eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💚تبلیغات خصوصی شهید ابراهیم هادی💚
کسانی که دارن، نشون میده رطوبت معده شون زیاده به همین خاطر هرچی میگیرن و ورزش میکنن میبینن شکم و پهلو سرجای خودشه . https://formafzar.com/form/42pnn و تنها راه درمان بدنه 👌👌 💠کدوم یکی از حالت های زیر رو داری؟🤔 1⃣صبح ها مزه دهنت تلخ میشه؟! 2⃣یبوست داری یا کف پاهات داغه؟! 3⃣کسل و خسته هستی یا کبدت چربه؟! 4⃣تمرکزت پائینه یا فراموش کاری داری؟! 5⃣همیشه خسته ای؟! 6⃣نفخ و ورم شدید معده داری؟! 7️⃣کبد چرب داری؟ روی لینک زیر کلیک کنید و فرم رو پر کنید دریافت کنید و در نوبت درمان قرار بگیرید👇👇👇👇👇👇 https://formafzar.com/form/42pnn https://formafzar.com/form/42pnn
زیبا بودن معنایش خویشتن بودن است . تو نیازی به پذیرفته شدن توسط دیگران را نداری . تو نیاز به پذیرفته شدن خود را داری . ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
هدایت شده از 💚تبلیغات خصوصی شهید ابراهیم هادی💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ شستت خبردارشده؟❤️ 😫تو گرونی چطور خرید میکنی؟ 🤧توسرما_توگرما چطور خرید میکنی؟ 😱حالاتو مهمونی لباس چی میپوشی؟ یه جا هست که بدون این دردسرا خرید کنی! 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2162098763C22d754007b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا میگه : اکه من بخوام به چیزی برسونمت، میرسونمت... کسی هم نمی تونه مانع ام بشه ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
نگران سن و سالت نباش... •┈┈••✾•🪴🌸🪴•✾••┈┈• ⊰ • ⃟♥️྅ ⊰ • ⃟♥️྅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫آرامش آسمان ❄️شب سهم قلبتان باشد 💫 و نورستاره ها روشنی بخش ❄️تمام لحظہ هایتان! 💫خُدایا ❄️ستاره‌های آسمانت را 💫سقف خانہ دوستانم ڪن ❄️تا زندگیشان 💫مانند ستاره بدرخشد "شبتون بخیر" 💫❄️
هدایت شده از 💚تبلیغات خصوصی شهید ابراهیم هادی💚
یه کانالِ آوردم براتون😍 💯همه اجناسشون تمام نخ 💝انواع حوله استخری و مسافرتی 💯آبگیری بالا و اصلا بو نمیگیرن دیگه از تراکم بالاش و حجم کمشون نگم براتووووون🤗که فوق‌العاده ست بسیار خنک و مناسب فصل تابستونه👌 🛍 خرید کن خرید بالای ۹۰۰ تومان 👈 ✈️ حوله‌های یزده باباااااا🤩میدونی که معروفه https://eitaa.com/joinchat/3589800388Cf17399ab54 بیا اینجا که از تنوع بی‌نظیرش لذت ببرین👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‏ســـــلام روز زیبای شما بخیر بوم روزتون رنگین طرح زمینه اش مهربانی لحظه هاتون پراز اتفاقات قشنگ و دلتان به پاکی آسمان امروزتون زیباتر از گل وبه یادماندنی❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایاشکرت که امروزم رو با نام زیبای تو آغاز میکنم 😍💚 ✨خدایاشکرت که هستی 😍💚 ✨خدایاشکرت ✨خدایاشکرت ✨خدایاشکرت رفیق شکرگزاری امروز یادت نره 😍💚
پارت ۳۷۵ ........ مراسم تمام شد .... به زور هر جان کندنی بود از قبر ارین دورم کردند .... می خواستم پیشش بمونم ... اقاجونم به زور بلندم کرد ...... برای اولین بار از دستش دلخور شدم و با اینکه صدایی از گلوی خراش خورده ام در نمی اومد سرشون داد زدم .... که اقاجونم به حرف اومد : درد و بلات بخوره تو سرم بابا جان .... هرچی دوست داری سرم داد بزن .... خودتو خالی عزیز دلم . از اینکه اقاجونم بود کنارم خدا رو شکر کردم .... ولی نبود ارین غمی نبود که بشه باهاش کنار اومد ..... یه طرف دستم رو مریم گرفت و یه طرف دیگه رو کتایون .... نشوندنم روی ویلچر و رفتیم سمت ماشین اقاجونم که کنار خیابون پارک بود . همین که رسیدیم به ماشین .... بابای ارین اومد سمتون و دستم رو گرفت .... اصلا منظورش رو متوجه نمیشدم با حالتی که جدی بودن و پریشان بودن ازش باهم می بارید به حرف اومد : دخترم ..... فردا بیا رضایت بده اریا بیاد بیرون ..... نذار ابروی خانواده بیشتر بره .... درسته ارین ازش شکایت کرده بود ولی تو باید رضایت بدی .... به خاطر دل مادرش رضایت بده بیاد بیرون . اقاجونم همون لحظه اومد جلو : اقای مجد قد شما منم و خانواده ام و دخترم که زنش میشد داغداریم .... انگار پسرم رو از دست دادم .... ولی الان دخترم حالش خوب نیست .... صدا ازش در نمیاد .... توی یه فرصت دیگه باهاش حرف بزنید . همین حرف کافی بود تا بابای ارین داغ کنه : چی میگی مرد ..... مادرش دق کرده ..... من دارم دق میارم .... عمدی نبوده که .... نمی دونسته این اتفاق می افته . بعد دوباره به دست و پای من افتاد : دخترم ... دنبال چی هستی ..... مهریه میخوای ؟ .... نفقه میخوای ؟ .... خودم همش رو بهت پرداخت می کنم ..... ولی بیا برو فردا رضایت بده اریا از زندون در بیاد ..... ولی اگر بخوای اریا رو اذیت کنی .... دل مادر داغ دارش رو زجر بدی ... پس افتادی روی دوری که هیچ وقت دستت به هیچ کدوم از اموال ارین نمی رسه .... یعنی نمیذارم که برسه . اصلا نمی فهمیدم چی داره میگه .... مگر من به خاطر مهریه و نفقه زن ارین شده بودم ... درد من چیز دیگری بود که کسی درک نمی کرد ..... بابای ارین همچنان داشت تهدید می کرد و برام خط و نشون می کشید .... دو تا از عموهام اومدن و ازم دورش کردن ... کتایون و مریم هم منو بلا فاصله سوار ماشین کردند و راهی خونه شدیم . هنوز از سر خاک برنگشته دلم برای ارین عزیزم تنگ شده بود .... کاش میشد می رفتیم به خونه خودم تا اونجا عطر ارین رو بیشتر احساس کنم . ساعت از ده شب گذشته بود ....‌ اکثر مهمان ها رفته بودن منزل خودشون .... فقط خانواده رادمنش کنارمون حضور داشتند .... مامان ملیحه که دیگه نایی براش باقی نمونده بود و کنارم نشسته بود و سرم رو توی بغلش گرفته بود . صدای زنگ ایفون باعث شد همه بهش نگاه کنند ..... کامران با نگاه کردن از نزدیک به ایفون رو کرد سمت اقاجونم : پدر ارین خدا بیامرزه .... بزنم بیاد داخل ..... انگاری خیلی ها باهاش هستن . اقاجونم رو کرد سمت کامران : باز کن درب رو .... ولی هیچ کدومشون حق ندارن نزدیک دخترم بشن ..... امروز به اندازه کافی جواب خوبی هاشو دادن و حرف بارش کردن . اقاجونم و کامران و اقا میثم و اقای رادمنش از درب خونه رفتن بیرون که صدای عربده و فریاد بابای ارین به گوشم خورد : کیانا ..... اگر فکر میکنی میذارم به تقاص خون ارین ...... اریا رو توی زندان نگه داری ..... کور خوندی .... کور خوندی .... نمیذارم پسرم اونجا بمونه .... از همه حق و حقوقت محرومت میکنم ..... حالا بشین و تماشا کن و خون به جیگر مادر بدبخت ارین کن . مامان ملیحه از سر و صدای زیاد که بیرون ایجاد شده بود ..... مثل ابر بهار گریه می کرد .... اقاجونم و اقای رادمنش .... داشتن اونا رو از خونه می انداختن بیرون .... چون قصدشون بی حرمتی بود . من هیچ حق و حقوقی از ارین عزیزم نمی خواستم .... فقط می خواستم اریا مجازات بشه .... همین و بس . مراسم هفتم هم مثل مراسم سوم سوگ ناک برگزار شد و درست مثل دفعه قبل بابای ارین به دست و پام افتاد تا با حرفاهایی که میزد شکنجه ام بده .... فقط من زبانم در دهانم نمی چرخید و صدا از گلوم خارج نمیشد تا جوابش رو بدم . یعنی اصلا به خاطر شرایط جسمی قادر به جواب دادن نبودم ..... در دلم فقط بی تاب ارین بودم که منو رها کرده بود .... چه جوری دلش اومد ازم دل بکنه و بره .... چه جوری کار شرکتش رو که اینقدر با نظم انجام می داد الان هفت روز بود ول کرده بود به امان خدا . در دلم ارام قرار نداشتم .... یا گریه می کردم یا خودم رو میزدم تا تخلیه بشم که دردی ازم دوا نمی کرد و باعث میشد زخم های تنم باز بشه ... در نهایت که به مرز خفگی می رسیدم جیغ می کشیدم ... انقدر که صدا از گلوم خارج نمیشد و در نهایت مراسم هفتم ...... بیهوش راهی خانه ام کردند .
به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh ⁉️فصل دوم https://eitaa.com/joinchat/4206690776C521e60d745 عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) 🌿 ادامه دارد... دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃