حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
۱🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت ۱۵۲ ........
سریع پیامم سین شد و به کسری از ثانیه جواب داد : خوابای من فقط با خودت قشنگه ..... شیطونی نکن .... بخواب فدات شم ..... جدیدا باهات حرف می زنم خواب از سرم می پره ..... بدجور بد عادتم کردی .
براش چند تا ایموجی بوس فرستادم و گوشی رو گذاشتم کنار و به قران خوندم ادامه دادم تا جز تموم بشه .
دیگه خوابم گرفته بود ...... روز و شب پر ماجرایی رو پشت سر گذاشته بودم و فعلا باید استراحت می کردم تا خستگی از تنم در بره .
صبح روز بعد با صدای الارام گوشیم از خواب بیدار شدم . وضو گرفتم و نماز اول وقت صبحم رو قامت بستم که سلام نماز رو دادم صدای ویبره گوشیم برا پیامک بلند شد ...... ارین بود : صبح شما عسلی خانوم ....... قبول حق باشه نمازتون ..... قول دادم به خودم که نمازم اول باشه .... البته مدیون توام خانومی .
سریع براش تایپ کردم : صبح شما شکلاتی همسر جان .... مناجات شما هم قبول حق باشه ...... خودت خوبی که خدا دوست داره .....
خواستم جا نمازم رو جمع کنم که گوشیم زنگ خورد ..... نگاهی که بهش کردم دیدم ارینه ......سریع وصلش کردم و با صدایی اروم جواب دادم :
جانم ......
سلام .... عجب صبح قشنگیه برام که با صدای تو شروع میشه ...... جدیدا خیلی شیطنت میکنی کیانا خانوم ....... قبلنا خیلی سر به زیر بودیا .
هنوزم همون طور سر به زیرم ...... برا شما شیطون نشم پس کجا شیطونی کنم ؟
من فدای شیطونی کردنات ........ همین جوری زنگ زدم حالت رو بپرسم اول صبحی ....... راستی بیرون میری مراقب خودت باش عزیزم ...... هر کاری هم داشتی باهام تماس بگیر .
ممنون از اینکه این همه هوام رو داری .... باشه .... توام مراقب خودت باش ..... موفق باشی .
بعد از قطع کردن گوشی نگاهی از پنجره به بیرون انداختم ..... طلوع زیبای خورشید رو نگاه کردم یک دفعه دیدم مازیار داره از سر خیابون با لباس ورزشی رد میشه ...... رد نگاهش رو دنبال کردم دیدم داره به خونه مریم اینا نگاه می کنه .
بعد از اون ماجرا دیگه مازیار و اون ماشین شاسی بلنده رو ندیده بودم ولی در عوض خبر داشتم بابای مریم با پدرش در مورد مزاحمت مازیار صحبت کرده و حسابی باعث شرمندگی اقای جمشیدی شده .
امیدوار بودم دیگه از این جور ماجراها نداشته باشیم .
رفتم طبقه پایین و در کنار بقیه صبحانه ام رو خوردم ....... کتایون قبل ظهر بلیت پرواز داشت برا شیراز و من و مامان ملیحه کلی دل تنگش می شدیم .
بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن اشپزخونه کتایون حاضر شد و اقاجون و مامان ملحیه بعد از خداحافظی و مراسم بدرقه بردنش فرودگاه تا به پروازش برسه .
وقتی بعد از رفتن کتایون و اقاجون و مامان ملیحه پام رو گذاشتم داخل خونه از تنهایی و سکوتی که رو خونه حکم فرما بود دلم گرفت و یه بغض کوچیک گلوم رو فشار داد .
کتایون قبل از عید پیش ما بود و این چند وقت حسابی به بودنش عادت کرده بودیم ..... ولی خب به قول مامان ملیحه باید بر می گشت سر خونه و زندگیش ...... از طرفی خودش همه دلش تنگه خانه و کاشانه عاشقانه اش با میثم بود .
نگاهی به اطراف خونه انداختم و راهی طبقه بالا اتاقم شدم ...... کمی اتاق رو جمع و جور کردم و کمد کتاب هام رو گرد گیری کردم و لباس هام رو اتو کشیدم .
نگاهی به ساعتم انداختم که ۱۰ صبح رو نشون می داد و از سر و صدا های داخل خونه پیدا بود که اقاجونم مامان ملیحه رسونده خونه و خودش رفته بود سر کار .
چرخی در اتاقم زدم ...... تازه یادم اومد که باید برای خانوم حق وردی زنگ می زدم تا در مورد پیگیری کارم باهاش هماهنگ کنم .
گوشی رو برداشتم و شماره اموزش دانشکده رو گرفتم که بعد از چندتا بوق خود خانوم حق وردی جواب داد :
بله ......
سلام خانوم حق وردی ...... خسته نباشین .... کیانا فرهمند هستم .
سلام خانوم فرهمند ..... جانم ؟....... امرتون ؟
در مورد غیر حضوری کردن درسم باهاتون تماس گرفتم که ببینم چی شد ..... چون من پس فردا دوباره با استاد کیایی کلاس دارم ولی دوست ندارم سر کلاسشون حاضر بشم .
نویسنده اینجاست
https://eitaa.com/joinchat/4126474568C29625714d6
فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
🌿 ادامه دارد...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 راه فرشته شدن
🎙 #آیت_الله_جوادی_آملی
درفضيلت روزه همين بس
كه انسان شبيه فرشته می شود
فرشتگان غذاي آن ها ذکر خداست
نام خداست و ياد خدا
کفی فی فضل الصوم أن يکون الصائم شبيهاً بالملک
ما می توانيم مثل فرشته باشيم
تو فرشته شوی ار جهد كنی از پي آنك
برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس
اگر ما می توانيم مثل فرشته بشويم چرا نشويم؟
در قرآن کريم عدهای را در کنار ملائکه نام می برند
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ
اگر خدای ناکرده
يک عده در حدّ حيوان بشوند
که قرآن از آن ها هم خبر داد
فرمود
«أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ»
پس يک مسير ممتدی برای انسان هست
اين راه باز است، ما می توانيم هم راه سقوط را طی کنيم
«که ـ معاذالله ـ آيه
«أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ
ما را گرفتار کند،
هم می توانيم راه صعود را طی کنيم که فرمود
شما فرشته شويد در فضيلت روزه همين بس
که انسان يک ماه تمرين می کند تا شبيه فرشته شود
#دعای_قشنگ✨
🌙دعای روز هشتم ماه رمضان
🌔خدایا در این ماه مهرورزی به ایتام و خوراندن اطعام و آشکار کردن سلام و هم نشینی با اهل کرامت را نصیبم فرما!
#ماه_خدا
.
.
روزهشتمماهرمضاناستومرا
بهبزرگےغریبالغربایتتوببخش:)💔
#روزهشتمماهرمضان🌙
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
18.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( به قولش عمل کرد )
♦️ برونسی: شما که میدونی من علاقه ای به کار کلاسیک و طرح نقشه به این شکل ندارم…
♦️ همت: چی میگی عبدالحسین؟؟! نقطه عملیاتی خودتو روی نقشه نشون بده!! نمیشه که همینجوری زد به خط!!!
صداپیشگان: مسعود عباسی،مجید ساجدی:محمدرضا جعفر،علی حاجیپور،کامران شریفی،امیر مهدی اقبال
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
@radiomighat
@radiomighat
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
۱🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قل
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت ۱۵۳...........
حق داری ..... با اون اتفاقی که افتاد ..... حق داری .... ولی باید یه سر بیای دانشکده .... تا در مورد یه موضوع مهم صحبت کنیم ..... چون الان سرم شلوغه و تلفنی نمی تونم حرف بزنم .
خب ...... اگر اشکالی نداره من امروز میام پیشتون ..... چون میخوام کارم زودتر پیگیری بشه .
پس من ساعت ۱۲ منتظرت هستم تو دفتر اموزش .
بعد از قطع کردن گوشی شماره مریم رو گرفتم تا باهاش هماهنگ کنم که بریم رامسر که بعد از چندتا بوق برداشت :
سلام .... خوبی ؟ ..... امروز چه روز خوبی هست تعطیل هستیم .... می خوابیم ..... استراحت می کنیم ..... خلاصه رو شادیه .
سلام مریم جون ...... درست گفتی واقعا روز خوبیه ..... ولی زنگ زدم روز خوبت رو با اجازه ات خراب کنم .
نگو تو رو خدا امروز استادا کلاس جبرانی گذاشتن ؟
نه ..... من باید برم رامسر دانشکده .... زنگ زدم بهت که ببینم تو میایی باهام یا نه ؟
یه روزم که ما راحتیم ...... تو ناراحتی ..... حالا چی شده که باید امروز بری دانشکده ؟
برا خانوم حق وردی زنگ زدم گفته یه صحبت مهم داره که تلفنی نمی تونه انجام بده .... باید حضوری برم دانشکده .
خب پس تو اماده شو ..... من بیست دقیقه دیگه جلو درتون هستم .
بعد از قطع کردن تماس سریع از جام بلند شدم و لباسم رو با یه دست مانتو و شلوار عوض کردم و مقنعه هم سرم کردم و با برداشتن کیفم از اتاق خارج شدم .
مامان ملیحه تو اشپزخونه مشغول پختن غذا بود و طبق عادت همیشگیش به رادیو هم گوش می داد .
صورتش رو بوسیدم و ازش خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون .
از دروازه که رفتم بیرون مریم تو ماشین منتظرم بود که نشستم تو ماشین و راه افتادیم سمت رامسر .
توی راه مریم حرف میزد و مزه می پروند و باهام شوخی می کرد . دل تو دلم نبود حق وردی چی میخواد بهم بگه که نتونسته پشت تلفن بگه .
با رسیدن به دانشکده مستقیم با مریم رفتیم قسمت اموزش ولی منشی بخش اموزش گفت با چندتا از اساتید جلسه مهم دارن بیست دقیقه دیگه تموم میشه و باید تا اون موقع صبر می کردیم .
چند قدم از اونجا فاصله گرفتیم و روی اولین صندلی همونجا نشستیم تا جلسه خانوم حق وردی تموم بشه .
کمتر از بیست دقیقه جلسه اساتید تموم شد و از دفتر اموزش اومدن بیرون که رفتم سمت منشی : حالا میشه من برم داخل ...... خودشون گفته بودن که بیام .
منشی لبخندی به روم زد : اره ..... حالا برو داخل .
چند تقه اروم به درب زدم که صدای خانوم حق وردی رو شنیدم : بفرمایید داخل ....
وقتی با مریم رفتیم داخل از سر جاش بلند شد و به هر دو نفرمون خوش امد گفت و تعارف کرد بشینیم .
وقتی ازش در مورد پیگیری کارم دوباره سوال کردم و پرسیدم چه مساله ای باعث شده بخواین تا اینجا بیام ...... دیدم که سکوت کرده .
چند تا برگه از کشوی میزش در اورد و اومد کنارم نشست و بعد از چند لحظه شروع کرد به حرف زدن : ببین خانوم فرهمند ..... من برای شما به عنوان دانشجوی ممتاز دانشکده علوم و حقوق رامسر ارزش زیادی قائل هستم و همیشه قدر دادن زحمت ها و تلاش های دانشجو هایی مثل شما هستم ......
ولی دیروز طی چک کردن برنامه اساتید متوجه شدم که خود جناب کیایی توی قسمت غیر حضوری این درس استاد هستند و تنها کاری می تونم الان انجام بدم این هست که فرم غیر حضوری رو بدم بهت پر کنی . وگرنه عوض کردن و جابه جا کردن اساتید ممکن نیست .
با حرفی که از دهان حق وردی خارج شد و من شنیدم انگاری یه پارچ اب یخ سرم خالی کردن و دوست نداشتم دیگه بشنوم ....... پس تصمیم اخر رو باید می گرفتم ...... من تا کی باید تیکه ها و متلک ها و اخلاق تند و با عصبانیت کیایی رو سر کلاس ها تحمل می کردم اونم به گناه نکرده ....... به زور دهنم رو باز کردم : پس چاره ی دیگه ای نمی مونه ....... کلا این درس رو حذف می کنم .... چون دوست ندارم سر کلاس هاشون باشم ..... با اتفاقی که افتاد اون روز سر جلسه امتحان کلا فکرم و ذهنم در مورد استاد کیایی و درسشون بهم ریخت
فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
🌿 ادامه دارد...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌸قلب خاک خوبی دارد
🌺در برابر هردانه که
🌸در آن بنشانی هزار
🌺دانه پس میدهد
🌸اگر ذرهای نفرت کاشتی
🌺خروارها نفرت دروخواهی کرد
🌸و اگر دانهای از محبت نشاندی
🌺خرمنها برخواهی چید
🌸امروزتون سرشار از شادی
🌺موفقیت و کامیابی باشه
🌷 روزتـون گـلبــارون🌷
💚