#همسرداری
🍃💕 یک نوازش ساده برای آرامش همسرمان وقتی که او نگران است
🍃💕 یک گفت و گوی صمیمی و خوردن یک فنجان چای کنار یکدیگر
باعث می شود پایه های زندگی مشترک ما محکم تر شود.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️❤️
دل و جــــونــــم فــــدای تــــو یــــار عــــزیــــزم 😍😘
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🪴نبايد به زن زور بگوييد
همان قدری که مرد در محیط خانواده ذی حق است زن هم ذی حق است. نباید به زن زور بگویید و تحمیل کنید، به حسب جسم، او ضعیفتر است.
🔹 امام خامنهای (مدظلهالعالی)
#زنان
#حجاب
#بانوان_بهشتی
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
💛 اگر دوست دارید شوهرتون بهتون علاقمند بمونه باید از بودن با شما لذت ببره.
💛پس براش توی این چهار تا محور: هم سخن شدن، هم سفره شدن، هم سفر شدن لذتبخش باشید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴ویژگی های زن خانهدار
🔻خانه داری فراتر از اون چیزیه که میگن هست🌸
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🌸 منْ أَحْياها فَکَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً
هر کس انسانی را حیات بخشد،
گویی همه مردم را زنده کرده است.
📚 سوره مائده، آیه ۳۲
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#تقسیم_شیرینی_با_همسر
💠 جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: «میتونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟» برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود. میگفت: «میبرم با #خانم و بچه هام میخورم». میگفت: اینکه آدم شیرینیهای زندگیشو با زن و بچهاش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر میذاره!
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
📕سیدمرتضیآوینی،کتاب دانشجویی،ص۱۹
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#مرد_باش
در محبت كردن خلاق باشيد
خانم خانه را با چیزهای کوچک غافلگیر کنید: شام، هدیه و یا حتی یک کارت ناقابل
همسرتان باید حس کند که شما به او فکر میکنید و احساسش میکنید
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
لازم نیست مرا دوست داشته باشی...!
من،
تو را،
به اندازه هر دومان
دوست دارم...!
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فصل دوم ........
پارت ۲ ........
و مریم متوجه استرسم شد . لیوان ابی برام ریخت رو بهم کرد : کیانا خوبی ؟ چرا رنگت مثل گچ شده ؟
با اینکه اصلا میلی به غذا نداشتم ولی برای رد گم کنی بشقاب رو جلو کشیدم و رو به هر دو نفرشون گفتم : چیزی نیست ضعف کردم . غذاتون رو بخورید و نگران من نباشید .
خودم هم شروع کردم به خوردن اما انگاری زهر می دادم پایین . فکر کیایی از ذهنم بیرون نمی رفت . اگر یه درصد هم فکر من درست باشه نباید خودش رو فدای من می کرد . اون حقش بود با یه دختر خوب ازدواج کنه تا خوشبخت بشه نه با منی که زندگیم به تار مویی بند بود .
غذا که تموم شد به همراه کتایون و مریم به خونه برگشتیم . آقاجون پای تلوزیون نشسته بود و مامان در حال آماده کردن صور و سات شام فردا شب .
به اشپزخونه رفتم و صورت مامان رو بوسیدم که رو کرد بهم و اروم دم گوشم گفت : خوشگل بودی خوشگل ترم شدی .
کتایون در حالی که داشت وسایلی رو که تازه خریده بودیم رو به بالا منتقل می کرد اشاره کرد که برم بالا .
فقط به گفتن سلام و شب بخیری به آقاجون اکتفا کردم . از وقتی بعد آرین دوباره به اینجا برگشته بودم حس میکردم که خیلی نگرانم است و من خیلی خجالت زده بودم از این اتفاق.
شنیدم که آقاجونم گفت : سرت سلامت عزیز دور دونه بابا.
وقتی به طبقه بالا رسیدم دیدم کتایون روی مبل راحتی های بالا لم داده و چشماش رو بسته داره کف پاهاش رو ماساژ میده .
رو بهش گفتم : خبری از کامران نیست . مگه نیومده خونه ؟
نه عزیزم امشب خونه یکی از دوستاش شام دعوت بود . نمی خواست بره ولی آقاجون مثل اینکه مجبورش کرد بره . این چند وقتی خیلی تو خودش بود .
بهتر شد . یه حال و هوایی هم عوض میکنه .
کتایون اروم گفت : ببین کیانا فردا فرصت جمع کردن وسایل پیش نمی آد . اگر بشه همین امشب میخوام وسایلت رو جمع کنم .
با هم به اتاقم رفتیم و اول ازهمه لباس هام رو یه دست لباس راحتی عوض کردم تا خستگی توی تنم از بین بره .
کتایون در حالی که چمدون بزرگ مسافرتیم رو توی کمد می کشید بیرون : هر لباس و یا وسیله ای که میخوای فقط نام ببر من خودم می چینم توی چمدون .
روی تختم نشستم و اروم گفتم : خسته میشی کتایون .
حدودا دو ساعتی جمع کردن تمام لباس ها و لوازم آرایش و بهداشتی و خرده ریز ها تموم شده بود که از کتایون خواستم بره استراحت کنه .
شب بخیری گفت و به سمت اتاق خودش رفت .
کتایون که رفت بلند شدم از زیر تخت جعبه جواهرم رو در آوردم بازش که کردم اول از همه چشمم به حلقه ای افتاد که آرین برام خریده بود.
بغض بدجوری به گلوم چنگ انداخته بود اما اجازه ندادم بیرون بریزه . میخواستم تمام جواهراتی که از زندگی با آرین داشتم رو بدم مامان تا فردای رفتنم ببره بازار و بفروشه و پولش رو به حسابم بریزه .
فقط از جواهرات یه گردنی وان یکاد رو کردم گردنم که خودم خیلی دوسش داشتم و یه دستبند که کلش مهره هایی به شکل نیمه ماه داشت و انتهاش یه آویز چند سانتی رو دستم کردم .
یه بار دیگه به حلقه نگاه کردم و باهاش خداحافظی کردم . هنوزم نبود آرین با تموم خوبی ها وبدی هایش برام دردناک بود .این رمان فصل اولش از کانال پاک شده فوق العاده هیجانی و زیباست
برای خواندن ۴۰۰ قسمت فصل اول به ادمین پیام بدید و با پرداخت فقط و فقط ۲۰ هزار تومن لینک دریافت کنید
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
فصل اول و دوم با هم ۸۰ تومن هست.
19.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونی اقتدار مرد از کجا تامین میشه ؟
میدونی احساسات و عواطف خانوم چه جوری باید ایجاد بشه ؟
#خانواده_بھشتۍ🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستت دارم
طوری که
انگار عشقت
همه چیز را
در درونم
زنده میکند...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi