فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از هجـر تو بی قــرار بـودن تا کی؟
بــازیـچه ی روزگــار بـودن تا کی؟
ترسمکه چراغ عمر گردد خاموش!
دور از تو به #انتظار بودن تا کی؟
#العجلمولایغریبم
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
اگہشماباآهنگاۍفلان؛
خوانندهمیرینتوفاز...
ماباروضہهاۍاینامیریم؛
توڪُما..!✋🏻
#امام_زمان
#سید_رضا_نریمانی
#محمد_حسین_پویانفر
#مهدی_رسولی
#امام_زمان
حالمانحالخوشینیستبیاایجانا
زندگیبیتودگرسختونفسگیرشده..💔
#السلامعلیكیابقیةالله🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
می گوینـد :
شهــدا رفتند تا ما بمانیـم . . .
ولی من می گویم :
شهـ🕊ـدا رفتند تاماهم
به دنبال شان برویم
آری !
راه شهـدا
راه عاقبت بخیریست ...
#شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ ♥️
ـ ـ ـ ــــــــــ❤️ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
ܝܦ߭ߊܦ߳ࡅߺ߳ࡉ ࡅ߳ߊ ܝܝ݅ܝܣߊܥࡅߺ߳
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعاً بداند
سیلی خواهند خورد!!!
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
25.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( کجا برم بهتر از اینجا؟ )
مهدی: تو تیربارچی رو بگیر زیر رگبار من میفرستمش روی هوا بیشرف رو،داره درو میکنه بچه ها رو
میثم: نه...تو بیسیم بهم گفتن حتما به آقا مهتی بگین برگرده عقب
مهدی: کجا برم از اینجا بهتر؟!
صداپیشگان: مسعود عباسی - محمدرضاجعفری - علی حاجی پور- کامران شریفی - علیرضا جعفری - احسان فرامرزی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت بیست و چهارم .....
حالا میز ۸۹ کجا بود خدا می دونست . بدون اینکه کلامی بگم و با عکس العملی داشته باشم به دنبال میز۸۹ گشتیم .
درست در قسمتی از سالن بود که از دیگر سالن های رستوران مجزا بود ........ و تقریبا خالی بود .
جز چند نفری که اصلن نمیشناختم انجا حضور نداشتند . ترس عجیبی به وجودم چنگ انداخته بود . من تا به امروز هیچ وقت اینگونه با کسی قرار ملاقات نداشتم .
مریم داشت از پنجره به بیرون از رستوران نگاه میکرد رو بهش اشاره کردم که بیاد : مریم جون بیا بریم من می ترسم ....... مریم اما انگار هواسش پی باغچه بیرون از پنجره بود .
همین طوری پشت به در خروجی یک گام عقب رفتم که صاف خوردم به یک چیزی وقتی برگشتم ببینم با چه چیزی برخورد کردم کیایی رو دیدم .
از هول و خجالت گفتم : معذرت میخوام من باید برم .
مریم که انگار تازه متوجه من شده باشه اومد سمتم : بریم کیانا جون ؟
کیایی نگاهی به هر دونفر مون کرد : اما قرار بود امشب من با شما صحبت کنم خانوم فرهمند مثل اینکه یادتون رفته ؟
مریم هم که انگار واقعن از کیایی ترسیده بود رو به من کرد و گفت : پس کیانا جون من میرم هروقت کارت تموم شد بیا پیشم . و زودی رفت .
از اینکه اینقدر زود سنگر پشتم رو خالی کرده بود ناراحت شدم . حتی مریمی هم که اینقدر زرنگ و شیطون بود سر کلاسا حالا پیش کیایی کم اورده بود .
نگاهی گذرا به کیایی انداختم .
پیراهن مردانه لیمویی و شلوار مشکی قیافه اش رو جدی تر کرده بود و به قول مریم جنتلمن شده بود .
شوکه شده به خودش و دستش که داشت به میز اشاره میکرد نگاه کردم . واقعن دیگر زشت بود اگر قبول نمیکردم .
بدون هیچ حرفی اروم رفتم روی صندلی که پشتش دیوار بود نشستم .
روبه من کرد و با لحن ارومی گفت : اول شام میخوریم بعد دوست دارم با دانشجوم یک گپ دوستانه داشته باشم .
جواب دادم : ببخشید من به خوردن شام میل ندارم .
و خواستم بلند شم که با یه حرکت میز رو یه کوچولو هل داد سمتم و راه خروجم رو کلا کیپ کرد .
بعد دوباره نگاهم کرد اما گذرا : خانوم فرهمند یه سری حرف دارم که خواستم شما هم در جریان باشید پس بهتره بشینید . فکر نکنم یه شام خوردن ساده چیزی از حجب و حیایی که در شما سراغ دارم کم کنه .
اون داشت در مورد حجب و حیای من حرف میزد . اون مگه منو می شناخت. در فکر بودم که گارسون غذا ها رو اورد .دو پرس کباب کوبیده با مخلفات.
خودش شروع به خوردن کرد : لطفا بخورید سرد میشه .
قاشق و چنگال رو برداشتم و شروع کردم اما غذا خوردن در حضور استاد و با اتفاقات امروز واقعن برام سخت بود .
غذاش که تموم شد اشاره کرد به من : همیشه اینقدر کم غذا هستید ؟
در جوابش گفتم : گفتم که زیاد میلی به خوردن شام ندارم .
بهم نگاه کرد : پس من می تونم صحبت هام رو شروع کنم .
نگاهی کوتاه اما با خجالت و ترس بهش کردم : بفرمایید استاد گوش میکنم .
اول نفس عمیقی کشید و دستاش رو روی میز قفل هم کرد و گفت : چهار ماه پیش به دعوت از هیات علمی دانشگاه رامسر برای برگزاری آزمون فوق لیسانس و استادی درس حقوق ِ این دانشگاه اومدم مازندران .
روزای اول خیلی برام سخت بود اینجا امکانات رفاهی زیادی در اختیارم نذاشته بودن . اما خودم به تایید خودم اومده بودم و نمی تونستم از اینا ایرادی بگیرم .
روز های کسل کننده من همین طوری با درس و مطالعه و چند تا پرونده وکالت کوچیک و بزرگ توی شمال داشت پیش می رفت .
تا اینکه یه روز که توی دفتر اقای مظاهری بودم تا از برنامه دانشگاه اطلاع پیدا کنم دختری وارد شد رو به اقای مظاهری گفت : سلام ..... خسته نباشید ...... اومدم اسمم رو از ازمون خط بزنید چون علاقه ای به شرکت در فوق لیسانس ندارم . و اقای مظاهری سعی کرده بود متقاعدش کنه که اون یکی از بهترین دانشجو های این رشته میشه .
خلاصه بگم اولین بارشما رو دیدم خانوم فرهمند .
رمان زیبای عشق در همین نزدیکی(#کیانا)
۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده.
هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه.
پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
شرایط وی ای پی 👆👆
🌿 ادامه دارد ...
@kashaneh_mehrr
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃