فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام خداوند دلهای پاک
که نامش بود در دلت تابناک
به نام کسی که تو را آفرید
سرآغاز عشقست و نور و امید
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
⚘الهــــی⚘
🌸 بــــه امیــــــد 🌸
⚘تــــــــــــــــو⚘
#سلام_امام_زمانم ❤
#مولای_من✨🌼🌿
سلامی از نهایت دلتنگی...
از انتهای تنهایی ...
از اوج اضطرابها ...
از محاصرهی رنج ها ...✨🌼🌿
از هجوم مداوم بیقراریها ...
به آستان پرمهر شما که امید و پناه و
آرامش و امنیت هستید... 🌼✨🌿
سلام مهربانترین
#روزتونمهدوی
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۳۴۸ ........ بازم صدای تاکیدی اقا اومد : ولی ..... اینجا و تو این اپارتمان دو
فصل دوم ......
پارت ۳۴۹ .........
شماره مهوش خانوم افتاده بود .... بعد از لحظه ای مکث جواب دادم : سلام مهوش خانوم ..... حالتون خوبه ؟ .... جناب کیایی خوب هستن ؟
سلام عزیز دلم ..... مرسی .... زیارتت قبول ..... خودت خوبی ؟
ممنونم .... به لطف شما .... دعا گوی شما بودم داخل حرم .
غرض از مزاحمت زنگ زدم امشب دعوتت کنم منزل ما عزیزم .
این چه حرفیه مهوش خانوم ..... مراحمید ..... به چه مناسبتی انشاءالله .
تک خنده ای سر داد : به مناسبت پا گشا کردن عروس قشنگم ..... می خواستم قبل از سفر دعوتشون کنم ولی نشد .... اقا صادق هم گفت بذار ماه عسلشون رو برن و برنامه دعوتی رو بنداز بعد از سفرشون .... اخه خیلی از اقواممون هنوز با نیلوفر اشنا نشدن .... اون شب عروسی هم تا به خودمون اومدیم دیدیم مراسم تمام شده .
سکوتم که رو از پشت خط شنید دوباره به حرف اومد : کیانا جان امشب حتمن منتظرتم عزیزم ..... می خواستم دیشب باهات تماس بگیرم ولی تا کارارو برسم و چشم چرخوندم دیدم از یازده شب گذشته .... روم نشد زنگ بزنم .
گوشی از اون یکی دستم دادم تو این دستم : مهوش خانوم شما و اقا امیر خیلی لطف دارید به بنده ..... ولی اگر میشه بنده رو معاف کنید .
حتی نذاشت حرفم به پایان برسه : نه .... نگو نمیای که ناراحتم می کنی دختر جون .... میخوام امشب ببینمت .... پس بیا لطفا .... رومو زمین ننداز .
کلافه سری تکون دادم : باشه مهوش خانوم .... میام ... تو رو خدا منو بیشتر این شرمنده نکنید .
دوباره لحنش خندون شد : قربون قدمت .... دختر که نداشتم شما و مریم جون بشید دخترام .
لطف دارید .... شب می بینمتون .
گوشی رو که قطع کردم مریم با خنده فنجون چاییش رو گذاشت رو عسلی : چی بود هی تعارف تیکه پاره می کردید ؟
تو خبر داشتی مهوش خانوم میخواد امشب پسرش و عروسش رو دعوت کنه ؟
دستاش رو بهم قلاب کرد : وای .... اره .... کیش بودیم مهوش خانوم زنگ زد به اقا امیر قضیه دعوتی رو گفت .... از همون پشت خط منو و فرهاد رو هم دعوت کرد ..... چه خوب که زنگ زد توام بیای .... حداقل تنها نیستم اونجا .
نفسم رو یکجا بیرون دادم : مریم تو چقدر ساده و خوش خیالی ..... اصلا حوصله مهمونی و اینجور برنامه ها رو ندارم .... بیچاره خیلی اصرار کرد .... نخواستم روش رو زمین بندازم و مجبورا قبول کردم .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۳۴۹ ......... شماره مهوش خانوم افتاده بود .... بعد از لحظه ای مکث جواب دادم : س
فصل دوم ......
پارت ۳۵۰ .......
مریم سینی خالی چایی رو برداشت تا ببره چاییم رو که سرد شده عوض کنه و همونجوری غرغر کنان به حرف اومد : حوصله مهمونی رفتن و بیرون رفتن با ما رو نداری .... ولی الان اگر بهت بگن بیا برو امام زاده شاه عبد العظیمی .... امام زاده صالحی ... جایی برا زیارت مثل فشنگ میری .... فقط ما غریبه ایم ..... امام زاده ها اشناهات هستن .... خیلی ام دوسشون داری .
از حرفایی که زد خنده ام گرفته بود ولی خودمو کنترل کردم ..... تا کوتاه بیاد و کمتر غر بزنه سرم که همون لحظه زنگ واحدمون خورده شد ..... مریم از تو همون اشپزخونه بلند به حرف اومد : پاشو درو باز کن .... به منم کمتر بخند .... نوبت من بشه بدجوری تلافی میکنم سرت .
نیم لبخند روی لبم رو هم قورت دادم و رفتم سمت درب ..... توی همون چند قدم شالم رو سرم کردم .... از چشمی در نگاه کردم ..... نیلوفر بود .... درب رو باز کردم : سلام عزیزم .... رسیدنت بخیر عروس خانوم .
با خنده جواب داد : مرسی کیانا جون ..... اجازه هست بیام داخل ؟
وای ببخشید ..... بیا تو .... اجازه ما هم دست شماست خانووم .
اومد داخل و تعارفش کردم سمت مبل ها تا بشینیم .... یه جعبه کوچیک دستش بود که گرفت سمتم : قابلت رو نداره عزیزم ..... دیگه سلیقه منو و امیر با هم بود ..... امیدوارم خوشت بیاد .
پاکت رو ازش گرفتم .... داخلش رو نگاه کردم .... یه شال جنوبی خیلی قشنگ به رنگ نارنجی داخلش بود ..... از هر رنگی داخلش پیدا بود از بس قشنگ بود ..... اروم رفتم سمتش و بغلش کردم : مرسی نیلوفر جون .... خیلی قشنگه عزیزم .... راضی به زحمتت نبودم .
قابلت رو نداره ..... چه خبر از خودت ..... مسافرت مشهد برات خوب بود ؟
لطف داری ..... سلامتی ..... اره خیلی خوب بود .... حسابی حالم رو جا اورد .
همون لحظه مریم با سه تا چایی اومد و با نیلوفر خوش و بش کرد و نشست که نیلوفر به حرف اومد : امیر صبح رفته بود نون بخره ... میگه برادرشوهرت اومده اینجا .... مثل اینکه هنوز هم همون سر جاش نشسته و تکون نمیخوره .
کلافه سری تکون دادم : اره ...... میدونم ..... از دیروز اومده .... می ترسم شر درست کنه .... هنوز هم کله شقه .
تعارفش کردم تا چایی برداره : اقا امیر چیزی نگفت در موردش ؟ ..... اخه صبحی بهش می گفت برگردم زنگ میزنم پلیس .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
🍃🌷🍃
✨ اگه میخوایم تغییر در زندگیمون به وجود بیاریم باید از تغییرات کوچک و جزئی شروع کرده و خود را پایبند به آنها کنیم👌
تا مجموع این تغییرات کوچک، عادات و رفتارهای ما را تغییر داده و منجر به تحولات بزرگ در زندگی مون بشه ✌️
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🏀⚽️🏀
🎲بازی یکی از راه های ابراز محبت به بچّههاست.
🎾وقتی در بازی با کودک، بچّه می شوید، بعد از این نوع بازی بچّهها بدون چون و چرا در مقابل خواستههای شما «چشم» میگویند و از شما تبعیت میکنند.
🏀وقتی کسی غیر از پدر و مادر با روشی که گفته شد با بچّهها بازی می کند، بچهها به راحتی از او تبعیت میکنند و از رفتارها و گفتارهایش هم الگو برداری میکنند.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
تلاش برای عوض کردن خلقیات همسر
♨️به احتمال قوی، شما به این دلیل با همسر خود ازدواج کردهاید که عاشقش بودهاید. اگر این طور باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که او را تغییر دهید. بدون شک، افراد بالغ به طرز چشمگیری تغییر نمیکنند.
پس بهترین اطمینان شما این است که همسر خود را قبول کرده و او را به خاطر منحصر به فرد بودنش و تفاوتهایی که با دیگران دارد، دوست بدارید.
تلاش برای عوض کردن همسرتان فقط احساسات او را جریحهدار کرده و زندگی مشترک شما را خراب میکند. او را بپذیرید تا در راستای علائق شما گام بردارد.
با بهبود روابط با خانواده همسر می توانید روابط زناشویی خود را نیز مستحکم تر کنید چون شما دوست داشتنی تر به نظر می آیید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🍂🍃🍂🍃🍂
زوج های موفق
۱. وقتی یک اتفاقی میوفته درموردش باهمدیگه صحبت میکنن نه بابقیه
۲. تمرکزشون روی چیزای مثبت شریک زندگیشون هست نه فقط چیزای منفیش وبه جای این که دائمانقص های طرف مقابل روبه روش بیارن کمک میکنن تا خودارزشمندیش تقویت بشه
۳.برای کاری که برای هم دیگه انجام میدن تشکرمیکنن وهمیشه قدردان هم هستن واز کلماتی مثل وظیفته، میخواستی ازدواج نکنی استفاده نمیکنن.
۴.قبل ازاین که قضاوت اشتباه بکنن ازطرف طرف مقابل سوال میپرسن و خودشون قضاوت نمیکنن.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🌷🍃🌷
🔴 لقمهی محبّت
💠 برخی کارها تنوع خوبی برای ایجاد علاقه و محبت جدید در قلب همسر است.
💠 گاهی سر سفره لقمه بگیرید و به همسرتان بگویید: این لقمهی محبت و عشق است لقمهای مخصوص همسر گلم.
💠 یا بگویید امروز دلم میخواد بهت نزدیکتر باشم. پس بیا داخل یک بشقاب غذا بخوریم.
💠 مهم این است که گاهی از تکراریهای زندگی خارج شوید تا لذت جدید از همسرتان ببرید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
✨"دوست خوبی برای همسر خود باشید!"✨
همسرتان را همرتبه و همانند خود در نظر بگیرید:
ازدواج یک ارتباط اشتراکی است که زمانی در آن آسودگی و فراغت ایجاد میشود که یکی از طرفین دائماً در تلاش برای مدیریت و یا کنترل رفتار طرف مقابل نباشد.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
😍خانواده برتر😍
💞اساس محبت، اطمينان است. اگر اعتماد بين زن و شوهر از بين رفت، محبت آرام آرام از بين خواهد رفت. بايد به هم اعتماد داشته باشيد💞
👈مطلع عشق (گزيده اي از رهنمودهاي حضرت آيت الله خامنه اي به زوجهاي جوان)،ص۷۰
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi