حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
#سایه #قسمت142 شماره نازنین را گرفت وخیلی کوتاه گفت : -نازی کنار در خروجی منتظرم باش از جا برخاست
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت143
آرمین در حالیکه شیشه ماشینش را پایین داده بود وبا سرعت خیلی کم پا به پایش رانندگی میکرد با خشم داد زد
-کر شدی یه ساعته دارم صدات میزنم
با نگاهی سرد که از هر ناسزایی برای آرمین بدتر بود فقط نگاهش کرد
آرمین عصبی وکلافه چشمانش رابر هم فشرد ونفس عمیقی کشید وسپس با کمی ملایمت گفت:
-با توام ............حالت خوبه! .........
بدون هیچ حرفی نگاهش راازاو گرفت وبه راهش ادامه داد این رفتارش دوباره آرمین را عصبی کرد ودادزد
-لعنتی با توام ....چراجواب نمیدی
باز هم جوابش فقط سکوت بود. آرمین کلافه ماشینش را نگه داشت وپیاده شد ،غضبناک بسمتش گام برداشت وبا خشم بازویش را گرفت ودر حالیکه به سمت خودش میکشید گفت:
-مگه با تو نیستم چرالال مونی گرفتی
در حالیکه سعی میکرد خودش رااز دستش رها کند دادزد
-ولم کن عوضی !...دست از سرم بردار،چی ازجونم میخوای
اورا به سمت ماشین کشید وبا لحن خشک وگزنده ای گفت:
-بیا بریم توراه بهت میگم
پسر جوانی که در حال عبور وناظر برخورد آن دو بود با این فکر که آرمین مزاحم سایه شده است به طرفش هجوم برد ودر حالیکه یقه لباسش را محکم می گرفت عصبانی گفت :
-نامرد ،مگه خودت خواهر و مادر نداری که مزاحم ناموس مردم میشی
آرمین که نهایت سعیش را میکرد آرامش خودش را حفظ کند و خونسرد باشد در حالیکه با یک دستش بازوی سایه را محکم گرفته بود با دست دیگرش دست جوان را روی یقه اش کنارزد ومحکم وقاطع گفت:
-دستتو بکش کنار ! این خانم همسر منه و به شما هم ربطی نداره
جوان نگاهی مشکوک به سایه انداخت وبا شک وتردید پرسید:
-راست میگه خانم ؟
سایه که از دعوا و برخورد احتمالی آن دو میترسید با سر گفته آرمین را تائید کرد. جوان غر غر کنان گفت :
-بهتره مشکلاتتونو تو خونه حل کنید نه تو خیابون
و از آندو دور شد آرمین با حرص بازوی سایه را فشرد و گفت:
-راه بیافت تا بیشتر از این آبروی منو نبردی
ودر حالیکه او را به دنبال خود میکشید درب ماشین را باز کرد وبا خشونت تمام او را روی صندلی پرت کردودر را محکم بهم کوبید.
مقداری از راه در سکوت طی شد آرمین نگاهی به سایه انداخت نگاهش سرد وبی روح بود،نفس عمیقی کشید وگفت:
-زنده ای !
باز هم عکس العملی جزء سکوت از خود نشان نداد .این رفتارش بیشتر از هر چیزی آرمین را عصبی میکرد پس با خشم داد کشید
-وقتی ازت سوال میکنم ادب داشته باش و جوابمو بده، مگه نگفتم بعد از کلاس بیا دفترم
در حالیکه نگاهش به خیابان بود خیلی عادی و خونسرد گفت :
-دلیلی نداشت که بیام اونجا
محکم پرسید:
-چرا؟
-چون حرفی برا گفتن نداشتم
-آره !تو با اون کاری که تو کلاس به راه انداختی ، نباید هم حرفی برا گفتن داشته باشی !
-شما هم حرفتون و زدید. حتی یه چیزی بیشتر از اونچه که میباید بگید هم گفتید .
به طرفش برگشت وبا نگاهی غضبناک داد زد
-میزان صحبتم وجنابعالی مشخص میکنه
خشمش را با گزیدن لبش مهار کرد و گفت
-تو میخواستی منو جلو بچه ها تحقیر کنی که این کار و هم کردی
- تحقیر....!! آی کیو تو اصلا میدونی تحقیر چیه.....؟ برداشتی کاریکاتور منو تو کلاس چرخوندی دنبال احترام هم میگردی شاید میخوای بابت این هنر زیبایی که بخرج دادی ازت تشکر وقدردانی هم کنم ،اصلا میخوای قابش کنم بزنم به دیوار تا که همیشه ببینم چه محبتی در حقم کردی وهر که دید بگم هنر دست سرکار علیه ست
فریاد کشید
-بسه دیگه ! منو با زور سوار ماشینت کردی که این اراجیف و بارم کنی
-نه سوارت کردم بهت تقدیر نامه بدم
-اگه میخوای همین جور اعصاب منو بهم بریزی بهتره همینجا پیادم کنی چون اصلا تحمل توهینهاتو ندارم و ممکنه که خودمو پرت کنم پایین
-خیلی دلم میخواد اینکارو کنی ومنو واسه همیشه از دست لوس بازیهای خودت خلاص کنی اصلا صبر کن تا سرعت ماشین و ببرم بالا تا وقتی پرت میشی مثل یه توپ بترکی
و همزمان سرعت ماشین را زیاد کرد سایه با ترس نگاهی به دستگیره در انداخت واز ته دل نالید
-چی ازجونم میخوای
-جواب سوالم رو............
خیره نگاهش کرد واو ادامه داد
-این که تو منو با اون نقاشی مزخرف به باد تمسخر گرفتی بماند چون در جریانم استادهای دیگه روبدتر از اینها دست میندازیداما اینکه به خودت اجازه دادی کلاس منو مسخره کنی اصلابرام قابل درک نیست
پر از خشم گفت :
-کشیدن کاریکاتوریه هنره
با پوزخند غلیظی گفت :
-جدی پس چرا به جای این رشته حساس و مهم کاریکاتوریست نشدی
-این به خودم مربوطه....
آرمین برگه را به طرفش پرت کرد و گفت:
-به من بگو این دلقک چیش شبیه منه !
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨