eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از هجـر تو بی قــرار بـودن تا کی؟ بــازیـچه ی روزگــار بـودن تا کی؟ ترسم‌که چراغ عمر گردد خاموش! دور از تو به بودن تا کی؟
اگہ‌شما‌با‌آهنگاۍ‌فلان‌؛ خواننده‌میرین‌تو‌فاز‌... ما‌با‌روضہ‌هاۍ‌اینامیریم؛ تو‌ڪُما..!✋🏻
حالمان‌حال‌خوشی‌نیست‌بیا‌ای‌جانا زندگی‌بی‌تو‌دگر‌سخت‌و‌نفس‌گیر‌شده..💔 🌱
- دلتنگ‌مشهدیم‌و پریشان‌کربلا...💔🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ می گوینـد : شهــدا رفتند تا ما بمانیـم . . . ولی من می گویم : شهـ🕊ـدا رفتند تاماهم به دنبال شان برویم آری ! راه شهـدا راه عاقبت بخیریست ... ♥️ ـ ـ ـ ــــــــــ❤️ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ܝ‌ܦ߭ߊ‌‌ܦ߳ࡅߺ߳ࡉ‌ ࡅ߳ߊ‌ ܝܝ݅ܝܣߊ‌‌ܥ‌ࡅߺ߳ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
25.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( کجا برم بهتر از اینجا؟ ) مهدی: تو تیربارچی رو بگیر زیر رگبار من میفرستمش روی هوا بیشرف رو،داره درو میکنه بچه ها رو میثم: نه...تو بیسیم بهم گفتن حتما به آقا مهتی بگین برگرده عقب مهدی: کجا برم از اینجا بهتر؟! صداپیشگان: مسعود عباسی - محمدرضاجعفری - علی حاجی پور- کامران شریفی - علیرضا جعفری - احسان فرامرزی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت بیست و چهارم ..... حالا میز ۸۹ کجا بود خدا می دونست . بدون اینکه کلامی بگم و با عکس العملی داشته باشم به دنبال میز۸۹ گشتیم . درست در قسمتی از سالن بود که از دیگر سالن های رستوران مجزا بود ........ و تقریبا خالی بود . جز چند نفری که اصلن نمیشناختم انجا حضور نداشتند . ترس عجیبی به وجودم چنگ انداخته بود . من تا به امروز هیچ وقت اینگونه با کسی قرار ملاقات نداشتم . مریم داشت از پنجره به بیرون از رستوران نگاه میکرد رو بهش اشاره کردم که بیاد : مریم جون بیا بریم من می ترسم ....... مریم اما انگار هواسش پی باغچه بیرون از پنجره بود ‌. همین طوری پشت به در خروجی یک گام عقب رفتم که صاف خوردم به یک چیزی وقتی برگشتم ببینم با چه چیزی برخورد کردم کیایی رو دیدم . از هول و خجالت گفتم : معذرت میخوام من باید برم . مریم که انگار تازه متوجه من شده باشه اومد سمتم : بریم کیانا جون ؟ کیایی نگاهی به هر دونفر مون کرد : اما قرار بود امشب من با شما صحبت کنم خانوم فرهمند مثل اینکه یادتون رفته ؟ مریم هم که انگار واقعن از کیایی ترسیده بود رو به من کرد و گفت : پس کیانا جون من میرم هروقت کارت تموم شد بیا پیشم . و زودی رفت . از اینکه اینقدر زود سنگر پشتم رو خالی کرده بود ناراحت شدم . حتی مریمی هم که اینقدر زرنگ و شیطون بود سر کلاسا حالا پیش کیایی کم اورده بود . نگاهی گذرا به کیایی انداختم . پیراهن مردانه لیمویی و شلوار مشکی قیافه اش رو جدی تر کرده بود و به قول مریم جنتلمن شده بود . شوکه شده به خودش و دستش که داشت به میز اشاره میکرد نگاه کردم . واقعن دیگر زشت بود اگر قبول نمیکردم . بدون هیچ حرفی اروم رفتم روی صندلی که پشتش دیوار بود نشستم . روبه من کرد و با لحن ارومی گفت : اول شام میخوریم بعد دوست دارم با دانشجوم یک گپ دوستانه داشته باشم . جواب دادم : ببخشید من به خوردن شام میل ندارم . و خواستم بلند شم که با یه حرکت میز رو یه کوچولو هل داد سمتم و راه خروجم رو کلا کیپ کرد‌ . بعد دوباره نگاهم کرد اما گذرا : خانوم فرهمند یه سری حرف دارم که خواستم شما هم در جریان باشید پس بهتره بشینید . فکر نکنم یه شام خوردن ساده چیزی از حجب و حیایی که در شما سراغ دارم کم کنه . اون داشت در مورد حجب و حیای من حرف میزد . اون مگه منو می شناخت. در فکر بودم که گارسون غذا ها رو اورد .دو پرس کباب کوبیده با مخلفات. خودش شروع به خوردن کرد : لطفا بخورید سرد میشه . قاشق و چنگال رو برداشتم و شروع کردم اما غذا خوردن در حضور استاد و با اتفاقات امروز واقعن برام سخت بود . غذاش که تموم شد اشاره کرد به من : همیشه اینقدر کم غذا هستید ؟ در جوابش گفتم : گفتم که زیاد میلی به خوردن شام ندارم . بهم نگاه کرد : پس من می تونم صحبت هام رو شروع کنم . نگاهی کوتاه اما با خجالت و ترس بهش کردم : بفرمایید استاد گوش میکنم . اول نفس عمیقی کشید و دستاش رو روی میز قفل هم کرد و گفت : چهار ماه پیش به دعوت از هیات علمی دانشگاه رامسر برای برگزاری آزمون فوق لیسانس و استادی درس حقوق ِ این دانشگاه اومدم مازندران . روزای اول خیلی برام سخت بود اینجا امکانات رفاهی زیادی در اختیارم نذاشته بودن . اما خودم به تایید خودم اومده بودم و نمی تونستم از اینا ایرادی بگیرم . روز های کسل کننده من همین طوری با درس و مطالعه و چند تا پرونده وکالت کوچیک و بزرگ توی شمال داشت پیش می رفت . تا اینکه یه روز که توی دفتر اقای مظاهری بودم تا از برنامه دانشگاه اطلاع پیدا کنم دختری وارد شد رو به اقای مظاهری گفت : سلام ..... خسته نباشید ...... اومدم اسمم رو از ازمون خط بزنید چون علاقه ای به شرکت در فوق لیسانس ندارم . و اقای مظاهری سعی کرده بود متقاعدش کنه که اون یکی از بهترین دانشجو های این رشته میشه . خلاصه بگم اولین بارشما رو دیدم خانوم فرهمند . رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌸با توکل به اسم الله ✨شروع هفته را 🌸با نام زیبایت آغاز میکنیم ✨ خـدایـا 🌸امـروز و این هفته ✨به زندگیمان بیش از پیش 🌸نور رحمت بی انتهایت را بتابان ✨الهی آمین 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو