eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
❌در رابطه ای که حرفی برای گفتن نداشته باشید، جنس رابطه خوب نیست❗️ 🔻برخی رابطه ها اگر موضاعات عمومی و روزمره را مثل: احوالپرسی ، گزارش روزانه فردی، خرید کردن، بیرون رفتن و مهمانی ها و ... را از آن گرفت، هیچ حرفی و کلامی با یکدیگر ندارند. 🔻هرچند چنین موضوعاتی در حد معمول و معقول خوب و لازم است، ولی اگر کل رابطه را چنین موضوعاتی پر کرده باشد، زنگ خطری برای رابطه است که در دراز مدت کسالت آور و خسته کننده خواهد شد! 🔻عشق و همچون درختی است که باید به آن رسید و پرورشش داد تا به پیش برود، هرگونه بی توجهی باعث پلاسیده شدن و آسیب دیدن این رابطه می شود. 🔻کم توجهی، بی اهمیتی، بی ارزشی، بی تفاوتی و بی علاقگی به جایی منتهی می شود که دیگر همه می پذیرند که این رابطه تمام شده است. و آنوقت است که نگاه انسان بدنبال شروعی تازه ( ، و ... ) می رود که خود شروع فجایع بعدی است •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
نکته کاربردی برای جذب شوهر قدردان تلاش های او باشیم بگوییم خیلی عالی بودی جلوی جمع از او تعریف کنید علاقه و اشتیاق جنسی به او نشان دهید بگویید عامل خوشبختی شماست ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‍‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
👸 🔷وقتی که است ازشون نخواین براتون کاری رو بدن یا درباره موضوعات باهاشون صحبت نکنین! ✔️اجازه بدین سیر بشن بعد .... 🔸غالب مردها وقتی گرسنه شونه حال و حوصله ندارن ,ضریب دعوا و بگو و مگو خیلی خیلی بالا میره! 🔹خب براشون مهمه .. بهتر درکشون کنیم🔹 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‍‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت146 چه گوری هستی که گوشیتو جواب نمیدی ا
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ درکنار نازنین و دوشادوش هم از در دانشگاه خارج شدند نیما در حالی که به اتوموبیلش تکیه زده بود به انتظارشان را میکشید ؛آن دو را که دید،خندان حرکتی به بدنش داد واز آن حالت بیرون آمد وبه طرفشان رفت .ودر حالی که نگاهش به سایه بود با خنده گفت: - به سایه خانم عزیز، مشتاق دیدار !برای دیدنت باید تور بندازیم ؟! لحظه ای از دیدارش جا خورد و دستپاچه لبخندی ساختگی زد و گفت : -سلام آقا نیما ، خوبید ! آره از احوالپرسی شما هم خوبم و هم سر حال- کنایه اش را گرفت و در حالیکه با نگرانی اطرافش را دید میزد گفت: -من یکم گرفتارم !خواهش میکنم گرفتاری منو به حساب بی ادبیم نذارید نیما با لبخندی شادمان گفت: -حالا چرا اینهمه لفظ قلم حرف میزنی ،مگه من کیم! او هیچ وقت با نیما اینهمه تعارفی نبود وخودش هم نمیفهمید چرا با او اینهمه خشک و رسمی حرف میزند .به لبخندی کاملا تصنعی اکتفا کرد وگفت : -من فقط یکم عجله دارم که اگه اجازه بدید رفع زحمت کنم سپس روبه نازنین اضافه کرد : -نازی با من کاری نداری؟ نازنین در حالی که به رفتارش دقیق شده بود با محبت گفت : -نه عزیز! برو -پس فعلا با اجازه هنوز قدمی برنداشته بود که نیما دوباره گفت: -خوب میرسوندیمت نازنین دخالت کردو گفت: -نیما دکتر بالاتر منتظرشه ،بذار بره لبخند رو لبهای نیما ماسید وبا صدای خفه ای گفت: -ولی... سایه سریع با گفتن به مامان سلام برسونید قصد جدا شدن از آندو را داشت که نیما دوباره گفت: -سایه خواهش میکنم یه لحظه از رفتار نیما حسابی کلافه و عصبی بود او داشت از دلشوره ضعف میکرد ونیما با آرامشش فقط زجرش میداد نیما بسته ای کادو پیچ از ماشینش برداشت وبه طرفش گرفت وگفت: -اینو از اهواز اورده بودم ولی فرصت نشد زودتر بهت بدم خواهش میکنم دستمو رد نکن با خجالت بسته را گرفت وگفت: -چرازحمت کشیدید راضی به زحمتتون نبودم نیما با غصه گفت: -قابل شما رونداره از آن دو خداحافظی کرد وبا قدمهایی سریع به طرف کیوسک روزنامه فروشی گام برداشت . از دور اتومبیل بی ام وی آرمین راشناخت فاصله اش تا کیوسک کم نبود اما مطمئن بود که آرمین با چشمان تیزش قطعا او را دیده است .قدمهایش راتندتر کرد کنار کیوسک ستایش وتارا ایستاده بودند هنوز با ستایش سر سنگین بود تارا با دیدن او با خنده گفت: -سایه این روزا دیگه نازنین و داداششو تحویل نمیگیری اتفاقی افتاده با اخمهایی گره کرده گفت : -نه مگه قراره اتفاقی افتاده باشه پس چرا با اونا نرفتی ؟ -اونا مسیرشون با من یکی نبود وقبل ازاینکه فرصت دهد تارا دوباره چیزی بپرسد از کنار هر دو گذشت آرمین کنار کیوسک پارک کرده بود واونمیخواست مقابل تارا وستایش که هر دو جزءخبرنگاران درجه یک بی بی سی بودند سوار اتومبیل آرمین شود به همین دلیل کمی دورتر رفت ومنتظر آرمین ایستاد .آرمین اتومبیلش را حرکت داد و کنارش ایستاد و با پایین دادن شیشه با خشم گفت: -چرا سوار نمیشی میخوای تاشب تو خیابون پرسه بزنی نگاهی گذرا به ستایش وتارا انداخت هر دو سرشان روی مجله در دست تارا بود و اصلا متوجه او نبودند به همین دلیل سریع سوار شد ونفس عمیقی کشید آرمین آمرانه دستور داد -کمربندتو ببند ازاین لحن کلامش متنفر بود اما اصلا حوصله بحث را نداشت ،مثل برده ای مطیع اجرای اوامر کرد ودر سکوت به روبرویش خیره شد 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
دستانش می لرزیدند، کلید انداخت. خانه تاریک بود، فریاد زد. - مهشید... مهشید کجایی؟؟ هیچ صدایی نمی آمد. لامپ ها را روشن کرد، در را پشت سرش فراموش کرده بود تا ببندد، صدای طپش قلبش را می شنید، پله های خانه را بالا رفت و در اتاق خوابشان را باز کرد، لامپ را روشن کرد و با دیدن مهشیدی که پای سجاده دراز افتاده بود، مُرد. پاهایش سست شدند، با پاهایی سست به سمتش دوید. صدایش از اعماق جان بالا می آمد. خم شده بود و اشک هایش روی صورت مهشید می ریختند. - مهشید پاشو، مهشید چشماتو باز کن. دست روی دستانش که سرد شده بودند، گذاشت. صدای ناله اش فضای خانه را پر کرده بود، فقط او را صدا می زد. https://eitaa.com/joinchat/2170552385C0a48376672 ❤️⛓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃❤️ مردها از بی‌تفاوتی متنفرند. تصور نکنید اگر از او فاصله بگیرید به شما جذب خواهد شد ✅متعادل باشید؛ ‼️نه آن قدر دور شوید که شما را نبیند ❌ و نه آن قدر نزدیک که آزار ببیند •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هر روز صبح از کوبش های تند قلبم برایت یک فنجان غزل دم خواهم کرد تا تو برخیزی و عشق را قامت ببندی و من از روی لب هایت شکوفه های امن یجیب بچینم ... !! 💞 ًُ💞
قهر نکنید هیچوقت همیشه یکی هست که پیر میشه سر نخندیدناتون 💞 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت147 درکنار نازنین و دوشادوش هم از در دان
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ آرمین عصبی پا روی پدال گاز گذاشت وپرسید: -چرا اینقدر دیر اومدی ؟ آرام نجوا کرد - کلاسم یکم طول کشید نگاهی به چهره بی تفاوتش انداخت وحرصی گفت : -منظورت کلاس آقا نیماست! پس حدسش درست بود آرمین تیزتر از این حرفها بود اصلا در این شرایط حوصله جنگ اعصاب را نداشت به همین دلیل بی هیچ حرفی نگاهش را از او گرفت وبه خیابان دوخت آرمین عصبی تر از قبل داد زد -مگه نگفته بودم نمیخوام باهاش حرف بزنی پر از خشم گفت: -مگه من مجرمم که از همه فرار کنم -من گفتم فرار کن؟! -پس چی !...... من با نیما بزرگ شدم و اون مثل داداشمه مگه میتونم حالا حتی جواب سلامش رو هم ندم اون که نمیدونه دیدگاه تونسبت به خودش چیه ! -میخواستی بهش اینو بگی اصلا به اون خواهر دهن لقش بگوخودش بهش میگه کلافه نالید : -آرمین خسته ام !خواهش میکنم بس کن نیم نگاهی به چهره خسته اش انداخت اما با دیدن بسته کادو پیچ شده نتوانست ساکت شود ودوباره گفت: -چیه مثل بچه ها کادو گرفتی! با یاد آوری هدیه نیما آه از نهادش برخاست آنقدر هیجان زده وعصبی بود که فراموش کرده بود بسته راپنهان کند حتما یک جنگ دیگر در راه بود .در حالیکه بسته رازیر کیفش پنهان میکرد بالبخندی ملیح و لحنی صمیمی گفت: -خوب بچه ام،مگه من چند سالمه! -اینقدر هستی که بدونی نباید از هر کسی هدیه بگیری!.. نفسش را با حرص بیرون داد واضافه کرد -پس به خاطر همین منو یک ساعت معطل کردی؟ سریع و هیجان زده گفت : -نه گفتم که........... آرمین میان حرفش پرید گفت: -بازش کن ببینم چی هست سایه که سعی داشت آرمین را آرام کند با لحنی آهسته گفت: -این یه هدیه خصوصیه ومنم دوست ندارم بازش کنم -اگه از طرف کسی غیر از این عوضی بود منم حرفی نداشتم ولی حالا که از طرف اونه پس حتما من باید ببینم -ولی .... -ولی و اما نداره زودتر بازش کن سایه میدانست که اول و آخر، حرف حرف اوست پس تسلیم خواسته اش شد وبا ترس واضطراب زرورق دور کادو را باز کرد،جا حلقه ای زیبایی بود .با دلهره نگاهش را به آرمین دوخت تا عکس العملش را ببیند .آرمین با قیافه تلخ و برزخی گفت : - معطل چی هستی ! با برداشتن سر جعبه آهنگ زیبایی شروع به نواختن کرد ،کاغذ تا شده ای درون جعبه بود ،دست کرد کاغذ را بردارد که آرمین قبل از او با یک حرکت سریع کاغذ را برداشت وپس از خواندن با خشم مچاله اش کرد وفریاد زد: -همین حالا این جعبه رو پرت کن بیرون سایه که علت عصبانیتش را نمیفهمید خیلی آرام گفت : -چرا؟ کاغذ مچاله شده را با حرص روی داشبورد پرت کرد وگفت : چرا؟....چرا؟.......پسره الدنگ عوضی با خودش چه فکری کرده ! سایه با ترس کاغذ رااز روی داشبورد برداشت وخواند (همه این روزهای تلخ را با یاد عشقت فراموش خواهم کرد چرا که دوستت دارم وتا ابد خواهم داشت همیشه و همه وقت !............) قربانت نیما 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
❤️🍃❤️ از همسرتان تعریف کنید و این احساس خوب را با او به اشتراک بگذارید، ، حس خوب می‌آورد و البته رنگ تازه‌ای هم به می‌دهد. 🌹🌈 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا