14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرزویی غیر دیدارت
ندارم در دلم..♥️
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨🕊
#امام_زمان🤍
روز زیباتون در پناه خداوند مهربان🌸🌱
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
سالروزرحلتامامخمینۍتسلیت🌸
#امام_خمینی🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷
ان شاء الله درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شده باشد
💫محب اهلبیت 💫
🌹سرباز امام زمان🌹
وان شاءالله شهادت🤲🏻💔
هدیه میکنیم به روح مطهر #امام_خمینی (ره) 🥀دست جمعی مون ۱۰۰مرتبه صلوات قربتا الی الله
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیف #امام_خمینی (ره)
توسط سردار شهید #حاج_قاسم سلیمانی
🏴 رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران #امام_خمینی (رحمت الله علیه) تسلیت باد.
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۱۶۲ ....... بعد یه نیم نگاه به مریم انداخت که همچنان در لاک خجالت فرو رفته بود
فصل دوم .....
پارت ۱۶۳ ......
بیچاره مهوش خانوم هم لیوان و هم پارچ اب رو روی میز آشپزخونه گذاشته بود ....... اومدم تو لیوان اب بریزم که احساس کردم یکی داره راه می ره .... اومده توی اشپزخونه .
توجهی نکردم و اب رو ریختم تو لیوان همین که خواستم سر بکشم صدایی گفت : شمام خوابت نمی بره ؟
کم مونده بود سکته کنم فقط دو دستی لیوان رو فشار دادم تا از دستم نیافته و بشکنه ...... برگشتم سمت صدا که آقا امیر رو درست پشت سرم دیدم ...... لیوان ابی رو که من نخورده بودم رو ازم گرفت و سر کشید ....... روی صندلی اشپزخونه نشست .
برا خودم یه لیوان اب دیگه ریختم و جواب سوالش رو دادم : چون قرص هام رو نخوردم نمی تونم راحت بخوابم .
کمی دست به پیشونیش کشید : اشکال نداره ... کم کم این قرص ها رو بذارین کنار ...... برا سلامتی خوبی نیست ....... اگه شب شما رو راحت میکنه که راحت بخوابی ولی صد تا عوارض دیگه میاره .
سری به نشونه تایید تکون دادم و یه کوچولو تو تاریکی شب نگاهش کردم ...... انگاری خیلی پریشون بود و فکرش درگیر یه چیزی .
به ارومی به حرف اومدم : چیزی شده آقا امیر که فکرتون مشغوله و نتونستید بخوابید ؟
دستی به صورتش کشید و چشم هاش رو ماساژ داد و جواب داد : راستش .... راستش میخواستم یه چیزی بگم ولی دوباره منصرف شدم ...... موندم یه جورایی سر دو راهی ...... بمونه برا یه وقت دیگه .
با عجله ولی اروم گفتم : خب بگید و خودتون رو راحت کنید .
از جاش بلند شد و جوابی داد که هیچ ازش سر در نیاوردم : همه چیز داره از کنترلم خارج میشه ...... فردا بی زحمت زنگ بزنید خانم سرمد برا مصاحبه بیاد دفتر وکالت ..... فقط از طرف من چیزی نگید .... یه جوری بگید که انگار شما ازش خواستید .
بعد با عجله از آشپزخونه خارج شد ....... این چش بود امشب ....... چرا یهویی سراغ نیلوفر رو گرفت ....... اصلا چرا اینقدر پریشون بود .
هرچی بیشتر فکر کردم کمتر به نتیجه رسیدم ........ ولی خوبی این فکر کردن به این بود که چشمم کمی گرم شده بود حداقل تا اذان می تونستم یه ساعتی بخوابم .
بلند شدم با عجله رفتم سمت اتاق خواب و رفتم توی جام دراز کشیدم که سرم با بالش نرسیده انگاری خوابم برد .
صبح بعد از نماز صبح ..... پانسمان سر مریم رو برداشتم فقط یه خراش ازش مونده بود که دیگه پانسمان نکردیمش تا هوا بخوره .... لباسامون رو عوض کردیم و با بر داشتن کیف هامون راهی طبقه پایین شدیم تا صبحانه بخوریم .
مهوش خانوم ترتیب یه صبحانه حسابی رو داده بود ..... اقا امیر و اقا فرهاد دور میز بودن و اقا صادق هم تازه به جمع اضافه شده بود ..... مریم رو فرستادم تا بره بشینه خودم کنار مهوش خانوم ایستادم تا چایی ها رو بریزه و ببرم سر میز .
چایی ها رو بردم سر میز و خودمم نشستم .... هر کسی مشغول خوردن شد . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۶۳ ...... بیچاره مهوش خانوم هم لیوان و هم پارچ اب رو روی میز آشپزخونه گذاشته بو
فصل دوم .....
پارت ۱۶۴ .......
اقا امیر بعد صرف صبحانه دوباره اومد سمتم : یادتون نره .... امروز حتمن زنگ بزنید به خانوم سرمد بهش بگید برا بعد از ظهر بیاد دفتر .
جسارت به خرج دادم و جلوی قیافه جدیش ازش پرسیدم : اقا امیر مطمئن هستید خانوم سرمد دوست دارن بیان برای کار منشی دفتر یا نه ؟ .... فقط صرفا مطرح کردن یه پیشنهاده ؟
اروم چند قدم رفته رو برگشت سمتم : نه این یه پیشنهاده ... نه دعوت به همکاری .... حالا خودش میاد دفتر می فهمید تصمیمم برا ایشون چیه .
از حرفی که زد هاج و واج موندم ..... بعدش راهشو کج کرد تا بره اتاقش اماده بشه .
همون لحظه مریم اومد کنارم و اشاره چشمی کرد به اقا امیر که داشت از پله ها بالا می رفت : این چش شده ؟ .... انگاری دیشب یه ادم دیگه ای بود .... الان یه ادم دیگه شده ..... بهت چی می گفت .
نگاهی به صورت مریم که هنوزم رنگ پریده بود به خاطر اتفاق دیشب انداختم و اروم در گوشش جواب دادم : خودمم نمیدونم چی شده ..... فقط از دیشب گیر داده زنگ بزن به نیلوفر بگو بیاد دفتر .... همینا رو گفت .
با نیلوفر چیکار داره ؟
۰
نمیدونم مریم جون ..... صبحونه ات رو کامل خوردی ؟ .... یا زیر نگاه اقا فرهاد فقط خجالت صرف کردی ؟
لبخندی ملیح تحویلم داد : اره خوردم .... ولی خیلی از اتفاقاتی که داره برام می افته توی شوکم .... نمیدونم چی درسته و چی غلطه .
اروم بغلش کردم : برات خیلی خوشحالم مریمی .... فقط باید خوب خوب به اینده زندگیت فکر کنی .... مطمئن باش تا هر وقت که تو تصمیم بگیری اقا فرهاد منتظرت می مونه عزیزم .
از بغل هم که اومدیم بیرون مهوش خانوم اومد سمتون : دخترای گلم برای ناهارتون استامبولی پلو گذاشتم ..... توی دفتر حسابی گرمش کنید ... براتون سالاد شیراز هم توی ظرف جدا گونه ریختم فقط باید روش ابغوره بزنید .
همون لحظه اقا امیر و فرهاد اومدن ....... اقا امیر در حالی که کتش رو مرتب می کرد رو کرد سمتمون : اگر اماده شدید بریم ... که من ساعت ۱۱ باید برم دادسرا و شمام امروز در نبودم خیلی کار روی سرتون ریخته .
از مهوش خانوم و اقا صادق خداحافظی کردیم و نشستیم توی ماشین .... اقا فرهاد هم که دیشب ماشینش رو توی بیمارستان گذاشته بود رو جلوی درب بیمارستان پیاده اش کردیم تا بره سراغ کار خودش .
موقع رفتنش نگاهش رو مریم بود که سرش به زیر بود و اصلا جایی رو نگاه نمی کرد .
در بین مسیر اقا امیر نیم نگاهی از اینه به عقب انداخت : کیانا خانوم الان که رفتیم دفتر .... اولین کارتون این باشه که به خانوم سرمد زنگ بزنید .... میخوام حتمن بعد از ظهر بیان اینجا .... باهاشون حرف دارم .
از این همه تاکید واقعا تعجب کرده بودن بدون اینکه حرف اضافه ای بزنم جواب دادم : باشه .... برسیم حتمن زنگ می زنم . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وجود تو مهمه
وقتی هرروز
حتی توی روزایی که
حسش رو نداری پا میشی
و روزت رو شروع میکنی
باعث یه تغییری!
پس توی روزای سخت
توی روزایی که دلت نمیخواد پاشی
اینو یادت باشه دنیا بهت نیاز داره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️⭐️💍
دلـبر جان ..
تـمام گـوشه های جـَهان
را هم که بگردم
جگـَر گوشه ام تویی🌸💗🦋
تا حالا شده فکر کنید من اگه ازدواج کنم فلان مشکلم حل میشه؟🤔
🌀ممکنه بعضی از افراد فکر کنن بعد از ازدواج میتونن یه سری شرایط خودشون رو تغییر بدن، مثلا اگه الان حال خوبی ندارن و دچار افسردگی شدن با ازدواج شادی رو تجربه کنن و...
🌀فرض کنید فرد در حالیکه افسردهست و از هیچ چیز لذت نمیبره ازدواج کنه، با این کار چه اتفاقی میفته؟
فرد مقابل هر کار میکنه تا اون رو خوشحال کنه ولی واکنشی از شخص نمیبینه!
مثلا میگه بیا بریم بیرون ولی میبینه اصلا حوصله نداره و این منجر به خشم یا ناراحتی و دوری از همسرش میشه...
‼️پس ازدواج اصلا برای حل مشکلات نیست و چالشهای خاص خودشو داره که فرد باید آمادگی روانی مقابله با اونها رو داشته باشه و نیاز هست که اگر فرد مشکلی داره، قبل از اون درمان بشه.
مردان عاشق زنان زیرک میشوند
- زن زیرک به خودش اولویت بالاتری
میدهد و غرق انسان دیگری نمیشود.
بههمین دلیل، وقتی میگوید نه یعنی نه
و وقتی میگوید بله یعنی بله.
هدف منفور بودن نیست، بلکه توانایی
رک بودن است.
میتوان در عین خوب بودن، شفاف بود.
مرد به زنی احترام میگذارد که بدون
هرگونه تردید و تعللی، نسبت به نیازهایش
شفاف و بی پرده است.
📚زنان زیرک
✍️شری آرگو
💎7نشانه ی اینکه شما سواد رابطه دارید:
1.شما در رابطه مسئولیت پذیر هستید و می دانید گفتن جملاتی مانند دوستت دارم شما را نسبت به احساسات پارتنرتان مسئول می کند.
2.اگر رفتار شریک عاطفیتان شمارا اذیت می کند بدون توهین و بی احترامی به او می گویید
3.شما می دانید که هر کس باید از زندگی خارج از رابطه خود هم مثل بودن با دوستانش لذت ببرد
4.نمیگذارید شریک عاطفیتان احساس تنهایی کند می داند شما را در هر شرایطی کنار خود دارد
5.هدفتان از رابطه را مشخص میکنید و برای آن با او برنامه ریزی میکنید
6.به دنبال تغییر دادن فردی نیستید و آن را همانطور که هست دوست دارید
7.وقتی فرد وارد رابطه با شما می شود دنیایش بزرگ تر می شود نه اینکه کوچکتر و محدودتر شود.