eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت185 در تمام طول راه اشک می ریخت ،در دلش
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ مادر او را از آغوشش جدا کرد وگفت: -عزیزم حالاکه از حال پدرت مطمئن شدی ،دیگه برو خونه ات ،ممکنه شوهرت نگرانت شده باشه ،تمام روزرو که اینجا نشستی و اشک ریختی ،حتی یه زنگ هم بهش نزدی ؛منم که اینقدر نگران بودم یادم رفت به مهری خبر بدم -باشه مامان همین حالا بهش زنگ می زنم ،ولی خونه نمی رم چون می خوام امشب پیش بابا بمونم نه دخترم ،تو خسته ای بروخونه استراحت کن - -تو که از من خسته تری ،دیشب تا حالا یه لحظه هم استراحت نکردی -تو نگران من نباش عزیزم ، من به این بی خوابی ها عادت دارم ،تازه بابات به من احتیاج داره و باید کنارش باشم ،نیما خیلی وقته منتظرته ، برو تا بیشتر از این علاف نشه نگاهی به اطرافش انداخت وپرسید -پس ساغر کو؟ -اون بیچاره از دیشب پلک رو هم نذاشته بود عصر دیدم دیگه نا ایستادن نداره و داره ازحال میره از مامان نیما خواستم همراه خودش اونو ببره -مامان اون توی اون خونه درندشت تنهاست ،بهترنیست شما برید تا که تنها نباشه -نازنین امشب کنارش می مونه -می خوای منم شب رو برم پیششون تنها نباشن -نه عزیزم ،تو برو خونه خودت، شوهرت تنهاست ،زن باید شب کنار شوهرش باشه -پوزخندی ازحرف ناهید رو لبش نشست ودر دل نالید : ((-چه دل خجسته ای داری مامان جون ،شوهر کیلو چند )) -بسیار خوب مامان ،ولی منو در جریان حال بابا بذار، من تا صبح نگران باباهستم مادر صورتش را بوسید و گفت: برو عزیزم حال پدرت خوبه ،نگران اون نباش از قسمت پذیرش ،کارت تلفن بیمارستان را گرفت و همراه نیما از بیمارستان خارج شد قسمتی از راه هر دو سکوت کرده ودر افکار خودشان غوطه ور بودند . درونش پر ازغصه و درد بود مایوس وناامید آهی عمیق کشید و به خیابان خیره شد، نیما از ناراحتی و سکوتش طاقت نیاورد و گفت: -امروز وقتی بی قرار و آشفته فقط اشک می ریختی ،قلبم داشت از جا کنده می شد ، می خواستم همه بیمارستان و به هم بریزم تا یه نفر جواب درست و حسابی بهت بده لبخند تلخی زد و با لحن محزونی گفت: -نیما !تو برادر خوبی هستی ،همیشه در سخت ترین موقعیت کنار من و خانواده ام بودی ،ازت ممنونم -من برای تو وخانواده ات خیلی ارزش قائلم ،خودت می دونی همه شما چقدر برام عزیزیید -می دونم ،تو همیشه اینو ثابت کردی نیما نیم نگاهی به او انداخت وآرام گفت : -سایه می دونم حالا وقتش نیست ،ولی راستش خیلی وقته یه چیزی ذهن منو به خودش مشغول کرده! -چه چیزی ؟ -اینکه چرا تو از من فرار می کنی ؟راستشو بگو اینو اون عوضی ازت خواسته از لفظی که نیما به کار برده بود دلش گرفت و با خود اندیشید چرا این دو مرد مدام همدیگر را با این لفظ صدا میزنند پس با دلخوری گفت: نیما ،اون که تو بهش میگی عوضی شوهر منه - چهره اش گرفته شد وعصبی زمزمه کرد : -یک شوهر تحمیلی و قلابی 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨