eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
در تاریکترین روزهای زندگی ات این را بدان که خدا در جواب صبرهایت، درهایی را برایت می گشاید که هیچکس قادر به بستنش نیست. معجزات وقتی اتفاق می افتن، که تو برای آرزوهات، بیشتر از ترس هات، انرژی بفرستی. 🌙🌟 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🫧 💕صبح است بایدبلندشودو 💕درامتدادِوقت قدم زد 💕گل را نگاه کرد 💕ابهام را شنید 💕بایددویدتاته بودن... 💕سهراب‌سپهری🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ℒℴνℯ❤️ به تو که میرسم مکث میکنم انگار در زیبایی ات  چیزی جا گذاشته ام  مثلا در صدایت... آرامش یا در چشم هایت... زندگی ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۳۰۹ ....... نگاهی بهش انداختم .... اونم کلا سیاه تنش بود و اماده بیرون رفتن ....
فصل دوم ...... پارت ۳۱۰ ....... الان خواهری ؟ ..... همین الانشم اقاجون نگران شده کجا رفتیم . دلم گرفته ..... میخوام برم پیش ارین .... خواهش میکنم بریم .... جواب اقاجون با خودم . چشمی گفت و فشار بیشتری به پدال گاز وارد کرد تا سرعت بگیره .... نزدیکی های مزار ایستاد و دسته گل خریدم برای روی خاک . مزار خلوت بود و تک تک افرادی بودن که سر مزار عزیزانشون نشسته بودن .... اهسته رفتیم سمت خاک ارین ..... همین که رسیدم به خاکش زانوهام سست شد و خود به خود ولو شدم رو زمین . کامران با عجله اومد سمتم : اِ ..... چیشد ؟ .... حالت خوبه کیانا ؟ دستم رو گذاشتم رو زمین و راحت تر نشستم : اره .... نگران نشو .... حالم خوبه ..... سرم یه لحظه گیج رفت . دسته گل رو گذاشت پایین خاک ارین و از جاش بلند شد .... من میرم امام زاده زیارت کنم .... کارت تموم شد زنگ بزن میام . با رفتن کامران .... با ارین تنها شدم : امروز میدونی کجا بودم ؟ .... رضایت دادم ارین جون .... راحت شدم ..... احساس میکنم یه کوه رو از دوشم برداشتم ..... برا دل خودم این کارو کردم .... واسه خاطر مامان فروزان ..... میدونم مامانت رو خیلی دوست داشتی . اشکای صورتم رو پاک کردم و گل ها رو پر پر کردم : جدیدا خیلی بی معرفت شدی ارین ..... اصلا به خوابم نمیای ..... نکنه قهر کردی ..... امسال عید واسم رنگی نداشت .... بودنت رو میخوام ..... پس چرا نیستی ..... وقتی همه چی سر جاشه ولی تو که باید باشی نیستی ..... همین بود مرامت که منو گذاشتی و رفتی ..... تو نبودی که می گفتی میخوام دنیا نباشه وقتی تو کنارم نیستی ..... خب یه کاری کن منم بیام .... ارین ..... خیلی خسته ام ..... خیلی .... باور کن . نزدیک به چند ساعت بر سر خاک ارین زار زدم و تموم گل ها رو پر پر کردم .... کلی باهاش درد و دل کردم ..... خواستم خودم رو کمی جابه جا کنم و بهتر بشینم که سایه کامران رو بالا سرم دیدم : کیانا پاشو ..... ساعت از ۵ غروب رد شده خواهر خوبم ..... تو رو به حال خودت رها کنم میخوای همین جا بشینی یکسره حرف بزنی . اهسته دستش رو به سمتم دراز کرد : پاشو .... اقاجون یه بیست باری تماس گرفته ...... برسم خونه پوستم رو می کنه . دست کامران رو گرفتم و از جام بلند شدم ..... گلاب رو روی مزار ارین ریختم و از اونجا دور شدیم . تموم راه فکرم مشغول بود .... اریا که از زندان بیاد بیرون چیکار میکنه ...... مامان فروزان خوشحال میشه .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۳۱۰ ....... الان خواهری ؟ ..... همین الانشم اقاجون نگران شده کجا رفتیم . دلم گ
فصل دوم ...... پارت ۳۱۱....... با رسیدنمون به خونه و باز کردن درب بزرگ حیاط .... ماشین اقا امیر داخل حیاط پارک بود ..... خونه حسابی شلوغ بود .... معلوم بود مهمون ها همه اومده بودن ..... کفش های دم در پذیرایی حاکی از این قضیه بود . اهسته به همراه کامران قدم برداشتم .... کل مانتوم خاکی بود .... چون سر خاک رو زمین نشسته بودم ..... حالا خجالت می کشیدم برم داخل . کامران اول وارد شد .... سلام بلندی کرد که جمع ساکت شد .... یه لحظه همه از قامت سیاه پوشش شوکه شدن که من رفتم داخل ..... همه شوکه شده سرپا ایستاده بودن و زل زده بودن به منو و کامران ..... مامان ملیحه که از همه بیشتر شوکه شده بود اومد نزدیکمون : خدا مرگم بده کیانا ..... چرا سر و وضعت خاکیه ؟ ..... کجا بودی از صبح . بغض دوباره به گلوم هجوم اورد و نتونستم حرف بزنم .... فقطتونستم بگم : معذرت میخوام ....... دوان دوان از پله ها رفتم بالا . به نیمه پله ها رسیدم که اقاجون محکم از کامران پرسید : کجا بودی بابا ؟ ..... کیانا چشه ؟ ..... بگو دیگه .... از صبح صد بار دلم اشوب شد اخر نگفتی پسر جان ...... بگو و راحت کن منو . صدای کامران در گوشم نشست : رضایت داد ..... اریا از فردا ازاده . هیچ صدای دیگه ای به گوش نمی رسید .... سکوت مطلق .... اروم بقیه پله ها رو رفتم بالا و درب رو از تو قفل کردم ..... همونجا نشستم رو زمین ..... تاریکی اتاق حالم رو بهتر کرد . بلند شدم و لباسم رو عوض کردم ..... وضو گرفتم و نمازم رو خوندم ..... دلم می خواست بخزم زیر پتو و راحت بخوابم ولی زشت بود ..... پدر و مادر اقا امیر .... خانواده رادمنش .... خانواده سرمد ..... همه حاضر بودن و مثلا میزبان بودم .‌ شومیز زیتونی رنگی تنم کردم به همراه دامن و یه شال مشکی با حاله های طلایی سرم گذاشتم واز اتاق زدم بیرون .... همه اروم مشغول گپ و گفت بودن ..... همه با دیدنم از جاشون بلند شدن .... اهسته رفتم سمتشون و اروم به حرف اومدم : ببخشید دیر اومدم .... بفرمایید . اروم رومو کردم سمت نیلوفر : خیلی خوش اومدی عزیزم ..... امیدوارم بهترین عید باشه واست . با مریم هم احوال پرسی کردم و عید و بهش تبریک گفتم . اقاجون نگاهش روم ذوم بود ولی چیزی نمی گفت . مامان ملیحه هم لبخند کم رنگی روی لبهاش هویدا بود .... معلوم بود ناراحتن ..... نه از اینکه رفتم رضایت دادم ..... از اینکه حال و روزم اینقدر خراب بود .... ناراحت بودن .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ❤️ محبت به همسر عار نیست ✨ نکات دکتر عزیزی برای تعامل بین زن وشوهر ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
❤️🍃❤️ 👇 💑همدیگر را ✍کارشناس روابط انسانی، جان گاتمن دریافت 😊 شادترین زوج‌ها آنهایی هستند که 👈🙏 قدرشناسی‌شان از یکدیگر را 👈 حتی با 👀😍 یا ابراز می‌کنند. 👈اگر همسر شما پدر یا مادر خوبی است 👈 یا خوش‌فکر و خلاق است [یا هر ویژگی مثبت دیگری دارد]، 👌به او بگویید و . ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
وقتی مردان از موضوعی عصبانی هستند، به دلیل تغییرات هورمونی آمادگی شنیدن هیچ انتقادی را ندارد. پس زیرک باشید و انتقاد را به وقت دیگری موکول کنید.😉 ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 "به همسرتون بیش از اندازه بدبین نشوید!" 🍃 گاهی مردهایی را دیده‌ایم که وفادار بوده‌اند، اما به این دلیل که همسرشان بی‌اندازه آنها را متهم به خیانت کرده است، آگاهانه دست به خیانت زده‌اند!!! 👈 این مردان به نقطه‌ای رسیده‌اند که همان ضرب‌المثل معروف ماست: «آش نخورده و دهان سوخته.» پس فکر کرده‌اند وقتی اینقدر باید برای کاری که نکرده‌اند متهم شوند، پس بهتر که آن کار را انجام دهند. ✅ در واقع ترس از خیانت همسر باعث شده که بدترین ترس او به واقعیت تبدیل شود. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi