فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مسیر لذت ببر ..🩵☁️
•
•
🌻
@ZendegieMan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️تقدیم به همه بانوان زیبای سرزمینم❤️
بخصوص مادر خودم
#مادر🤍
•━━━━•|•♡•|•━━━━•
⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅
*ܣ_________________________________*
✿༻*
همسرتون رو از حرف زدن پشیمون نکنید! وقتی همسرتون چیزی رو تعریف میکنه یا گلایهای میکنه، جوری حمله یا دعوا نکنید که دیگه از حرف زدن بترسه
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
❤️🔥✨تقسیم انرژی
✍🏻تمام انرژی روزانه خود را صرف کار و فعالیت نکنید.
شما باید برای لذت بردن خودتان و همسرتان نیز وقت بگذارید. اصلا زندگی زناشویی یعنی همین..
•● خستگی قاتل عــــــشـــــق است🍃🍂
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
مسؤولیت اشتباه خود را بپذیرید تا فرزندتان از شما یاد بگیرد.. مثلا بگویید:
«درست است، تو حق داری. من اشتباه کردم. اجازه بده تا خطای خود را جبران کنم.»
گاهی پیش می آید مثلا در بازی، توپ از دست شما می افتد، این گونه خطاها این فرصت را به شما می دهد تا مسائلی همچون پذیرفتن کارهای خود و درست کردن شرایط را به کودک خود بیاموزید. این کار، اعتماد به نفس کودک را نیز افزایش می دهد.
والدین با این کار احساس خویشتن پذیری را به کودک القا می کنند.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
.
بوی صبحانه مےآید عطرچایے☕️
صفای سفره صبح
چندلقمه زندگے کافیست
تاانرژی جاودانگے🍅
در وجودمان شکوفا شود🧀
و برای خلق ثانیههای آفتاب طلوع کنیم🍳
#بفرماصبحانہرفقا 😋👇👇
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۴۱۱ ....... امروز صبح رفتم پیش نیلوفر و اول بهش سر زدم و بعد راهی شرکت کاویانفر
فصل دوم .....
پارت ۴۱۲ .......
مثل خودش اهسته به حرف اومدم : میشه برنامه کاری حضور اقا زاده های جناب کاویانفر داخل شرکت رو بدونم ؟
کلافه سری تکون داد : والله من خودمم گیجم .... یه روز می بینی هر چهار تا باهم هستن .... یه روز می بینی دو تا دوتا میان .... اصلا برنامه خاصی واسه اومدن ندارن .... امروزم اقا شایان با اقا سامان تشریف اوردن .... در عوض اقا احسان با خانومشون رفتن مسافرت و نیستن .... اون یکی هم سر کاره .
از اینکه بی جواب مونده بودم یکم ناراحت شدم و خواستم از کنار میزش رد بشم که پرسید : نور محیط اینجا اذیتت میکنه که عینک افتابی زدی ؟
کمی از پشت عینک دودی افتابی که زده بودم نگاهش کردم : نه عزیزم ..... یه مشکلی واسم پیش اومده مجبورا میزنم .
لبخندی به صورتم زد و دیگه کنجکاوی نکرد .... که رفتم سمت اتاق خودم .
تموم مدارک رو میزان کردم ..... یه سری قرار داد روی میزم بود که طبق مفادی که اقای کاویانفر بهم داده بود اونا رو بررسی کردم وقتی از درستی کار مطمئن شدم رفتم تا تحویل خود جناب کاویانفر بدم .
قبل ورودم خانوم نوجبایی اطلاع داد و بلافاصله در اتاق مدیریت باز شد و رفتم داخل ..... چون محیط نور پردازی این اتاق کمی تاریک بود دیگه با عینک افتابی خیلی سخت بود واسم ..... ولی ناچارا روی چشمم گذاشتم .... خجالت می کشیدم کسی کبودی پای چشمم رو ببینه .
اقا شایان هم کنار پدرش نشسته بود که لپ تاپ رو به روش رو خم کرد و به احترامم از جاش بلند شد و سلام کرد .
وقتی نشستم تا مدارک و اون قرار داد ها رو تحویل جناب کاویانفر بدم که خودشون به حرف اومدن : دخترم مشکلی پیش اومده که عینک افتابی زدی ؟ .... چون من خودمم چشمام به نور زیاد حساسیت داره .... مجبورا این اتاق رو نور پردازیش رو کم کردم تا مناسب کار برا من بشه .
لبخندی زدم .... دیگه نمی تونستم پنهان کنم .... از طرفی چون اتاق نورش کم بود هیچ دیدی روی برگه ها نداشتم و به زور داشتم می خوندمشون .
اهسته عینک افتابی رو کشیدم پایین ..... چشمای اقا شایان از تعجب گرد شده بود که به حرف اومد : شما مطمئنی حالت خوبه خانوم فرهمند ؟ .... چرا اینطوری ؟ .... هفته پیش که اینجا بودید صورتتون خوب بود .
پشت بندش جناب کاویانفر به حرف اومد : دخترم اگر نیاز به درمان هست بریم درمانگاه .... اتفاقی واست افتاده ؟با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️