eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت41 احساسهاي گوناگونی به وجودش چنگ می ز
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ پس از لحظه اي سکوت آرمین گفت: - تو حرفها و شروطت و گفتي و منم موافقت كردم ، حالا نوبت توهه كه به حرفهاي من گوش بدی سايه کلافه گفت: - فراموش کردی اين زندگي با اين شرايط خواسته شما بوده، نه من! پیاده شدن با آن لباس سنگین برایش مشکل بود اما غرورش اجازه نمی داد که از آرمین درخواست کمک کند دفعه قبل هم فیلبردار آرمین را مجبور کرده بود کمکش کند اما اینبار بی تفاوتی آرمین او را به مرز جنون رسانده بود و او از دستش دلخور و عصبی بود . با تقلای بسیار وبدون کمک آرمین سعی کرد پیاده شود که صدای آرمین او را از تلاش باز داشت -می خوای تا صبح تو ماشین بمونی! وبدون اینکه منتظر جوابش بماند بازویش را گرفت و بدون هیچ ملایمتی او را پایین کشید هر دو در کنار هم وارد اتاقک آسانسور شدند آرمین دکمه طبقه هفت را فشرد از مهری شنیده بود که واحد آرمین در طبقه هفتم یکی از برجهائیست که پروژه خودش بوده . به طبقه هفت که رسیدند آرمین قبل از او خارج شد ومقابل يكي از شش واحد ايستاد و در را باز كرد و خود را كنار كشيد تا اواول وارد شود مقابلش سالنی بزرگ با كف پوش قهوه اي تيره وديوارهاي كرم روشن ديد لوسترهاي زیبا محوطه سالن را روشن كرده بودند سايه با كنجكاوي به اطرافش نگاه می كرد .يك ست مبل راحتي چرم کرم قهوه ای روبروي آشپزخانه اپن قرار داشت و سپس سالن پذيرايي که با دو پله از سالن جدا شده بود ویک ست سلطنتي كرم قهوه اي هم در سالن پذيرايي خودنمايي ميكرد غذاخوري سلطنتي هم به رنگ كرم قهوه اي و تلوزيون بزرگ ال اي دي ،دكوراسيون خانه شيك و جذاب بود . سايه از رنگ و مدل پرده هاي بلند كه از زير ستون سقف تا كف سالن مي رسيدند خيلي خوشش آمد .همه چيز در نوع خودش بهترين بود نگاه سايه روي آشپزخانه كرم قهوه اي و سپس به راه پله اي با پنج پله كه به سه اتاق خواب ختم ميشد افتاد و در حالي كه از پله ها بالا مي رفت خسته گفت: - اتاق من كدومه ؟ آرمين با چهره اي عبوس و درهم گفت: - بمون، باهات حرف دارم لحن تند و محكم كلامش دل سایه را آزرد آرمين در حالي كه دسته كليدش را روي ميز مي انداخت روي مبل راحتی نشست و به مبل روبرويش اشاره كرد وآمرانه گفت : - بشين،باید باهم حرف بزنیم روي نزديك ترين مبل نشست و سرش را به نشانه گوش دادن بالا گرفت -نه همه آشنايان و مي گم با نفس عميقي به مبل تکیه داد و قاطع گفت: - آره خواسته من بوده، والبته تو هم قبول كردي و قول دادی منوهیچ وقت تو اين مورد مقصر ندوني سايه بحث را بيفايده ميديد پس با اکراه گفت: - ادامه بدید ،گوش می کنم! در عمق چشمان خوشرنگش خیره شد وبا لحنی جدی گفت: - من از تكرار مكررات متنفرم ؛پس حرفم و فقط يكبار ميگم ،توخودت اين زندگيو با این شرایط انتخاب كردی پس حق سركوفت زدن و سرزنش منوهرگز نداری - من مجبور بودم شما هم اینو می دونین - آره می فهمم ودلم نمي خواد این اجبار باعث بشه که من آرامشمو توی این خونه از دست بدم . چشمانش را ریز کرد وگفت : -منظورت چیه ،من با آرامش شما چکار دارم - تو اینجا ،تو این خونه همسر من نیستی ، فقط يه مهمونی!..یه مهمون كه نباید در زندگی ميزبانش سرک بکشه و هرگزتوی مسائل خصوصي اون دخالت كنه ، اينكه چه وقت ميرم و چه وقت مي يام هيچوقت به تو مربوط نمي شه......... اگراجازه میدادمیخواست تا فردا تحقیرش کند پس با بي حوصلگي گفت: - و بعد.......... ؟! - از آرتین شنيدم عمران ميخوني و دانشجوي همون دانشگاهي كه من تدريس ميكنم پس نميخوام تحت هيچ شرايطي (لحظه ای مکث کرد واین به دلیل تا کیدش بود )كسي از رابطه ما با هم خبردار بشه ،چون از اينكه سوژه دانشگاه بشم اصلا خوشم نمیاد سايه با پوزخندي گفت : - متوجه ام ،پس نهايت سعيمو ميكنم . ولي در رابطه با موضوع اول من تا اونجا كه دو خانواده متوجه نشن كاري به شما و زندگي خصوصيتون ندارم پس ميتونين مثل قبل راحت به زندگیتون ادامه بدید واصلا هم فكر نكنين كه این ازدواج اجباری برنامه هاي از پيش تعيين شدتون و برهم زده (برنامه های از پیش تعیین شده را با تمسخر ادا کرد ) از جا برخاست كه آنجا را ترک کند . آرمين از جيب كتش شناسنامه اش را بيرون آورد وبه طرفش گرفت وگفت : - بيا اين شناسنامه ات، همانطور كه قول داده بودم صفحه مشخصات همسر سفيده پس نگران این ازدواج نباش وبعد از جدايي خيلي راحت به زندگي عادي خودت ادامه بده 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨