فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
✨به نگاهی دل بیمار مرا درمان کن
✨رحم آخر به من بی سر و بی سامان کن
✨من اسیر شب ظلمانی هجران توام
✨طاقتم رفت ، رهایم ز غم هجران کن
✨دم صبح است بیا موعد دیدار رسید
✨جرعه ای شادی و لبخند مرا مهمان کن
✨ز کنار من دلباخته یکدم بگذر
✨روی بنما و بنای غم دل ویران کن
🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼
🌼
40.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ قول مادرانه
یک قول مادرانه نه یک حرف سر سری . . .
🥀🥀🥀🥀🍂
#برای_آرتین
#شاهچراغ
#چهلم_شهدای_شاهچراغ
فوقالعادهاس
ببینید و انتشار بدید
«🖤🍃»
دیگـرصِداےِنـٰالـہےِزِینـَبعَـجیبشـُد
چیـزےشـَبیهِنـٰالـہےِامـَّنیـُجیبشـُد…
#یافاطمةالزهرا
#عمه_زینب - #بیبیزینب
'♥️𖥸 ჻
بخوان #دعای_فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است
بال و پر دارد«🍃🌼»
تعجیـلدر#ظهـور #امام_زمان صلـوات
من بالای آسمان این شهر 🌤
خدایی را دیدم
که هر ناممکنی را ممکن می سازد ... 💚
#خدا...🌱😌
نمےشــناسمتاناما
در این قاب تصــویر،
نگاهتـان خیلـے آشناست
اینقدر ڪہ دلتنـگت مےشوم💔
ڪاش شرمنـده نگاه آشنایتـان نباشم
#شهیدانہ / #شهیدابراهیمهادے
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت چهل و دوم ........
بیچاره مریم کم مونده بود از حرفی که در مورد خودش شنیده بود از زبون مازیار قالب تهی کنه : آخه اون الدنگ عوضی رو چه به من ........ وای به حالش اگه یه دفعه دیگه سر کوچمون برام چراغ زد و سر راهم قرار گرفت جوری حالش رو می گیرم که نگو و نپرس .
به مریم نگاه کردم که خیلی ناراحت شده بود .
برای اینکه بحث رو عوض کنم و از این حال و هوا در بیایم گفتم : راستی فردا ساعت چند راه بیافتیم برا دانشگاه ؟
رو به من با همون چهره اخمو : اگه کلاس کیایی فردا ۱۰ شروع بشه ۸ از خونه راه می افتیم ...... خب من دیگه باید برم کیانا جون ...... باید برا فردا لباسام رو اتوکنم و مرتب باشم .
بعد از رفتن مریم دوباره نشستم سر کتاب حقوق و یک بار دیگه فصل اول که بیست صفحه بود رو مرور کردم و برای خودم تکرار کردم . بلند شدم مانتو و شلوار مشکی و مقنعه نسکافه ای رنگم رو اتو کشیدم و روی جالباسی آویزون کردم .
از پنجره اتاقم به خونه مریم اینا نگاه کردم ...... برق اتاقش خاموش بود .
انگاری با حرفی که بهش از مازیار گفته بودم باعث رنجش خاطرش شده بودم . مریم اخلاق های خاص خودش رو داشت .
برای خوردن شام به طبقه پایین رفتم و شام رو در کنار مامان و اقاجون خوردم . بعد از خوردن شام و شستن ظرف ها و گفتن شب بخیر به اتاقم برگشتم .
فکر کنم آقاجون و مامان هم زود رفتن به اتاقشون تا استراحت کنند .
قرآن رو از توی کیفم در آوردم و مشغول خوندن شدم چند صفحه ای خونده بودم که گوشیم چشمک زد نگاه کردم دیدم مریم نوشته : فردا هشت جلو در خونه باش شبت شوکولاتی .
گوشی رو سر جاش گذاشتم و ادامه دادم تا حزب تموم شه . قران رو بوسیدم و سر جاش گذاشتم . ارامش عجیبی توی وجودم ریخته شده بود .
خواستم برم توی رختخوابم دراز بکشم که انگاری برق سه فاز بهم وصل کرده باشن چیزی یادم اومد . سریع از تخت پریدم بیرون .نگاهی به ساعتم کردم ۱۱ شب بود هنوز دیر نشده بود .
یادم افتاده بود هر وقت از تاریخ برگزاری کلاس حقوق مطمئن شدم خبری به آناهید مجد بدم . بیچاره شماره اش رو هم داده بود .
توی مخاطبین دنبال شماره اش گشتم . بالاخره پیداش کردم . براش تایپ کردم : من کیانا فرهمند هستم ببخشید بد موقع مزاحم شدم قرار بود ساعت کلاس حقوق استاد کیایی رو بهتون یاد اوری کنم .فردا ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۴ بعد از ظهر. شب خوش .
پیام رو که ارسال کردم چند دقیقه بعد سین شد و گوشیم چشمک زد پیام رو که باز کردم دیدم خودشه : سلام و شب بخیر عزیزم ....... ممنون از اینکه خبرم کردی ....... فردا سر کلاس می بینمت باید باهم صحبت کنیم .
گفت باید باهم صحبت کنیم ....... یعنی در مورد چه مساله ای میخواد حرف بزنه باهام ....... زیاد فکرم رو درگیر نکردم و رفتم روی تخت دراز کشیدم .
به خاطر شوک یکدفعه ای که بهم وارد شده بود خواب از سرم پریده بوده . تصمیم گرفتم یه کمی توی فضای مجازی چرخ بخورم تا خوابم بگیره .
وارد صفحه تلگرام شدم . شماره های جدید مال کیایی و اناهید و مازیار بود . خواستم کیایی و مازیار رو حذف کنم که یه چیزی قلقلکم داد برم پروفایلشون رو ببینم .
واردپروفایل مازیار شدم . عکس های بدن سازی خودش رو گذاشته بود که اصلا دیدن نداشت . اومدم بیرون و از صفحه تلگرامم حذفش کردم .
وارد پروفایل استاد کیایی شدم . عجب عکسای شیک و قشنگی از خودش گذاشته بود . چندتا عکس هم با تیپ نیمه اسپرت از خودش لب ساحل گرفته بود خدایی جای برادری چهره دلنشین و زیبایی داشت .
چشم و ابروهای مشکیش ادم رو محسور خودش می کرد .
استغفرالله گفتم و داشتم از عکساش میومدم بیرون که دیدم توی تلگرام برام از طرف کیایی پیام اومد : اول اینکه دانشجوی بی انضباطی هستی که تا این وقت شب تو فضای مجازی چرخ میخوری و انلاینی ....... دوما فردا اگر سر کلاس چرت بزنی اخراجت میکنم ........ سوما عکس پروفایلتون خیلی زیباست ولی عکس خودتون رو حذف کنید چون چشم گیره .
بدون اینکه جوابش رو بدم وارد پروفایل خودم شدم عکس شش نفره از خودم و کامران و کتایون و شوهرش اقا میثم و آقاجون و مامان ملیحه .
عکس جشن تولدم بود درست پنجم تیر ماه پارسال ......... که وسط جمع نشسته بودم و رنگ لباسم کلا ست نباتی بود .
سریع از پروفایل خودم بیرون اومدم عکس رو با یک گل کاکتوس عوض کردم . همیشه عاشق گل کاکتوس بودم .
رمان (#کیانا)۴۰۰ پارت هست و توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده.
هزینه عضویت ۴۰ هزار تومان
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
شرایط وی ای پی 👆👆
🌿 ادامه دارد ...
@kashaneh_mehrr
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
خبر خوش برای مخاطبین کانال کاشانه مهر :
رمان جدید در راهه .... پیشنهاد ویژه مدیر کاناله ...... که خیلی از مخاطبین عزیز منتظر فصل دومش بودند و هستند ..... 🌹🌹🌹
فصل اول رمان زیبای عشق در همین نزدیکی قراره از این کانال پارت گذاری بشه و بلافاصله فصل دومش هم بار گذاری میشه . 😍😍😍
پس با نگاه سبزتون ما رو همراهی کنید 🌿
کاشونتون گرم و پر از مهر الهی 🌹
لینک پارت اول کیانا(عشق در همین نزدیکی)
https://eitaa.com/kashaneh_mehrr/35030
لینک پارت اول گناه ناکرده
ماهتیسا
https://eitaa.com/kashaneh_mehrr/27389
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•