فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آقایان_ببینند
محبت به همسر .....
شما تو زندگی این کارها تا حالا برای همسرت انجام دادی
پیشنهاد میکنیم کلیپ حتما آقایون ببینید
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فصل دوم ......
پارت ۲۷۶ .......
با خوشحالی ازشون خداحافظی کردم و نشستم داخل ماشین .... من توی تصمیمی که برای اینده ام گرفته بودم مصر بودم و هیچ چیزی نمی تونست باعث بشه من از نیلوفر دست بکشم .... در واقع نیلوفر هم مثل خودم درد کشیده بود .... منتهی ولتاژ دردی رو که تحمل کرده بود به مراتب بیشتر از من بود و کماکان نیازمند مراقبت و حمایت .
حین رانندگی یه چیز براق روی صندلی بغل دستم برقی زد که توجهم جلبش شد .... برگشتم سمتش و حین رانندگی نگاهش کردم ..... سنجاق سر بود ..... شکل یه پروانه طلایی رنگ روش وصل بود ..... کمی که فکر کردم متوجه شدم صاحب این سنجاق سر ..... همون کسی هست که به تازگی مهمان قلبم شده بود .
تا به خونه رسیدن سنجاق توی دستم بود و بهش نگاه می کردم .... حالم کمی گرفته بود ..... از اینکه قرار بود مثلا امشب شبی خوبی باشه ...... ولی با تعریف داستان عذاب اورش از زندگی اولش با اون عوضی ..... حسابی بهم ریخته بود .... هنوز گریه هاش موقع تعریف توی ذهنم موج میخورد .
سنجاق رو به ارومی گذاشتم کنار وسایل میز اینه اتاق .... به خودم که نگاه کردم ..... بیشتر اعصابم خورد شد .... از هرچی هم جنس خودم بود حالم بد شد .... حتی از خودم ..... اخه یه مرد چطوری میتونه دل افراد ظریفی مثل زن ها رو زیر پاهاش له کنه ..... فهمش برام یکم سخت بود .... چون از وقتی چشم باز کرده بودم چیزی جز محبت خالصانه بابام نسبت به مامان مهوش ندیده بودم و اینجور قیبل مسایل با مغزم هماهنگی نداشت .
دوباره نگاهی به سنجاق انداختم .... لباسم رو با یه دست لباس راحتی عوض کردم .... وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکر خوندم .... با اینکه هنوز بله قطعی از نیلوفر نگرفته بودم .... ولی از حرفای اخرش خوب فهمیده بودم که نسبت به پیشنهاد ازدواجم بی میل نیست و یه جورایی اونم به من فکر میکنه .
بعد از نماز کلی خدا رو شکر کردم که نیلوفر رو سر راهم گذاشت ..... دختری که توی صداقتش ... نجابتش ... خجالت کشیدناش خیلی قبولش داشتم .... می دونستم که کنار هم خوشبخت میشیم ..... فقط نیازمند فرصت مجدد بود .
تنها چیزی که این وسط فکرم رو خیلی درگیر کرده بود .... کسی نبود جز ارسلان .... پسرعموش .... درسته که ازش طلاق گرفته بود و الان مدتی بود اون توی زندان بود ولی نگرانی های نیلوفر و ترس هاش باعث میشد استرس همیشه توی زندگیمون باشه .... باید پیگیری می کردم تا متوجه بشم ببینم کی قراره از زندان ازاد بشه ... تا یه فکر اساسی انجام بدم .... دوست نداشتم نیلوفر عذاب بکشه ..... ارامش از همه چیز مهم تر بود براش .قیمت وی آی پی تخفیف خورده دوستان، با ۳۵ هزار تومن همین امشب همه ی پارت های نهال رو بخون و تمومش کن😅
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
رمان دیگه ای از نویسنده نهال بنام ماهتیسا رو توی این کانال بخونید😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2017984745C33d9f548f2 😍
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943
❤️❤️❤️
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی حواست نیست
اما یه نفر به خاطر "بودنت" زنده است
بفـ رست برا اون یه نفر❤
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامتی اونایی کہ
عشقشون خداست
شبا به خدا شب بخیر میگن
و صبح با یاد خدا
از خواب بیدار میشن
سلامتی اونایے کہ غیر از خدا
کسے رو ندارن
“شبتون در پناه خداے مهربان”💫
╭┅── ─ ┅╮
@gholch 🌹
╰┅── ─ ┅╯
🫧
#صبحتونحسینۍدوستان
🖐
اونجا که حسین ستوده میگه:
شیرین تر از بغل مادر، حرم حسین...
داره این عکسو میگه🥹
🌿
#سلام_امام_زمانم💚
🌿
سلام برحسین شهید
اللهم عجل لولیک الفرج...
آمین🤲
#آقایون_بخونند
خانمها شدیدا روی ظاهر شوهرشون در محل کار،مهمونی و...حساس هستند
👈 از نظر خانمها،شلخته بودن مرد به پای زنش نوشته میشه.برای همین یکی از درگیریهای بعضی زوجها همینه
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
♥️🍃
صبح یعنی؛
"تـو" در، دنـج ترین
جای دلم حک باشی و ...
"مـن" گوشه ای از
چشم "تـو" را
شعرِ نابی کنم و روشنیِ
روزِ خود گردانم ...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
مـَــردی کـه انتـــظار داره
زَنــش فرشتــه باشــه
اول بایــد بهشتـــے بـراش فراهــم کنـه
فرشتــه هـا تـوی جهنــم زنــدگی نمیکننــد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
به همسرتان نگویید: "هرطور راحتی"
تحقیقات نشان داده که عبارت "هرطور راحتی" و معادلهای آن در فرهنگهای
مختلف،بیشتر ازهرعبارت دیگری
اعصاب بهم میریزدوباعث تنش ودعوامیشود
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۲۷۶ ....... با خوشحالی ازشون خداحافظی کردم و نشستم داخل ماشین .... من توی تصمیم
.فصل دوم .......
پارت ۲۷۷ .......
باید هر چه زودتر از طریق یکی از دوستان که در زندان کار می کرد و دستی بر اتش داشت باید پیگیری می کردم که چه وقتی از زندان ازاد میشه .... با اوصافی که نیلوفر از این فرد روانی تعریف کرد .... بعید نبود که دوباره بیاد سر وقت نیلوفر و بخواد که اذیتش کنه .
ساعت از یک شب رد شده بود .... همچنان فکرم درگیر روح ازرده نیلوفر و سختی هایش بود .... برای یکبار از رفتار روز اولم در دانشکده باهاش حسابی از خودم شرمنده شدم .... ولی خبر نداشتم روزی قراره بهش دل ببندم .
در همین افکار خودم غرق بودم که تلفنم زنگ خورد .... نگاهی بهش انداختم .... هم تصویر فرهاد افتاده بود ..... هم اسمش ... با کمی تعلل جواب دادم : جانم فرهاد جان ..... تو خواب نداری این وقت شب زنگ میزنی برای این و اون ؟ .... مثلا دیگه الان همسر دار شدی .
با خنده به حرف اومد : من که میدونم تو دور از جونت ..... عین اون حیوونه .... چی بود اسمش ؟ .... اها ..... جغد ..... شبا بیداری .... گفتم زنگ بزنم بهت .... داریم الان برمی گردیم از شمال ..... تو چیزی نمی خوای برات تهیه کنم .
گوشی رو توی دستم جا به جا کردم : اون وقت تو جلوی زنت و کیانا خانوم بهم میگی جغد ؟ ..... نه چیزی لازم ندارم ..... فقط دستم بهت برسه .... یه ده تا جغد برات می خرم و نشونت میدم تا حالت جا بیاد و بفهمی فرق من با جغد در چیه.
می خواستم گوشی رو قطع کنم که با خنده جواب داد : چرا ترش میکنی امیر ..... باز کی زده توی برجکت ..... باور کن شوخی کردم حالت عوض شه .... دلم پیشت بود گفتم زنگ بزنم برات .
نفسم رو فرستادم بیرون ..... خودش می دونست که چند وقتیه اعصابم بهم ریخته هست و حوصله شوخی ندارم .... بلافاصله جواب دادم : چیزی نیاز ندارم فرهاد .... فکرم بهم ریخته هست ...... امشب زیاد شب خوبی نبود .
انگاری که داشت رانندگی می کرد ..... چون صدای بوق می اومد .... به حرف اومد : برات زیتون خریدم ..... چرا مگه چیشده ؟ ..... نگران نباش رسیدیم فردا شب میام پیشت باهم حرف بزنیم .... ببین امیر من برم داخل مغازه تا مریم مغازه رو خالی نکرده ...... ولش کنم کل کارت رو تموم میکنه .
با کمی خنده جواب دادم : فقط خود مریم خانومه که میتونه از پس تو یکی بر بیاد .... موندم اگر خدا این دختر رو برات نمی فرستاد تو می خواستی کجا خراب کنی .
چند دقیقه بعد گوشی رو قطع کرد ..... فکرم مشغول بود و پیش نیلوفر ..... نگران اوضاع روحی خرابش بودم .... گریه های امشبش .... حرف هایی که در مورد گذشته اش زد .... ازار روحی که بهش رسید .... و اینکه هنوزم داشت اذیتش می کرد .... باعث شده بود خواب از سرم بپره .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️