.
.
روزهشتمماهرمضاناستومرا
بهبزرگےغریبالغربایتتوببخش:)💔
#روزهشتمماهرمضان🌙
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
18.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( به قولش عمل کرد )
♦️ برونسی: شما که میدونی من علاقه ای به کار کلاسیک و طرح نقشه به این شکل ندارم…
♦️ همت: چی میگی عبدالحسین؟؟! نقطه عملیاتی خودتو روی نقشه نشون بده!! نمیشه که همینجوری زد به خط!!!
صداپیشگان: مسعود عباسی،مجید ساجدی:محمدرضا جعفر،علی حاجیپور،کامران شریفی،امیر مهدی اقبال
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
@radiomighat
@radiomighat
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
۱🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قل
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت ۱۵۳...........
حق داری ..... با اون اتفاقی که افتاد ..... حق داری .... ولی باید یه سر بیای دانشکده .... تا در مورد یه موضوع مهم صحبت کنیم ..... چون الان سرم شلوغه و تلفنی نمی تونم حرف بزنم .
خب ...... اگر اشکالی نداره من امروز میام پیشتون ..... چون میخوام کارم زودتر پیگیری بشه .
پس من ساعت ۱۲ منتظرت هستم تو دفتر اموزش .
بعد از قطع کردن گوشی شماره مریم رو گرفتم تا باهاش هماهنگ کنم که بریم رامسر که بعد از چندتا بوق برداشت :
سلام .... خوبی ؟ ..... امروز چه روز خوبی هست تعطیل هستیم .... می خوابیم ..... استراحت می کنیم ..... خلاصه رو شادیه .
سلام مریم جون ...... درست گفتی واقعا روز خوبیه ..... ولی زنگ زدم روز خوبت رو با اجازه ات خراب کنم .
نگو تو رو خدا امروز استادا کلاس جبرانی گذاشتن ؟
نه ..... من باید برم رامسر دانشکده .... زنگ زدم بهت که ببینم تو میایی باهام یا نه ؟
یه روزم که ما راحتیم ...... تو ناراحتی ..... حالا چی شده که باید امروز بری دانشکده ؟
برا خانوم حق وردی زنگ زدم گفته یه صحبت مهم داره که تلفنی نمی تونه انجام بده .... باید حضوری برم دانشکده .
خب پس تو اماده شو ..... من بیست دقیقه دیگه جلو درتون هستم .
بعد از قطع کردن تماس سریع از جام بلند شدم و لباسم رو با یه دست مانتو و شلوار عوض کردم و مقنعه هم سرم کردم و با برداشتن کیفم از اتاق خارج شدم .
مامان ملیحه تو اشپزخونه مشغول پختن غذا بود و طبق عادت همیشگیش به رادیو هم گوش می داد .
صورتش رو بوسیدم و ازش خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون .
از دروازه که رفتم بیرون مریم تو ماشین منتظرم بود که نشستم تو ماشین و راه افتادیم سمت رامسر .
توی راه مریم حرف میزد و مزه می پروند و باهام شوخی می کرد . دل تو دلم نبود حق وردی چی میخواد بهم بگه که نتونسته پشت تلفن بگه .
با رسیدن به دانشکده مستقیم با مریم رفتیم قسمت اموزش ولی منشی بخش اموزش گفت با چندتا از اساتید جلسه مهم دارن بیست دقیقه دیگه تموم میشه و باید تا اون موقع صبر می کردیم .
چند قدم از اونجا فاصله گرفتیم و روی اولین صندلی همونجا نشستیم تا جلسه خانوم حق وردی تموم بشه .
کمتر از بیست دقیقه جلسه اساتید تموم شد و از دفتر اموزش اومدن بیرون که رفتم سمت منشی : حالا میشه من برم داخل ...... خودشون گفته بودن که بیام .
منشی لبخندی به روم زد : اره ..... حالا برو داخل .
چند تقه اروم به درب زدم که صدای خانوم حق وردی رو شنیدم : بفرمایید داخل ....
وقتی با مریم رفتیم داخل از سر جاش بلند شد و به هر دو نفرمون خوش امد گفت و تعارف کرد بشینیم .
وقتی ازش در مورد پیگیری کارم دوباره سوال کردم و پرسیدم چه مساله ای باعث شده بخواین تا اینجا بیام ...... دیدم که سکوت کرده .
چند تا برگه از کشوی میزش در اورد و اومد کنارم نشست و بعد از چند لحظه شروع کرد به حرف زدن : ببین خانوم فرهمند ..... من برای شما به عنوان دانشجوی ممتاز دانشکده علوم و حقوق رامسر ارزش زیادی قائل هستم و همیشه قدر دادن زحمت ها و تلاش های دانشجو هایی مثل شما هستم ......
ولی دیروز طی چک کردن برنامه اساتید متوجه شدم که خود جناب کیایی توی قسمت غیر حضوری این درس استاد هستند و تنها کاری می تونم الان انجام بدم این هست که فرم غیر حضوری رو بدم بهت پر کنی . وگرنه عوض کردن و جابه جا کردن اساتید ممکن نیست .
با حرفی که از دهان حق وردی خارج شد و من شنیدم انگاری یه پارچ اب یخ سرم خالی کردن و دوست نداشتم دیگه بشنوم ....... پس تصمیم اخر رو باید می گرفتم ...... من تا کی باید تیکه ها و متلک ها و اخلاق تند و با عصبانیت کیایی رو سر کلاس ها تحمل می کردم اونم به گناه نکرده ....... به زور دهنم رو باز کردم : پس چاره ی دیگه ای نمی مونه ....... کلا این درس رو حذف می کنم .... چون دوست ندارم سر کلاس هاشون باشم ..... با اتفاقی که افتاد اون روز سر جلسه امتحان کلا فکرم و ذهنم در مورد استاد کیایی و درسشون بهم ریخت
فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
🌿 ادامه دارد...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌸قلب خاک خوبی دارد
🌺در برابر هردانه که
🌸در آن بنشانی هزار
🌺دانه پس میدهد
🌸اگر ذرهای نفرت کاشتی
🌺خروارها نفرت دروخواهی کرد
🌸و اگر دانهای از محبت نشاندی
🌺خرمنها برخواهی چید
🌸امروزتون سرشار از شادی
🌺موفقیت و کامیابی باشه
🌷 روزتـون گـلبــارون🌷
💚
🍃🌸دعا نکن آنچه از آن می ترسی پیش نیاید
🍃🌸دعا کن آنچه دوست داری اتفاق بیفتد
🍃🌸 تا آن اتفاق را بسمت خود جذب کنی
🍃🌸گاهی لازم است
🍃🌸زندگیات کاملا زیر و رو شود
🍃🌸تغییر کند و از نو چیده شود
🍃🌸تا تو را به جایی برساند
🍃🌸که شایسته اش هستی
💐🌸 چادر من سند زهرایی بودنم را امضاء میکند.
🌱 با حجاب قلب #امام_زمان (عج) و روح شهدا را شاد کنیم
🌺 من #حجاب را دوست دارم.
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊ تنگ کردن عرصه بر بیحجاب ها و روزهخواران به سبک شیرازیهای غیور
📣 بعد از چندین روز حضور بی حجابها و روزه خوارها جهت عادی سازی در پارک قدوسی شیراز، اهالی این منطقه طی اقدامی خودجوش و کاملاً مردمی، تصمیم گرفتند قرائت قرآن، نماز و افطار خود را در این پارک برگزار کنند.
👌 اما به محض ورود مومنین همهی هنجار شکن ها پراکنده شدند و مصداق آیه جاء الحق زهق الباطل اتفاق افتاد.
📍پ.ن : کار فرهنگی آتش به اختیار [=تمیز و خودجوش] یعنی همین!
#حجاب
#ماه_رمضان
➺📣@jahad_14
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خرج حسینی شدنِ ماهارو خدیجه داد!🖤 دهم #ماه_رمضان وفات شهادت گونه #حضرت_خدیجه بر ساحت مقدس امام عصر و تمام شیعیان تسلیت 🖤🥀🖤🥀🖤 #وفات_حضرت_خدیجه