حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت61 خانم محترم ! كجا ؟......... به طرفش
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت62
كلاس که تمام شد سريع وسايلش را برداشت وبه قصد بیرون رفتن به طرف درب کلاس رفت كه دوباره استاد مشايخ با تمسخر گفت :
- حالا چه عجله ايه دير اومدي و زودهم مي ري ؟!
لحن تمسخرآميزش باعث شد که دوباره دانشجوها بخندند . آرمين ادامه داد .
-به تو ياد ندادن به بزرگترت احترام بذاري
كنار در ايستاده بود وفقط حرص مي خورد چقدر دلش مي خواست جواب تکه هایش را می داد اما نمي توانست ،اگر جاي ديگري بود حتما جواب دندان شكني به همه توهین هایش مي داد، آرمين هم خوب مي دانست كه او در موقعيتي نيست كه بتواند جواب تحقيرهايش را بدهد و ازاين لحظات نهایت استفاده رامي برد
آشفته وعصبی به آرامی زمزمه کرد:
-فك كردم كلاس تموم شده
-پايان وقت كلاس و من اعلام مي كنم نه شما.
سپس به طرف بچه ها برگشت و گفت :
- براي جلسه بعد اين همورك و محاسبه كنيد .
و با گفتن خسته نباشيد وسايلش را برداشت و از مقابلش گذشت و كلاس را ترك كرد .
نازنين را در كلاس زبان ديد به طرفش رفت وبا خستگی كنارش نشست . نازنين در حالي كه هنذفري را از روي گوشش برمي داشت گفت:
-خسته نباشي !.........چه كار كردي ؟ تونستی كلاست وعوض کنی؟
-نه استاد ارجمند مي گه بايد يكي پيدا بشه كه بخواد كلاسشو با تو عوض كنه .
-يعني كسي پيدا مي شه؟
-يك در هزار
متحیر گفت :
-اينهمه كلاسش بده ؟
-نه اتفاقا كلاسش خيلي هم عاليه!... نحوه تدريسش با ارجمند زمين تا اسمون فرق مي كنه ولي خوب كلاسش خيلي خشك و رسمي که بيشتر بچه ها اينو نمي پسندد
-آره بچه ها دنبال استادهاي شل وآبکی مي گردن كه راحت نمره بده ، اونم که الكي خوش نيست و يه صدم کرو نمي ده ،حالا اگه تنها راه اينه مي خواي من كلاسمو باتو عوض كنم
-نه تو تحمل رفتارشو نداری واگر ازتحقیرهاش نسبت به من فاكتور بگيری در كل كلاسش خيلي خوبه خودت كه مي دوني من از كلاس هاي كه شل و ولن اصلا خوشم نمي ياد ، اما اون خيلي به خودش و تدريسش اعتماد داره ،در برابر سوال هاي بچه ها يه لحظه هم فكر نمي كنه انگار مي دونه چي مي خوان بپرسن و همون لحظه جواب مي ده، مي شه گفت : يك خود شيفته به تمام معناست
-خوب خوشحالم كه با اين مساله كنار اومدي ، خيلي نگرانت بودم ، حالا اين قضيه تحقيرها چيه مگه اونجاهم به پرو پاي هم مي پيچيد ؟!
لبخندي زد و گفت :
-اوه ... چه جورم !! البته همش هم تقصير من بود
-تو که می دونم ، مریضی !........ حالا چی شده؟
- هيچي دير سركلاس رفتم و مي خواستم زود هم بزنم بيرون كه اونم قات زد ويه چيزاي گفت . بگذريم از بابا و مامانم چه خبر، حالشون خوبه
-دختر لوس ، انگار يك ساله بابا و مامانش و نديده ،هيچي مامانت هم نشسته هي اشك مي ريزه آخ که چقد دلم مي خواست بهش بگم حالا كه مجبورش کردین برخلاف میلش لباس عروسي بپوشه وبدبخت شه،كه از خوشحالي تو پوست خودتون نمی گنجیدید حالا قنبرک زدین که چی ....... ؛سایه واقعا نمی دونم ديگه اين گريه هاشون چيه .
-اينجوري نگو نازي ، اونها هم يه جورايي مجبور بودن
-اجبار! تو چی می گی دختر!... چه اجباری !.......... زندگيتو و به لجن كشيدن مي گي مجبور بودن ،...........بابا تو ديگه كي هستي ! اگه من بودم بخاطر اين كارشون هيچ وقت نمي بخشيدمشون .
-نازی تو كه مي دوني من جونم برا بابام می ره ،حاضرم به خاطرش تو آتيش هم برم .
-مي دونم ، در خنگول بودن تو که شک ندارم ،مثل اینکه باهات بزرگ شدما ! و مي دونم چقدر لجباز و يكدنده اي . حالا نمي خواي بهشون سر بزني ؟
-حالا نه ... شايد آخر هفته اومدم ، دارم به زندگي جديدم عادت میكنم .
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨