eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ وقتی خدا یه دری رو میبنده، اصرار به دیدن منظره نکن، شاید بیرون طوفانی باشه :) « به خدا اعتماد کن رفیق »💛
امام موسی کاظم علیه السلام درمورد ماه رجب فرمودند : رجب نهر فى الجنه اشد بياضا من اللبن و احلى من العسل فمن صام يوما من رجب سقاه الله من ذلك النهر. رجب نام نهرى است در بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرين‏تر هركس يك روز از ماه رجب را روزه بگيرد خداوند از آن نهر به او مى ‏نوشاند. من لا يحضره الفقيه، ج 2 ، ص 92 ، ح 1821 ✨ ✨✨✨✨✨ 🌙 👇👇👇 ✨﷽✨ يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ، وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرٍّ، يَا مَنْ يُعْطِى الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ، يَا مَنْ يُعْطِى مَنْ سَأَلَهُ، يَا مَنْ يُعْطِى مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَةً، أَعْطِنِى بِمَسْأَلَتِى إِيَّاكَ جَمِيعَ خَيْرِ الدُّنْيا وَجَمِيعَ خَيْرِ الْآخِرَةِ، وَاصْرِفْ عَنِّى بِمَسْأَلَتِى إِيَّاكَ جَمِيعَ شَرِّ الدُّنْيا وَشَرِّ الْآخِرَةِ، فَإِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَ، وَزِدْنِى مِنْ فَضْلِكَ يَا كَرِيمُ. ✨🌟✨🌟✨ خداوندا✨ مارا جزء الرجبیون ☘ قرار بده🤲 •━━━━•|•♡•|•━━━━•
🔹حضرت استاد یزدان‌پناه دام ظله: 🔰بیشترین گرفتاری ما این است که غل و زنجیرهایی داریم که نمی‌توانیم، باز کنیم، نه اینکه عزم حرکت نداریم، می‌خواهیم حرکت کنیم، اما غل و زنجیرهایی داریم که نمی‌شود. ‼️بهترین راه، استغفار است. 🌸ماه رجب، ماه استغفار است، در همه ماه‌ها، استغفار هست اما در ماه رجب، به شکلی ویژه است. استغفار یعنی پاک کردن گذشته و از غل و زنجیر آزاد شدن. 🔆 «وَمَنْ يَعْمَلْ سُوٓءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِيمًا» (و هر كس كار زشتی كند یا برخود ستم ورزد، سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را بسیار آمرزنده و مهربان خواهد یافت.)(سوره مبارکه؛ آیه ۱۱۰) 🔸«یجد الله» یعنی در همین جایی که گناه کرده یا ظلم به نفس انجام داده، خدا را غفور و رحیم می‌یابد؛ نه در جهان پس از مرگ. 🔸 «یجد» یعنی تعامل وجودی حضوری با خدا یعنی در همان جا احساس می‌کند خدا او را بخشید. 🕊قبل از استغفار هر چه می‌کرد حالت حضور نداشت اما الآن احساس پرواز می‌کند و می‌بیند که استغفار باعث شده همین الآن خدا به او تفضل کند. روح ما اگر مانند پرنده آسمانی باشد و قدرت پرواز داشته باشد اما پرواز نکند، دلیلش همین غل و زنجیرهاست. خاصیت ما پرواز است، باید غل و زنجیر را برداشت. خاصیت ما این است که دایم معنویت از ما بجوشد، چرا نیست؟ چون جان با غل و زنجیر، کدر است و نمی‌شود. جان آلوده است.
با تبریک حلول ماه رجب المرجب و میلاد حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام
چرا عاشـ^^ـق نباشم؟!وقتے که به من گفت تو ریحانه ی خلقت منے❤️ ️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت صد و یکم .......... هر دو نگاهمان با هم گره خورد و لبخند به لبمون اومد راهی طبقه دوم پاساژ شدیم . زنگ واحد مزون رو زدیم و خانمی تقریبا جوان درب رو باز کرد : امری داشتین ؟ ارین اولش نمی دونست چی بگه و به من نگاه کرد ولی زودتر از من به خودش اومد : سلام خانوم ....... اومدیم برا مجلس عقد لباس بدوزیم ...... باید چیکار کنیم ؟ خانم لبخندی روی لبش اومد : بفرمایید داخل تا بهتون ژورنال نشون بدم . با هم وارد مزون شدیم ....... انگاری داخلش پر بود از لباس عروس های خوشگل و شیک . کلی ذوق کردم از دیدن لباس عروس ها که خانم با چند تا ژورنال اومد سمتون : من کریمی هستم ..... خیاط و صاحب این مزون ..... قبل از هر چیزی باید بپرسم لباس عروس میخواید با پیراهن مجلسی ؟ نگاهی به ارین کردم که دستاش رو در جیب شلوارش فرو کرده بود و جواب دادم : پیراهن مجلسی میخوام که پوشیده باشه ولی شیک هم باشه . خانم کریمی از بین ژورنال ها یکی رو انتخاب کرد و داد دستم : از بین این مدل ها انتخاب کن عزیزم ...... وقتی انتخاب کردی در مورد پوشیده شدنش با هم مذاکره می کنیم . روی دو تا صندلی با ارین نشستیم و شروع کردیم به نگاه کردن تا اینکه چند برگ مونده به اخر ژورنال چشمم به یه پیراهن خوش دوخت افتاد که توی عکس سفید بود و استین های لباس مدل کلوش افتاده بود و از چند لایه حریر استفاده شده بود . بازی یقه لباس مناسب بود و پایین لباس تا حدی مناسب دنباله داشت که اونم از چند لایه حریر بود و تا کمر لباس ماکسی و تنگ بود و حسابی کار شده بود ولی از کمر به پایین دامن پیراهن مدل می گرفت . ارین با لبخندی گفت : فکر کنم تو لباس خیلی زیباتر بشی عزیزم ... رو به خانوم کریمی گفتم : این پیراهن چشمم رو خیلی گرفته ولی فقط میخوام بدونم که میتونم رنگش رو تغییر بدم ؟ خانم کریمی با خوشرویی نگاهی به ژورنال کرد : بله عزیزم ...... توی اتاق مجاور کلی پارچه هست ..... هر رنگی که بخواید من براتون ثبت سفارش می کنم و عکس ژورنال و به همون رنگ براتون می دوزم . با خوشحالی از شنیدن این موضوع گفتم : میخوام رنگش نباتی باشه . خانم کریمی رنگ و مدل رو ثبت کرد و توی فاکتور قیمتش رو محاسبه کرد بعد رو بهمون کرد : اگر تاج عروس و دسته عروس هم نیاز دارید الان سفارش بدید که اونم تاریخ بزنم . ارین که حالا گوشیش زنگ خورده بود رو بهم کرد : عزیزم ...... هر چیزی نیاز داری برا مراسم انتخاب کن من الان بر می گردم .... رفت تا به گوشیش جواب بده . تا اومدن ارین که چند دقیقه بیشتر طول نکشید یه نیم تاج زیبا انتخاب کردم و اونم ثبت تاریخ شد برا روز مراسم . با اومدن ارین دسته گل عروس به انتخابش از ژورنال انتخاب شد . یه دسته پر از گل های رز نباتی که دسته اش با روبان نباتی و مروارید کار شده بود . با انتخاب کردن یک خنچه عقد خیلی شیک که اونم هارمونی از رنگ های طلایی و نباتی بود ارین کل مبلغ رو یکجا پرداخت کرد و از اونجا اومدیم بیرون تا روز پرو لباس. از مزون که اومدیم بیرون تقریبا غروب شده بود . ارین شب قبل اجازه ام رو از اقاجونم گرفته بود که تا بعد از شام با هم خرید کنیم . تا موقع شام کلی خرید جور و واجور از چمدون و لوازم و ارایش و لباس و عطر گرفته تا ساعت و کت و شلوار و کفش و کیف همه چیز خریدیم هم برای خودم هم برای ارین . تقریبا از خستگی رمقی برامون نمونده بود . البته شاید من داشتم وا می رفتم چون ارین اصلا احساس خستگی نمی کرد باز دوست داشت خرید کنه . بعد از خوردن شام در یک فست فود به صرف پیتزا می خواستیم به سمت پارکینگ برویم تا با ماشین به خونه برگردیم که دیدم ارین میگه : راستی یه چیزی رو یادمون رفت بخریم عزیزم ...... با تعجب نگاهی بهش انداختم : چی رو ....... من دیگه نای راه رفتن ندارم ارین ...... خیلی خسته شدم . لبخندی روی لباهاش اومد و شیطنتی توی چشمای خاکستریش شروع به بازی کرد : نیازی نیست جایی بریم همین اون ور خیابونه ....... نگاه کن ..... با نگاه کردن به اون ور خیابون برق از سرم پرید . یه لباس زیر فروشی شیک بود . قبلا چندباری مریم گفته بود که بریم داخل و ازش لباس زیر بخریم ولی هیچ وقت فرصت نشده بود . تا به خودم اومدم دیدم ارین دستم رو کشیده و داریم از خیابون رد میشم به سمت اون فروشگاه نظرتو به نویسنده بگو: https://harfeto.timefriend.net/16706082802920 ۴۰۰ پارت کامل رمان در وی ای پی کیانا👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 🌿 ادامه دارد ... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارالها ای مهربانترین ❄️ از تـو می خـواهـم کـه ❄️ برف و بـاران قشنگـت ❄️ در ایـن شب هـای سرد و زیبـای زمستونی ❄️ برای شستن غم و غصه❄️ مردم سرزمینم باشـد ❄️ شبتون آرام و زیبـا❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ســلام 🌷عیـدتون مبـارک 🌸امیـدوارم امروزتون 🌷پُراز شادی ولبخنـد باشه 🌸الهی در روز 🌷میـلاد امام محمد باقر (س) 🌸محفلتون گرم 🌷از عطر محبت و صفا 🌸دلخوشی هاتون زیاد 🌷و دلهاتون بی غصه باشه.. 🌸سلام صبح دوشنبه تون بخیر و پراز شادی و نشاط☕️🌸