميشه نازنين بود كه با لحن شاد و پر نشاطش به او انرژي ميداد
- سلام عروس خانم ،خوبي ؟
- چه عروسي؟! چه کشکی ؟! خواهش ميكنم تو ديگه دست رو دلم نزار،که خونه !
- چي شده ، دوباره زانوي غم بغل گرفتی؟
- مامان پدرمودرآورده
- باز چه كار كرده؟
- هيچي !....هر لحظه ميره و مياد ،ميگه جهازت اين و نداره اونو نداره ،چه رنگي برات بخرم ،چه ماركي بخرم . هرچي ميگم بابا هر گلي زدين به سر خودتون زدين دست از سرم برداريد به خرجش نميره که نمیره ،مهري خانم هم شده قوز بالا قوز دم به دقيقه زنگ ميزنه بيا بريم خريد ،بيا بريم خونه رو ببين ، خلاصه همه رو اعصابمن حسابی
-حالا چرا نرفتی خونه روببینی ،نا سلامتی می خوای اونجا زندگی کنی
-وقتی اون داره به بهونه گرفتاری تا این حد منو تحقیر میکنه ،چرا من برای دیدن خونه ای که برام حکم زندونو و داره ذوق زده بشم
- پس چرا قبول كردي اينهمه زود عروسي برگزار بشه؟لا اقل می ذاشتی یه مدت بگذره اخلاقتون با هم مچ بشه بعد !
-من چه کاره ام نازی جون !اصرار آقای مشایخ بود که می خواست آرمین زودتر سر وسامون بگیره بهونشم اینه که پسرش مدتیه مجردی زندگی میکنه واین باعث نگرانیشه
- اين كه نشد حرف ،حالا برا آزمايش كي ميريد؟
- فردا ،.........مهري اصرار داشت گل پسرش بیاد دنبالم ،تا که با هم بريم ،بیچاره داره همه تلاش خوشو میکنه که یخ بین ما رو بشکنه ، امامن آب پاکی رو ریختم رو دستش و گفتم خودم تنهایی با تاكسي ميرم
نازنين خنده ریزی کرد و گفت :
- تو هم عجب دیونه ایا! کی دیده عروس و داماد جدا از هم برن آزمايشگاه حتما كلاس هم جداگونه ميريد ؟!!
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*📌سراپاگوش به احترام همسر
کسی که به قصد دلگرم کردن همسرش به صحبتهای او گوش می دهد، هم کلمات او را می شنود و هم احساسات پشت کلمات او را
برای شنیدن حرف های همدیگه وقت بزارید
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
*••↺انقدر #دوستَت دارم
که فڪر میڪنم
هیچِ #عاشقانه ایِ
به اندازهِ #مـا
پُر #مَعنیِ نیست!^^😌🍂...*
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💙
*#زن مانند شیشه ای #ظریف و #شکستنی است
هرگز #توانایی و #مقاومت او را نیازمایید
زیرا ممکن است
#ناگهان بشکند...
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💙
*#همسرتان را اسير خود كنيد
همســرم تو #فوق العاده ای
همســـرم تو #بزرگترين شانس #زندگی منی
از #همین امروز شروع كنيد..😇.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمتبیستونهم فصل سوم وقتي جواب مثبتش را
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمتسیویکم
- هميشه همینقدر بی ملاحظه و بيخيالی؟
لحن پرابهت کلامش رعشه براندام سایه انداخت. آرمين در حالي كه از خشم صورتش سرخ شده بود به او مينگريست .شرمزده نگاهش را به زیر انداخت وآهسته زمزمه کرد
- شرمنده خواب مونده بودم
چشمان درشتش را ريز كرد و با تحقير به او نگريست و گفت :
- چطور ميتونی توي اين موقيعيت كه به گفته خودت آخر بدبختیه اينهمه آرامش داشته باشی و راحت بخوابي؟!
از حالت صورتش ميشد خشم فروخورده اش را به وضوح حس کرد.سايه با تنفر گفت:
- وقتي تمام شب و با كابوس و فكر و خيال نتوني چشم برهم بزاري ،مطمئنا صبح هم خواب ميموني
بی توجه به کنایه اش به راه افتاد و گفت:
- دنبال من بيا
به دنبالش راه افتاد. آرمين مدارك در دستش را به منشي ازمايشگاه داد ومنشي با لبخندي از او خواست لحظه اي منتظر بماند .فكري كه از شب قبل در سرش افتاده بود مثل خوره مغزش را ميخورد به آرمين نزديك شدوکنارش ایستاد .آرمين با پوزخندي گفت :
- نگراني؟
با بی تفاوتی ساختگی گفت :
- چرا بايد نگران باشم !
- چه ميدونم !به همون دلیلی كه همه خانمها در اين مواقع نگرانن !
- شرايط من با همه اونها فرق ميكنه
با نیشخندی نجوا کرد :
-مطمئنا که فرق میکنه !!
منشي برگه هاي مخصوص آزمايش را به آرمين داد وبا اشاره به آزمايشگاه از آنها خواست براي خونگيري به آنجا مراجعه كنند
آرمين برگه مخصوص سايه را به دستش داد و گفت :
- همينجا منتظرت هستم
به طرف ازمايشگاه مخصوص آقايان چند قدم برداشت كه سايه گفت :
- جناب مشايخ!
به طرفش برگشت وگفت :
- باز چي شده؟
- خواهش ميكنم !.......فقط يك لحظه!
چند قدم به طرف آرمین رفت وکنارش ایستاد. تا سر شانه اش می رسید ، آرمين منتظر شنيدن بود واو مبهوت قامت بلند وعضله ایش ...........
آرمین بی حوصله با غیظ نگاهش کرد و پرسید :
- چیزی شده !؟
بلافاصله به خودش آمد و سریع نگاهش را از او گرفت وآرام وشمرده گفت :
- ما ميتونيم .......ما میتونیم از اين فرصت بهترين استفاده رو كنيم
لحظه اي متفکر به اوخیره شد و سپس ملایم گفت :
- اين امكان نداره چون رئيس اين كلينيك يكي از دوستاي صميمي پدرمه ،امكان هر تقلبي آبروي هر دوي ما رو ميبره
- پس چرا از بين اينهمه كلينيك اينجا رو انتخاب كردین؟
- چون آرتین همه مدارك رو اينجا تحويل داده بود ومنم تازه متوجه شدم كه براي عقد اين آزمايشات الزاميه، ديگه حرفي نيست ؟
با سر جواب نفي داد و از او دور شد .
نمي دانست چرا همه چيزبرخلاف خواسته اش اينهمه سريع اتفاق می افتد ،انگارتمام دنیا دست به دست هم داده اند تا حكم بدبختي او هرچه سريعتر امضاء گردد.وقتي از آزمايشگاه بيرون آمد آرمين را منتظر خودش ديد آرمين کنارش ایستاد وبا غرور گفت:
- برای تائید این برگه ها باید توی كلاسهاي فرماليته ای شركت كنيم كه من اصلا نيازي نميبينم به همين دليل با رئيس كلينيك صحبت كردم که بدون شركت برگه ها رو امضاء کنن ولي اگه تو دوست داري توی این کلاس شركت كني ............
سايه که در لحن كلامش رگه هايي از تمسخر را حس می کرد برای ضایع کردنش با بي خيالي گفت
- منم وقتي براي اين كلاسهاي مسخره ندارم ،پس با اجازه ..........
هنوز چند قدم برنداشته بود كه آرمين دوباره گفت:
-هي تو ......
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت32
از اينكه آرمین اينچينين اورا بي ادبانه صدا مي زد،از عصبانیت گر گرفت ،پس بدون اينكه به طرفش برگردد همانجا بیحرکت ايستاد.
آرمين رودررویش قرار گرفت ودر حالي كه كيف پولش رااز جیبش بيرون مي آورد گفت:
- مادرم اصرار داشت بعد از آزمايشگاه برا خريد حلقه بريم اما از اونجایی كه من خيلي گرفتارم وحوصله و وقتي هم برا اين لوس بازيها ندارم تو می تونی به تنهايي برای خريد حلقه بری
کارت اعتباریش را به طرف سایه گرفت وادامه داد
-بيا اين كارت اعتباري من ، هر حلقه اي خواستي انتخاب کن و نگران پولش هم نباش ،رمزکارتم .............
سايه با خشونت به كارتي كه آرمین در دستش قرارداده بود نگریست اما در خودش دیگر تحمل اينهمه تحقير را نميديد. پس خشمگین كارت را به روی او پرت كرد و گفت :
- من نه به پول تو،و نه به اون حلقه اي كه نماد پيوند يك عشق شيرين و ناگسستنيه ،احتیاجی ندارم
و به سرعت از اودور شد .
انقدر غمگين و آشفته بود كه اشكهايش بدون اينكه سعي در مهارشان كند مثل باران پائيزي پهناي صورتش را پوشانده بود و حتي حوصله پاك كردنشان را هم نداشت .روي نيمكتي زير يك درخت بلند در پارك نشست . نازنين درست ميگفت! او در اين زندگي نابود ميشد، روحيه حساس و ظريفش تحمل هيچ توهين و تحقيري را نداشت .از آرمين و خانواده اش متنفر بود چطور ميتوانست در كنار اين مرد خشن و بي رحم دوام بياورد .تنها يك هفته باقي مانده بود .تنها يك هفته وبعد يك عمر پشيماني و حسرت،.... دلش ميخواست ؛ مي توانست همه چيز را برهم زند اما حيف كه در خودش اين جسارت را نميديد. وقتي به ياد روحيه شاد پدرش كه براي روز عروسيش لحظه شماري ميكرد مي افتاد دوباره اشكهايش بي محابا روان ميشدند .
آهي از عمق وجود كشيد و به خورشيد پرنور خيره شد اگر چه نور خورشيد چشمهايش را مي آزرد ولی دوست داشت به آن خیره شود چرا که خورشيد شادی زندگيش در حال افول بود .و اینک از اینکه زندگيش در تاريكي مطلق فرو مي رفت، غصه دار بود .
با اصرار فراوان مهري ، براي خريد حلقه و لباس عروس ،بالاخره تسليم اراده قوی اش شد و همراه او و آرتین جهت خريد رهسپار شد .
مهري با وسواس خاصي از بين حلقه ها حلقه اي انتخاب كرد ودرحالي كه دستش را در دست ميگرفت در انگشتش فروكرد و با شوق گفت :
- واي چقد قشنگه روي پوست سفيدوظریفت همه چيز جذابه ،ولي یه لحظه صبر كن عزیزم فكر كنم اين خوشگل تره باشه
در نهايت بعد از اينكه نزديك سی حلقه در انگشتش رفت و بيرون آمد، نهایتا يك حلقه ظریف و پرنگين توسط مهري انتخاب شد. در تمام مدت سايه فقط با لبخندي ساختگي به او نگاه ميكرد و آرتین با بي حوصلگی به آن دو خيره شده بود. وقتي از خريد حلقه فارغ شدند به طرف پاساژ مزون لباس عروس رفتند و از بين انواع مختلف لباسها مهري چندتايي را انتخاب كرد و از او خواست آنها را پرو كند . پس از پرو هر كدام از لباسها، مهری با تحسين به او مينگريست و لب به ستایشش می گشود نگاه سايه به آرتین كه گوشه اي ايستاده بود و به او خيره شده بود افتاد ،درنگاه آرتین چه بود كه او را اينهمه ميآزرد .
بالاخره بين لباسها يكي به سليقه مهري انتخاب شد لباسي دكلته و بسيار زيبا كه تماما سنگ دوزي شده بود و يقه آن با دو بند ظريف پشت گردن گره ميخورد و سفيدي شانه و بازوهايش را بنمايش ميگذاشت با اینکه این لباس را زیاد نمی پسندید ولی حوصله دوباره پوشیدن لباس دیگری را نداشت .مهري هم با محبت تمام نظراورا در هر مورد مي پرسيد ولي از آنجايي كه او همه اين تشریفات را بي خود و بي جهت ميديد هيچ نظري نمي داد.
از مزون عروس كه بيرون آمدند مهري رو به آرتین گفت:
-دارم از تشنگي ميميرم اينجا كافي شاپي ، چيزي نيست؟
- چرا اونجا يكي هست
هر سه به طرف كافي شاپ رفتند .مهري بسته هاي خريد را به دست آرتین داد و گفت :
-تا تو سفارش ميدي منم اومدم
و براي شستن دستهايش به طرف سرويس بهداشتي رفت .آرتین روبروي سايه روي يكي از صندلي ها نشست
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
لینک پارت اول رمان بسیار زیبا و هیجانیه سایه
👇👇👇💞💞💞
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/14721
لینک پارت اول رمان مشکین🖤❤️👇👇
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/4675
لینک پارت اول رمان بزم محبت
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/9119
لینک پارت اول رمان هم قدم عشق
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/11490
*💣️#بمب های مخرب روابط #زناشویی :
به شوخی هم ازکلمه #طلاق استفاده نکنید
به شوخی هم به همسرتان بی #جنبه نگویید
به شوخی هم حرف #زن دوم رانزنید
به شوخی هم #فحش و تمسخر ممنوع است
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿