eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*📌سراپاگوش به احترام همسر کسی که به قصد دلگرم کردن همسرش به صحبتهای او گوش می دهد، هم کلمات او را می شنود و هم احساسات پشت کلمات او را برای شنیدن حرف های همدیگه وقت بزارید •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
‌ *••↺انقدر دارم که فڪر میڪنم هیچِ ایِ به اندازهِ پُر نیست!^^😌🍂...* •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💙 * مانند شیشه ای و است هرگز و او را نیازمایید زیرا ممکن است بشکند... •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💙 * را اسير خود كنيد همســرم تو العاده ای همســـرم تو شانس منی از امروز شروع كنيد..😇. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت‌بیست‌ونهم فصل سوم وقتي جواب مثبتش را
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ - هميشه همینقدر بی ملاحظه و بيخيالی؟ لحن پرابهت کلامش رعشه براندام سایه انداخت. آرمين در حالي كه از خشم صورتش سرخ شده بود به او مينگريست .شرمزده نگاهش را به زیر انداخت وآهسته زمزمه کرد - شرمنده خواب مونده بودم چشمان درشتش را ريز كرد و با تحقير به او نگريست و گفت : - چطور ميتونی توي اين موقيعيت كه به گفته خودت آخر بدبختیه اينهمه آرامش داشته باشی و راحت بخوابي؟! از حالت صورتش ميشد خشم فروخورده اش را به وضوح حس کرد.سايه با تنفر گفت: - وقتي تمام شب و با كابوس و فكر و خيال نتوني چشم برهم بزاري ،مطمئنا صبح هم خواب ميموني بی توجه به کنایه اش به راه افتاد و گفت: - دنبال من بيا به دنبالش راه افتاد. آرمين مدارك در دستش را به منشي ازمايشگاه داد ومنشي با لبخندي از او خواست لحظه اي منتظر بماند .فكري كه از شب قبل در سرش افتاده بود مثل خوره مغزش را ميخورد به آرمين نزديك شدوکنارش ایستاد .آرمين با پوزخندي گفت : - نگراني؟ با بی تفاوتی ساختگی گفت : - چرا بايد نگران باشم ! - چه ميدونم !به همون دلیلی كه همه خانمها در اين مواقع نگرانن ! - شرايط من با همه اونها فرق ميكنه با نیشخندی نجوا کرد : -مطمئنا که فرق میکنه !! منشي برگه هاي مخصوص آزمايش را به آرمين داد وبا اشاره به آزمايشگاه از آنها خواست براي خونگيري به آنجا مراجعه كنند آرمين برگه مخصوص سايه را به دستش داد و گفت : - همينجا منتظرت هستم به طرف ازمايشگاه مخصوص آقايان چند قدم برداشت كه سايه گفت : - جناب مشايخ! به طرفش برگشت وگفت : - باز چي شده؟ - خواهش ميكنم !.......فقط يك لحظه! چند قدم به طرف آرمین رفت وکنارش ایستاد. تا سر شانه اش می رسید ، آرمين منتظر شنيدن بود واو مبهوت قامت بلند وعضله ایش ........... آرمین بی حوصله با غیظ نگاهش کرد و پرسید : - چیزی شده !؟ بلافاصله به خودش آمد و سریع نگاهش را از او گرفت وآرام وشمرده گفت : - ما ميتونيم .......ما میتونیم از اين فرصت بهترين استفاده رو كنيم لحظه اي متفکر به اوخیره شد و سپس ملایم گفت : - اين امكان نداره چون رئيس اين كلينيك يكي از دوستاي صميمي پدرمه ،امكان هر تقلبي آبروي هر دوي ما رو ميبره - پس چرا از بين اينهمه كلينيك اينجا رو انتخاب كردین؟ - چون آرتین همه مدارك رو اينجا تحويل داده بود ومنم تازه متوجه شدم كه براي عقد اين آزمايشات الزاميه، ديگه حرفي نيست ؟ با سر جواب نفي داد و از او دور شد . نمي دانست چرا همه چيزبرخلاف خواسته اش اينهمه سريع اتفاق می افتد ،انگارتمام دنیا دست به دست هم داده اند تا حكم بدبختي او هرچه سريعتر امضاء گردد.وقتي از آزمايشگاه بيرون آمد آرمين را منتظر خودش ديد آرمين کنارش ایستاد وبا غرور گفت: - برای تائید این برگه ها باید توی كلاسهاي فرماليته ای شركت كنيم كه من اصلا نيازي نميبينم به همين دليل با رئيس كلينيك صحبت كردم که بدون شركت برگه ها رو امضاء کنن ولي اگه تو دوست داري توی این کلاس شركت كني ............ سايه که در لحن كلامش رگه هايي از تمسخر را حس می کرد برای ضایع کردنش با بي خيالي گفت - منم وقتي براي اين كلاسهاي مسخره ندارم ،پس با اجازه .......... هنوز چند قدم برنداشته بود كه آرمين دوباره گفت: -هي تو ...... 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ از اينكه آرمین اينچينين اورا بي ادبانه صدا مي زد،از عصبانیت گر گرفت ،پس بدون اينكه به طرفش برگردد همانجا بیحرکت ايستاد. آرمين رودررویش قرار گرفت ودر حالي كه كيف پولش رااز جیبش بيرون مي آورد گفت: - مادرم اصرار داشت بعد از آزمايشگاه برا خريد حلقه بريم اما از اونجایی كه من خيلي گرفتارم وحوصله و وقتي هم برا اين لوس بازيها ندارم تو می تونی به تنهايي برای خريد حلقه بری کارت اعتباریش را به طرف سایه گرفت وادامه داد -بيا اين كارت اعتباري من ، هر حلقه اي خواستي انتخاب کن و نگران پولش هم نباش ،رمزکارتم ............. سايه با خشونت به كارتي كه آرمین در دستش قرارداده بود نگریست اما در خودش دیگر تحمل اينهمه تحقير را نميديد. پس خشمگین كارت را به روی او پرت كرد و گفت : - من نه به پول تو،و نه به اون حلقه اي كه نماد پيوند يك عشق شيرين و ناگسستنيه ،احتیاجی ندارم و به سرعت از اودور شد . انقدر غمگين و آشفته بود كه اشكهايش بدون اينكه سعي در مهارشان كند مثل باران پائيزي پهناي صورتش را پوشانده بود و حتي حوصله پاك كردنشان را هم نداشت .روي نيمكتي زير يك درخت بلند در پارك نشست . نازنين درست ميگفت! او در اين زندگي نابود ميشد، روحيه حساس و ظريفش تحمل هيچ توهين و تحقيري را نداشت .از آرمين و خانواده اش متنفر بود چطور ميتوانست در كنار اين مرد خشن و بي رحم دوام بياورد .تنها يك هفته باقي مانده بود .تنها يك هفته وبعد يك عمر پشيماني و حسرت،.... دلش ميخواست ؛ مي توانست همه چيز را برهم زند اما حيف كه در خودش اين جسارت را نميديد. وقتي به ياد روحيه شاد پدرش كه براي روز عروسيش لحظه شماري ميكرد مي افتاد دوباره اشكهايش بي محابا روان ميشدند . آهي از عمق وجود كشيد و به خورشيد پرنور خيره شد اگر چه نور خورشيد چشمهايش را مي آزرد ولی دوست داشت به آن خیره شود چرا که خورشيد شادی زندگيش در حال افول بود .و اینک از اینکه زندگيش در تاريكي مطلق فرو مي رفت، غصه دار بود . با اصرار فراوان مهري ، براي خريد حلقه و لباس عروس ،بالاخره تسليم اراده قوی اش شد و همراه او و آرتین جهت خريد رهسپار شد . مهري با وسواس خاصي از بين حلقه ها حلقه اي انتخاب كرد ودرحالي كه دستش را در دست ميگرفت در انگشتش فروكرد و با شوق گفت : - واي چقد قشنگه روي پوست سفيدوظریفت همه چيز جذابه ،ولي یه لحظه صبر كن عزیزم فكر كنم اين خوشگل تره باشه در نهايت بعد از اينكه نزديك سی حلقه در انگشتش رفت و بيرون آمد، نهایتا يك حلقه ظریف و پرنگين توسط مهري انتخاب شد. در تمام مدت سايه فقط با لبخندي ساختگي به او نگاه ميكرد و آرتین با بي حوصلگی به آن دو خيره شده بود. وقتي از خريد حلقه فارغ شدند به طرف پاساژ مزون لباس عروس رفتند و از بين انواع مختلف لباسها مهري چندتايي را انتخاب كرد و از او خواست آنها را پرو كند . پس از پرو هر كدام از لباسها، مهری با تحسين به او مينگريست و لب به ستایشش می گشود نگاه سايه به آرتین كه گوشه اي ايستاده بود و به او خيره شده بود افتاد ،درنگاه آرتین چه بود كه او را اينهمه ميآزرد . بالاخره بين لباسها يكي به سليقه مهري انتخاب شد لباسي دكلته و بسيار زيبا كه تماما سنگ دوزي شده بود و يقه آن با دو بند ظريف پشت گردن گره ميخورد و سفيدي شانه و بازوهايش را بنمايش ميگذاشت با اینکه این لباس را زیاد نمی پسندید ولی حوصله دوباره پوشیدن لباس دیگری را نداشت .مهري هم با محبت تمام نظراورا در هر مورد مي پرسيد ولي از آنجايي كه او همه اين تشریفات را بي خود و بي جهت ميديد هيچ نظري نمي داد. از مزون عروس كه بيرون آمدند مهري رو به آرتین گفت: -دارم از تشنگي ميميرم اينجا كافي شاپي ، چيزي نيست؟ - چرا اونجا يكي هست هر سه به طرف كافي شاپ رفتند .مهري بسته هاي خريد را به دست آرتین داد و گفت : -تا تو سفارش ميدي منم اومدم و براي شستن دستهايش به طرف سرويس بهداشتي رفت .آرتین روبروي سايه روي يكي از صندلي ها نشست 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
لینک پارت اول رمان بسیار زیبا و هیجانیه سایه 👇👇👇💞💞💞 https://eitaa.com/kashaneh_mehr/14721 لینک پارت اول رمان مشکین🖤❤️👇👇 https://eitaa.com/kashaneh_mehr/4675 لینک پارت اول رمان بزم محبت https://eitaa.com/kashaneh_mehr/9119 لینک پارت اول رمان هم قدم عشق https://eitaa.com/kashaneh_mehr/11490
*💣️ های مخرب روابط : به شوخی هم ازکلمه استفاده نکنید به شوخی هم به همسرتان بی نگویید به شوخی هم حرف دوم رانزنید به شوخی هم و تمسخر ممنوع است •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🍃🌸 *🍃 ویژگیهای یک همسر خوب 👈 نق نزنید 👈 مؤدب باشید 👈 خرده‌گیری نکنید 👈 عیب‌جویی را کنار بگذارید. 👈 صادقانه تعریف و تمجید کنید. 👈 همسر خود را بیهوده سرزنش نکنید. 👈 به همه امور زندگی زناشوئی توجه کنید. 👈 همسر خود را همان گونه که هست بپذیرید. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
*ناراحت بود ... بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتے؟! گفت: خیلےجامعہ شده، آدم بہ گناه مے افته! رفیقش گفت: خدا رو براے همین گذاشتہ و گفتہ ڪہ من گناهاتون رو مے‌بخشم. محمدحسین قانع نشد و گفت : «وقتےیہ قطره جوهر مےافتہ روے آینہ، شاید دستمال بردارے و قطره رو ولی آینہ میشه...» اینجا بود ڪہ فهمیدم این بشر چقدر از ما میپرد... :) ♥️🕊 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت32 از اينكه آرمین اينچينين اورا بي ادبان
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ صورتش هنوز پر از غم بود .سايه در حالي كه بسته هاي دردستش را روي صندلي كناريش ميگذاشت گفت : - اتفاقي افتاده،شما امروز خيلي غمگين به نظر مي رسين آرتین آهي كشيد و گفت : - من نگران توهم سایه ! با تعجب در چشمان دلواپس آرتین خیره شد وگفت: - چرا ؟ - خودت هم خوب ميدوني چرا !چون اين يه ازدواج صوري و ساختگيه فكر كرد شايد آرمين صوري بودن ازدواجشان را به آرتین گفته به همين دليل گفت : - اما من مجبور به پذيرفتن اين ازدواج اجباري هستم - سايه تو مجبور نیستی ،من وقتي تو رو بار اول ديدم به تو خيلي اميدوار شدم ،فكر ميكردم تو محكمتراز اين حرفها باشي - نمي شه آرتین !..........نمي تونم خانواده امو زير غرور خودم له كنم - اما تو در كنار آرمين از بين ميري ،سایه ......... سایه ،آرمين شخصيتي دير جوش و مغرور داره كه تو تحملشو نداري - اینو ميدونم و سعي ميكنم با همه چيزكنار بيام - تو اصلا ميدوني چرا آرمين ،با توجه به اينكه مخالف سرسخت اين ازدواج بود مانع اين ازدواج نشد ؟ با چشمانی گرد شده به سمت آرتین چرخيد اين درست همان چيزي بود كه آرزو داشت بداند.آرتین لبخند تلخي زد وگفت : - او فقط به اين دليل كه اگر جوابش منفي ميبود پدرم اونو از ارث محروم واز شرکت اخراج می کرد حاضر شد با تو وارد اين بازي بشه او به خاطر پروژه جدیدش به سرمایه پدرم احتیاج داره حس كرد دنیا در مقابل دیدگانش تیره وتار شده ،چرا اصلا منظور آرتین را نميفهمد ، شايد هم ميفهميد ولي برايش غير قابل باور بود . در حالي كه سرش را به حالت تکذيب حرفهاي آرتین تكان ميداد با ناباوري گفت: - متاسفم ، اما من متوجه منظور شما نميشم ! آرتین با لحني خسته و عصبي گفت: - آرمين فقط بخاطر تهديد پدرم حاضر به این ازدواج شده ، او هيچ علاقه اي به ازدواج با تو نداره سایه ! آرام نجوا کرد - این دروغه ،آرمین نمی تونه تا این حد پست باشه - دروغ نیست سایه ! چشماتو باز کن وواقعیتو ببین مهري در حالي كه صندلي را بيرون ميكشيد روی آن نشست وسرخوش گفت : - خوشحالم که همه خریدهامون همونجور که می خواستم باب سلیقه هر دومونه سایه در جوابش فقط به لبخندی تلخ اکتفا کرد 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨